کمپوگرانده و کرومبا، در راه بولیوی
از ایگواسو تا مرز بولیوی زمینی راه زیادی بود. از طرفی سفر جادهای در غرب برزیل و مناطق همجوار پاراگوئه, بولیوی و پرو چندان امن نیست و دوست های برزیلیم توصیه کرده بودند حتما با پرواز تا بولیوی برم. توی این منطقه از آمریکای جنوبی قاچاق کالا و مواد مخدر زیاد انجام میشه و حتی توی اتوبوس هم باید چهارچشمی مراقب وسایلت باشی. بلیط هواپیما بین کشورهای...
از ایگواسو تا مرز بولیوی زمینی راه زیادی بود. از طرفی سفر جادهای در غرب برزیل و مناطق همجوار پاراگوئه, بولیوی و پرو چندان امن نیست و دوست های برزیلیم توصیه کرده بودند حتما با پرواز تا بولیوی برم. توی این منطقه از آمریکای جنوبی قاچاق کالا و مواد مخدر زیاد انجام میشه و حتی توی اتوبوس هم باید چهارچشمی مراقب وسایلت باشی. بلیط هواپیما بین کشورهای آمریکای جنوبی هم قیمتهای عجیب غریبی داره، خصوصا اگر مثل من بخواهی یکی دو روز قبل از سفر بلیط بخری! آخرش تصمیم گرفتم این مسیر طولانی رو زمینی برم. اول باید میرفتم به شهر کمپوگرانده و از اونجا خودم رو به شهر مرزی کرومبا میرسوندم. از ایگواسو به کمپوگرانده روزی ۲ تا اتوبوس بود که از شانس من اون روز هردوتاش تکمیل بود. صاحب هاستل پیشنهاد کرد از آژانس مسافرتی بلیط ویژه بگیرم. آژانس ها سیستم جالبی داشتند, بلیط رو به مقصد مورد نظر بهت میفروختند ولی با یک توقف توی یک شهر دیگه و تعویض اتوبوس. سیستمی شبیه پروازهای با توقف بود که من تا حالا برای اتوبوس ندیده بودم. قدری گرونتر از اتوبوس مستقیم بود, سرویس رایگان از هاستل تا ترمینال داشت و از همه بهتر واسه همون روز جا داشت, پس خریدمش. بلیطم ساعت ۵ عصر بود و من یک ساعتی زودتر رسیده بودم ترمینال. تقریبا همه مسافرهای اونجا چمدانهای بزرگ و کلی خرت و پرت همراه داشتند. هیچ توریست دیگهای توی ترمینال نبود و محیط اونجا هم اصلا دوست داشتنی نبود. لحظه شماری میکردم سوار اتوبوس بشم. داخل اتوبوسهای برزیل خیلی سرده و اصلا نمیشه با یک تیشرت سوارشون شد. هروقت توی برزیل سوار اتوبوس شدم ۷۰ درصد مسافرها یک پتو و یک بالش بزرگ همراهشون داشتند. منم پتو و بالشی که از هواپیمایی اتحاد امانت گرفته بودم همراهم بود ;-) ساعت ۹ شب به ترمینال شهر کاسکاوال رسیدم و اتوبوس بعدی واسه کمپوگرانده قرار بود ساعت ۱۱ حرکت کنه. با پرس و جو تعاونی مسافربری که مربوط به من بود رو پیدا کردم و بعد از نشون دادن وچر آژانس بلیطم رو تحویل گرفتم. نماینده اتوبوسرانی بعد از ۱۵ دقیقه تلاش بیهوده و در آخر با استفاده از مترجم گوگل گفت که اتوبوس بدلیل مشکلات فنی تاخیر خواهد داشت. نهایتا ساعت ۱ بامداد اتوبوس رسید و پس از بازرسی کوله پشتیم روی نوار نقاله اشعه ایکس (این کار توی تمام ترمینالهای برزیل انجام میشه) سوار اتوبوسی شدم که فقط یک صندلی خالی واسه من داشت. اتوبوس هر نیم ساعت توی یک شهر کوچیک توقف میکرد و فکر کنم تا صبح ۴ دفعهای نفر کناری من عوض شد. آفتاب که طلوع کرد و داخل اتوبوس روشن شد چیزی که میدیدم باورش برام سخت بود. یک دختر بسیار زیبای برزیلی کنارم بود که انگلیسی هم میتونست صحبت کنه! چهره برزیلیها با تصوری که قبل از رفتن به برزیل داشتم خیلی متفاوت بود. اصلا زیبا نبودن و تنها چیزی که واسشون مهم بود اندامشون بود. البته تائیس که الان کنارم نشسته بود یک استثنا بود و منم واسه همین تعجب کرده بودم. اتوبوس داشت آروم توی جادههای باریک و روستایی عبور میکرد که یهو صدای ترکیدن موتورش اومد. راننده با اون لباس فرم اتوکشیدش یه کمی موتور رو دستکاری کرد و با سرعت ۵ کیلومتر حرکت راه افتادیم. ۲۰ دقیقه بعد رسیدیم به یک تعمیرگاه و من امیدوار شدم حداقل تا ۱۱ صبح به کمپوگرانده برسم. از کمپوگرانده تا مرز هم ۶ ساعتی راه بود و من باید قبل از شب و بسته شدن مرز میرسیدم. تعمیرکارها ۲ ساعت روی ماشین کار کردند و راه افتادیم. سرعت حرکت کم بود, حداکثر ۴۰ کیلومتر و من در حال حرص خوردن.
