به هرجا من نگه کردم فقط اغیار میبینم
بدون همره و عشقی بدون یار میبینم
جهان را خوار میدانم خودم را خوار تر از تو
اجل را من پسوی هر در و دیوار میبینم
نگهدار خودم را خود بدانم نیست غیر از خود
خدایی را در این دنیا که من بیکار میبینم
حیات نیستی به از همه هستی و ناکامی
که هستیِ خودم را یک تن بیمار میبینم
بد اندیشی و کج خلقی و بد کار و رفتاری
درون خلق و خوی خود دو صد بسیار میبینم
اگر دنیا گلستان است و صد گل دارد و بلبل
میان این گلستان ها خودم را خار میبینم
اگر آخر دهد پاداشِ ما را ایزد یکتا
من این پاداش خود را یک سری بر دار میبینم
محمدعلی پورپوری
بدون همره و عشقی بدون یار میبینم
جهان را خوار میدانم خودم را خوار تر از تو
اجل را من پسوی هر در و دیوار میبینم
نگهدار خودم را خود بدانم نیست غیر از خود
خدایی را در این دنیا که من بیکار میبینم
حیات نیستی به از همه هستی و ناکامی
که هستیِ خودم را یک تن بیمار میبینم
بد اندیشی و کج خلقی و بد کار و رفتاری
درون خلق و خوی خود دو صد بسیار میبینم
اگر دنیا گلستان است و صد گل دارد و بلبل
میان این گلستان ها خودم را خار میبینم
اگر آخر دهد پاداشِ ما را ایزد یکتا
من این پاداش خود را یک سری بر دار میبینم
محمدعلی پورپوری