خط خطی
در پیله، زمان طوفانِ دلتنگی راه گریزم نیست قلم را عجیر میکنم کاغذ را به اجبار نگه میدارم و تا میتوانم از تو نمینویسم از تو نوشتم و چندین کتاب شد اما دل آرام نشد خط خطی میکنم تا آشفتگی ذهنم...
در پیله، زمان طوفانِ دلتنگی
راه گریزم نیست
قلم را عجیر میکنم
کاغذ را به اجبار نگه میدارم
و تا میتوانم از تو نمینویسم
از تو نوشتم و چندین کتاب شد
اما دل آرام نشد
خط خطی میکنم
تا آشفتگی ذهنم را خارج کنم از سر
همین سر را کوبیدم به دیوار
اما افاقه نکرد
دیگر نوشتن ممنوع
گفتن از تو ممنوع
فقط خط خطی
قلم که خسته شد
کاغذ تماماً سیاه
اما جالب اینجاست
در میان خط خطیها
باز هم نام تو هویداست.
.
.
.
شعر از کتابم ابریشم عادت تقدیم به شما دوستان عزیزم.
راه گریزم نیست
قلم را عجیر میکنم
کاغذ را به اجبار نگه میدارم
و تا میتوانم از تو نمینویسم
از تو نوشتم و چندین کتاب شد
اما دل آرام نشد
خط خطی میکنم
تا آشفتگی ذهنم را خارج کنم از سر
همین سر را کوبیدم به دیوار
اما افاقه نکرد
دیگر نوشتن ممنوع
گفتن از تو ممنوع
فقط خط خطی
قلم که خسته شد
کاغذ تماماً سیاه
اما جالب اینجاست
در میان خط خطیها
باز هم نام تو هویداست.
.
.
.
شعر از کتابم ابریشم عادت تقدیم به شما دوستان عزیزم.