کاروان شهدا


رفته بودی که گره باز کنی برگردی نه گرفتار بلا باشی و پرپر گردی وعده ی...
رفته بودی که گره باز کنی برگردی نه گرفتار بلا باشی و پرپر گردی وعده ی صادق ما روح بهشتی در تو وقت صبح است اذان گفته نمی آیی تو در دلم وسعت داغ تو و یارانت نیست باورم نیست هنوزم که سلیمانی نیست ما...
رفته بودی که گره باز کنی برگردی
نه گرفتار بلا باشی و پرپر گردی
وعده ی صادق ما روح بهشتی در تو
وقت صبح است اذان گفته نمی آیی تو
در دلم وسعت داغ تو و یارانت نیست
باورم نیست هنوزم که سلیمانی نیست
ما هنوز از غم سردار جگر سوخته ایم
داغ دیگر مزن ای خوب که افروخته ایم
در دل کوه چه شیرین شدی و ما فرهاد
آفتاب آمد و پیدا شدی اما ای داد
آتش اینبار گلستان نشد و شعله کشید
سوخت آن سرو و کمی ناله ی مارا نشنید
سینه ی مام وطن داغ پیاپی دارد
که غمی را غم دیگر خبری می آرد
شمع دل سوخت وگویا همه پروانه شدند
بامن و حال خرابم همه بیگانه شدند
می کشم آه و به معبود شکایت دارم
که اگر عشق همین است من حاجت دارم
رمز این سوختن و راز شهادت در چیست
فرصت وصل شدن آه چرا در من نیست
صبر باید بکنم باز که خوبان رفتند
کاروان شهدا بار سفر را بستند