کام رَوا


کام رَوا

عهد کردم که اگر باز چِشَم کام تو را نَچِشم طعمِ دگر را بچِشَم طعمِ تو را کام روائی نَسِزاید نرسمِ کامِ توئی فکرِ آنم که توانم بچِشَم کامِ تو را سالها حسرت دیدار تو مجنونم کرد شرط انصاف نباشد...



عهد کردم که اگر باز چِشَم کام تو را
نَچِشم طعمِ دگر را بچِشَم طعمِ تو را
کام روائی نَسِزاید نرسمِ کامِ توئی
فکرِ آنم که توانم بچِشَم کامِ تو را
سالها حسرت دیدار تو مجنونم کرد
شرط انصاف نباشد شِکَنم جام تو را
عشقِ مجنونی که محبوب نمود مجنون را
بامِ حاشایی بلند است نَسزِد بام تو را
کامران ، کام روا نیست مگر کام گیرد
بس امیدوارِ امیدم که چِشَم جام تو را
گل و بلبل که رفیق اند گلستان داند
گل مَباد عمرت الهی که نَهَم نامِ تو را
بید تا لرزه در اندام چشید عاشق شد
بید مبادِ قِسمت جانت نَجَوَد گام تو را
دامِ صیدی که زلیخا به یوسف اَفکند
محترم دان که چِشید مزهِ انعامِ تو را
ماهِ شعبان که گذرگاه مَهِ خوبان گشت
شد سرافرازی آنکس که چشیدِ شامِ تو را
کی توان گفت فقیر آن که تو را دل دارد
فقر آن است نچشد مزه ی اطعامِ تو را
موسا گر ساکن طور است تو را میخواند
طور ، بیهوده ای بیش نیست نَبَرد نام تو را
مزه ی تورات و انجیل و صد البته مجید
شهدِ لاهوتی سزا گشته چشید کام تو را
گر علی گشته وَلَّی الله که عِین الله شد
شربتِ شَهدی ننوشید مگر آن جامِ تو را
جامِ پر مهر تو را هر که بِنوشید مست شد
غایتِ مستی رسانم که چِشَم جام تو را
حافظ از ساقی میخانه طلب کرد جامی
مستِ مجنونی رساند که چِشد کام تو را


31 اردیبهشت 1403
طبیب حافظ کریمی( لسان الحال )






سرت سلامت