خدا


منم آن کارو که گفتم خدایا خطا کردم من آن ابرم که در صحرا ، کعبه را بنا...
منم آن کارو که گفتم خدایا خطا کردم من آن ابرم که در صحرا ، کعبه را بنا کردم منم آن موسی که دو نیم کرد دریا حتی آن یزید بی شرم و حیا من آن سلیمانم که در راه حکم بندم کمر یا آن شهریار نبی که دو نیم کرد...
منم آن کارو که گفتم خدایا خطا کردم
من آن ابرم که در صحرا ، کعبه را بنا کردم


منم آن موسی که دو نیم کرد دریا
حتی آن یزید بی شرم و حیا


من آن سلیمانم که در راه حکم بندم کمر
یا آن شهریار نبی که دو نیم کرد شهر و قمر


من آن عیسی که بودم فرزند خدا
یا که آن کافر که خود را از او کرد جدا


من آنم که رقصیدم در مجلس صوفیان
یا آن که بود از ابتدا در مجلس حوریان


من آن روحم که هزاران بار زیستم
بیش از صد از خود پرسیدم کیستم؟


شبی اما گذر کردم بر دشت و کوهی
بدیدم مرشد پیر و کوری


دیده بر جهان بسته و خود را دیده بود
چشم روی چشم‌نهاده و گل جان را چیده بود


عشق را چون در دل و جانش ریخته بود
با خدایش هردم را هزاران زیسته بود


چه باشد سر نهان و من چیستم؟
پرسیدم که باشد خدایم و من کیستم ؟


از چه سبب آمده ام به کجا میروم
از کجا بوده ام سنگ بازو به کجا میزنم


صدایم بشنود و دست بگشود در مدح و دعا
خود را از هر چیز و هرکس کرد جدا


بگفت ای خدایی که آن روح توانا
قرار دادی در این جان برنا


بین اکنون که این جوان سلام
با چون منی گفتست کلام


ببخشایش و بگذار که بیند آن گوهر عظیم
که باشد از بهر آن مردی سلیم


اکنون که این جوان ویلان
میخواهد که نفسش را کند ویران


دستش بگیر بگذار ببیند کوی عشق
تا نباشد آن انس قدیم و رود سوی عشق


الا یا جوان سر النهان مکن ظاهر
آن انسی که باشد طاهر


بباید که خود ببخشاید بر چشم نهان
تا که شود از بالای سر آن در ، عیان


گر توانی یاد کنی آن عهد قدیم
توانی دان شوی بر علم کلیم


ای مرد خوش سیرت این را بدان از ابتدا
او باشد همه چیز از ابتدا تا انتها


هرچه یابی از وجود عظیم
شود بسم الله الرحمان الرحیم