اُجرَتُ المِثل


دل زنی دریا که صیدِ دُر کنی با کارِ خویش کار بلد باشی مُنقش میکنی دستارِ...
دل زنی دریا که صیدِ دُر کنی با کارِ خویش کار بلد باشی مُنقش میکنی دستارِ خویش گر هزاران بار رَوی دنبالِ مروارید خزر بی هنر باشی نیابی دُری الا خوارِ خویش گنجِ قارون را سپاری دست طماعِ حریص سیر نمی...


دل زنی دریا که صیدِ دُر کنی با کارِ خویش
کار بلد باشی مُنقش میکنی دستارِ خویش
گر هزاران بار رَوی دنبالِ مروارید خزر
بی هنر باشی نیابی دُری الا خوارِ خویش
گنجِ قارون را سپاری دست طماعِ حریص
سیر نمی گردد نَفس دارد مگر تکرارِ خویش
اجرت المثل حریص سیرابی با آب یَم است
تشنه تر گردد یقینا هر که نوشد خوارِ خویش
مانع الجمع است سِپاری فعل خود را بر هَوس
بس که طماع خبیث است جامِعُ الافکارِ خویش
فرقِ مابین قناعت با طمع گستردنی است
اولی آرامش آرد دومی اضرارِ خویش
طَعمِ آز طمعِ عجیبی‌ست بدتر از درد جذام
هرکه را آلوده گرداند دور کند ازکارِ خویش
شوقِ طماعِ طمع را خاک گور اشباع کند
اشتیاقِ حرص نیازش فاقدِ اقرارِ خویش
درد بی درمانِ انسان را ندانید جز طمع
گر صحت کردی مقرر کن قناعت دارِ خویش
حافظا در عبدیِ سلطان طمع کن بی کران
مغتنم داری زمان را میرسی دادارِ خویش



3 خرداد 1403
حافظ کریمی( لسان الحال)