آبدیده ی داغها


آبدیده ی داغها

مارا چه باک ازسوختن ما مبتلاییم ما آبدیده در مصاف داغهاییم وقتی که مادر شعله را قالو بلی گفت داننده ی تکلیف خودازابتداییم حالا شده فرزند او هم آسمانی مردی که آرامش ندیده یک زمانی تا پلک خود برهم...

مارا چه باک ازسوختن ما مبتلاییم
ما آبدیده در مصاف داغهاییم
وقتی که مادر شعله را قالو بلی گفت
داننده ی تکلیف خودازابتداییم

حالا شده فرزند او هم آسمانی
مردی که آرامش ندیده یک زمانی
تا پلک خود برهم نهد درکوه کردند
باران و مه با شعله ها پادرمیانی

اوکه لباس خاکی اش هرروز دیدیم
تاکید اینکه خادمم را می‌شنیدیم
او گفت وماهم بی‌خبر ازاینکه شاید
چون غافلان در محضر مردی شهیدیم

درخلوت خود با خدا سید چه گفتی
در مضجع پاک رضا سید چه گفتی
ازآن رخ نیلی ویا لبهای عطشان
تاکه شدی حاجت روا سید چه گفتی

هرچند رفته یاری ازیاران رهبر
در لجه خون دل شده یکبار دیگر
اما عمود خیمه اکنون پای برجاست
مارا مبادا کم شود این سایه ازسر





آفَت