سهم تو


سهم تو

تو را دیدم که، کودکی‌هایت را چسب می‌کردی پشت چشم‌هایت درد را بی‌ زاویه از عمق پوشیده در غبار می‌خواندی روزنامه‌های هر شبت را بی چای تلخ می‌بلعیدی و شیرینی اخم‌هایت را پشت درهای بسته به بند شب...

تو را دیدم که، کودکی‌هایت را
چسب می‌کردی پشت چشم‌هایت
درد را بی‌ زاویه
از عمق پوشیده در غبار می‌خواندی
روزنامه‌های هر شبت را
بی چای تلخ می‌بلعیدی
و شیرینی اخم‌هایت را پشت درهای بسته
به بند شب می‌آویختی
آه ... امشب ... مـاه
این ابرها چه می‌خواهند؟
سؤالت را
سنجاق کرده‌ای به اشک‌هایت
دلت به حال خودت می‌سوزد
بی ابـر می‌باری
روشنی چراغ خوابت لرزان
بر عقربه‌های کج این زمان می‌ایستد
تاریکی هنوز گناه تو نیست
سهم تو از آزادی
رسیده است به دیواری
که دست‌هایش
برای تنهایی‌ات اندازه نیست

صمیم ع اسمعیلی
ازکتاب امتداد سکوت



کوه کن