از برایت گفتم (1)


از برایت گفتم (1)

پر از خشم و کینه و طردیم سراسر پختگی، ناپخته بدمزه ایم گرخیده از خرقه دوستی قاضی لبریز از منع و کمبود و سردی تهوع و تردید خالی از اندوه و دلتنگی در من آغاز شده گماشته زنی بی ادعا یک آگاهی در حال...

پر از خشم و کینه و طردیم
سراسر پختگی، ناپخته بدمزه ایم
گرخیده از خرقه دوستی قاضی
لبریز از منع و کمبود و سردی
تهوع و تردید
خالی از اندوه و دلتنگی
در من آغاز شده
گماشته زنی بی ادعا
یک آگاهی در حال ارتقا
نسخه ای تکامل نیافته از انسان
سکوت خون آلود ایمان
آن تهی سرشار
از فهم خود بیزار
گزیده شده از پیشانی های لکه دار
ناپدیدشده از چشم سایه پناه
لجباز در امضای اعدام
از سرزنش کمی جدی تر ...
در آغوش بگیر باران را
ویران نکند آباد را
نمی خواهم؛
پشت ابروان اندوه کرخت شوی
بین مردم زندگی گم کنی
بین آنان با کتمان خو کنی
پشت لاله های گوش از حال بُگذری
کف نیاز به همگان دراز کنی
مبادا برای رسیدن، فاصله ها بترسانی
کاسه اشکی طبخ کنی
عاشقت را از خود دور کنی
کافی ترین روزم
زیباترین نورم
بمان و در من
روزنه ایجاد کن
مرا این گوشه تنهایی،تنها مگذار
در کشمکش فردا وانگذار
تو بمان لای ریشه های سترگ
اندرونی دیوارهای بزرگ
من شیطان را اینجا نمی بینم
غروری سخت کاذب
گروگان گرفته است
موهبت لاقید را
آری همدم اند با تو
عاری از درد اند با تو



خزان‌زده