الرحیل


می رسد بر گوش جان هر دم نوایت الرَّحیل می وزد چون باد بانگ بی صدایت...
می رسد بر گوش جان هر دم نوایت الرَّحیل می وزد چون باد بانگ بی صدایت الرَّحیل زانکه در صف منتظر بر آمدن استاده اند می خورد طبل اجل بر ماجرایت الرَّحیل شب به قصر با شکوهت خفته ای یا گور سرد نیست فرقی...
می رسد بر گوش جان هر دم نوایت الرَّحیل
می وزد چون باد بانگ بی صدایت الرَّحیل

زانکه در صف منتظر بر آمدن استاده اند
می خورد طبل اجل بر ماجرایت الرَّحیل

شب به قصر با شکوهت خفته ای یا گور سرد
نیست فرقی بهر آن در انقضایت الرّحیل

پادشاهی یا گدا مدحت سرائی یا ادیب
می زند مُهری برِ دولت سرایت الرَّحیل

آشتی با قهر ملت در توان شخص توست
دیر شد شاید بپوشاند ردایت الرَّحیل

در مسیر رود مردم باش کاین سیل خموش
می کند ویران همه برج و بنایت الرَّحیل

بر حذر باش و مکن چوگان به گوی مستمند
ای بسا گیرد سمند تیز پایت الرَّحیل

این نفس را چون فرو آمد به جان تقدیر کن
نیست تضمینی که بر گردد ز نایت الرَّحیل

اول ایمان خود شنو این پند و بر جان گوش دار
ناگهان بینی که گردد مبتلایت الرَّحیل

صد عجب از ما که می بینیم یاران می روند
نیست در باور کمین رعد سایت الرَّحیل