از سوی تو هر دم به طریقی خبر آمد
عاشق شو و برخیز که وقتِ سفر آمد
امواجِ خروشندهی دریات که دیدم
افتاد به دل رعشه و بیم از خطر آمد
افسوس مردّد شدم آنقدر که تردید
عاصی شد و با صد گِلِه کُفرش به در آمد
بر دیده و بر گوشِ دلم پرده کشیدم
پیغامِ مسیحاییِ تو بی اثر آمد
از برگِ درختانِ هوس هرچه که خوردم
راضی نشدم، نوبتِ برگی دگر آمد
در محبسِ عصیان چو شدم پیر و زمین گیر
از روزنهای یادِ تواَم در نظر آمد
در خرمنِ پوچی و تباهی بزد آتش
آهی که از اعماقِ دل و از جگر آمد
پروانهات آخر نشدم شمعِ فروزان
در پیلهی خود ماندم و عمرم به سر آمد
حمید گیوه چیان
عاشق شو و برخیز که وقتِ سفر آمد
امواجِ خروشندهی دریات که دیدم
افتاد به دل رعشه و بیم از خطر آمد
افسوس مردّد شدم آنقدر که تردید
عاصی شد و با صد گِلِه کُفرش به در آمد
بر دیده و بر گوشِ دلم پرده کشیدم
پیغامِ مسیحاییِ تو بی اثر آمد
از برگِ درختانِ هوس هرچه که خوردم
راضی نشدم، نوبتِ برگی دگر آمد
در محبسِ عصیان چو شدم پیر و زمین گیر
از روزنهای یادِ تواَم در نظر آمد
در خرمنِ پوچی و تباهی بزد آتش
آهی که از اعماقِ دل و از جگر آمد
پروانهات آخر نشدم شمعِ فروزان
در پیلهی خود ماندم و عمرم به سر آمد
حمید گیوه چیان