افسانه داغدار
دیدی که چطور با تو یار شدم بی غم نبودم که غمدار شدم تو ازباخبری تنها رفتن بردی من مجنونِ گم گشته بر،دار شدم صدایی نمیکنی و سکوت میداری من برخواب ارامت سزاوار شدم نگاهت پنهان و بی زبان...
دیدی که چطور با تو یار شدم
بی غم نبودم که غمدار شدم
تو ازباخبری تنها رفتن بردی
من مجنونِ گم گشته بر،دار شدم
صدایی نمیکنی و سکوت میداری
من برخواب ارامت سزاوار شدم
نگاهت پنهان و بی زبان میخوانی
من درپی افسانه ای داغدار شدم
بی غم نبودم که غمدار شدم
تو ازباخبری تنها رفتن بردی
من مجنونِ گم گشته بر،دار شدم
صدایی نمیکنی و سکوت میداری
من برخواب ارامت سزاوار شدم
نگاهت پنهان و بی زبان میخوانی
من درپی افسانه ای داغدار شدم