می‌میرم


برای یک روز یک ساعت یک لحظه لبخند فرو برده در خویش نه به اندازه خواب شب...
برای یک روز یک ساعت یک لحظه لبخند فرو برده در خویش نه به اندازه خواب شب به کوتاهی قیلوله پر هراس روزانه نه به بلندای فریاد...

برای یک روز
یک ساعت
یک لحظه لبخند فرو برده در خویش

نه به اندازه خواب شب
به کوتاهی قیلوله پر هراس روزانه
نه به بلندای فریاد بامداد
به اندازه نجوای شاپرک در باغ تنهایی
برای یک جرعه نفس کشیدن در کنارت
به اندازه زمانِ
هراسناکِ تردیدِ ماندن و رفتنِ یاکریمی
در شهر شلوغ


میمیرم تا بمیرم...

مفتون