چشمان خاموش


چشمان خاموش

رنگ هایم حال شان خوب نیست فشارشان کم سو ست بوسه کمر به شکم داده اند آن مرغ پرکنده از پی طبیب به این کوی و آن برزن منم در طلب جامی شیرابه قند و نبات چشمانم پیاله خونابه غم چو اندوه چشمان ماهی شام...

رنگ هایم حال شان خوب نیست
فشارشان کم سو ست
بوسه کمر به شکم داده اند
آن مرغ پرکنده از پی طبیب
به این کوی و آن برزن منم
در طلب جامی
شیرابه قند و نبات
چشمانم پیاله خونابه غم
چو اندوه چشمان ماهی شام شب عید
جزر و مدد آن تنگ پر اب
آری می نشیند به دستان کوچک خاطراتم
دوان دوان از پی آن کوچه باغ ها
می زند شالاپ شالاپ پر می کشد
آن بوسه حوری افتاده در قفس
می رود می رود
آهسته و پیوسته می گوید
سبدی چین نفسی چاق کن
جامه احرام ده تن پوش این شهر
سرمه هود و اسپند کش به مردم این شهر
بر چشمان خاموش این شهر کمی خط فاصله ده
شاباش ده بر رقص آن شاپرک بیمارگون
ایستاده تنها در قاب آبینه پولاد زره
که گرمای جان می گیرد از آن ماشین دودی
زخم دل می شود همین
می ماند سپیدی پازلف و تنگ خروشانم
اما رنگ هایم جان می دهند

(برگرفته از بی تابی رنگ)
صفحه 65



باران