ساعت ۱ بعد از ظهر رسیدیم ترمینال کمپوگرانده و با سرعت هرچه تمام رفتم بلیط کرومبا رو بخرم. از پشت شیشه ماشین ساعت ۲ رو انتخاب کردم و شماره صندلی مورد نظرم رو هم به فروشنده گفتم. بعد از کلی کلنجار رفتن با زبان اشاره فهمیدم اولین اتوبوسی که جای خالی داره ساعت ۵:۳۰ هست! بلیط رو خریدم و داشتم به این فکر میکردم نصف شب که میرسم اونجا چه کنم. شهر کمپوگرانده جاذبه خاصی برای گشت و گذار نداشت. توریستها واسه یکی از جاذبههای برزیل به اسم پانتانال اینجا میاند. پانتانال یک منطقه بزرگ باتلاقی در غرب برزیله با پوشش گیاهی و جانوری منحصر بفرد. تقریبا همه تورهای پانتانال از کمپوگرانده شروع میشن, مدت زمان تورها از ۳ روز با بالا هست و قیمتشون هم حداقل ۴۰۰ دلار. برای من جذابیت پانتانال اونقدر نبود که بذارمش توی برنامه, شاید دفعه بعد … اتوبوس بدون تاخیر حرکت کرد. پنجرهها کثیف بود و نمیشد از منظره سبز و جنگلی بیرون لذت برد. یک خانم حدودا ۳۰ ساله مهربون برزیلی کنارم بود که اعتماد به نفس کافی واسه انگلیسی صحبت کردن نداشت, منم سعی کردم با آروم صحبت کردن به حرف بیارمش. ژانائینا توی کمپوگرانده کار میکرد و الان که عصر جمعه بود داشت میرفت به کرومبا پیش نامزدش ماتیوس. ماتیوس سرباز نیروی دریایی برزیل بود و روی رودخانه پاراگوئه خدمت میکرد. داشتن همصحبت باعث شد این سفر خیلی کوتاه بنظر بیاد. کلی اطلاعات راجع به ایران و برزیل تبادل کردیم. یکی از جاهایی که ژانائینا عکسهاش رو بهم نشون داد و خیلی حسرت خوردم که چرا وقت ندارم برم ببینم بونیتو بود. بونیتو منطقهای در غرب کمپوگرانده و نزدیک مرز پاراگوئه هست که شامل تعداد زیادی دریاچه و رودخانه کوچک در میان جنگله با آبی به شفافی اشک چشم. خود برزیلیها ازین محل به عنوان منطقه بهشتی یاد میکنند. ژانائینا میگفت ساعت ۱۱ شب میرسیم و اون موقع قطعا مرز باز نیست. گشتی توی اینترنت موبایلم زدم، ارزونترین هتلی که میشد پیدا کرد ۵۰ دلار بود و از هاستل هم خبری نبود. ۵۰ دلار واسه چند ساعت استراحت خیلی زیاد بود. تصمیم گرفتم شب رو توی ترمینال بمونم. وقتی رسیدیم ترمینال کرومبا خیلی یکه خوردم. برق اون منطقه از شهر رفته بود و همه جا ظلمات بود. فاصله یک متری رو هم به زور میشد دید. کمک راننده با یک چراغ قوه ته بلیط رو چک کرد و کوله پشتیم رو تحویل داد. یک راننده تاکسی اومد جلو و بهم گفت شب ترمینال باز نیست که بتونی اینجا بمونی, بیا ببرمت یک هتل ارزون. وقتی فهمید ایرانی هستم گفت ۲ شب پیش ۲ تا دختر ایرانی که میخواستند برند بولیوی و شب رسیده بودند اینجا رو برده هتل و کمکشون کرده. ۲ تا دختر ایرانی!؟ ۲ شب قبل؟ اونجا؟ سالی یک ایرانی هم شاید از اونجا رد نشه مردک! یک دروغ بسیار مبتکرانه بود واسه اینکه بتونه اعتماد من رو جلب کنه. این ترفند رو اولین بار بود میدیدم. وقتی دیدم دست از سرم بر نمیداره مجبور شدم سرش داد بکشم و کمی بیاحترامی کنم تا بره. توی اون تاریکی حتی نمیشد فهمید ساختمان اصلی ترمینال کدوم طرفه. نشستم روی کوله پشتیم و مشغول فکر کردن شدم وسط این تاریکی چه کنم که یهو نور فلاش موبایل افتاد تو صورتم و یک صدایی پرسید: شنیدم شب میخوای اینجا بمونی؟ یک پسر تنومند رو پشت نور دیدیم و از دستی که گردن ژانائینا انداخته بود فهمیدم ماتیوس نامزد همسفرمه. جواب دادم: درست شنیدی. ماتیوس گفت اینجا خطرناکتر از اونیه که شب رو بتونی بمونی, بیا بریم خونه من. بدون لحظهای تردید واسه تعارف کردن بلند شدم و همراهشون رفتم تا سوار ماشین بشم. خیلی مهماننوازی و محبت از برزیلیها دیده بودم ولی این دیگه تهش بود. همیشه فکر میکردم ایران تنها کشوریه که مردمش غریبه ها رو دعوت می کنند خونه شون ولی الان میدیدم در زمینه مهمان نوازی رقیب داریم. ماتیوس داخل یک آپارتمان سازمانی بزرگ متعلق به نیروی دریایی برزیل زندگی میکرد. زوج جوان بعد از نشون دادن محل خواب و حمام تنهام گذاشتند و من که هنوز باورم نمیشد بجای ترمینال داخل یک جای مطمئن هستم به یک خواب شیرین فرو رفتم. صبح زود بیدار شدم تا برم لب مرز. ماتیوس گفت میبرمت ترمینال و از اونجا ماشین واسه مرز هست. وقتی رسیدیم ترمینال معلوم شد هیچ سرویس منظمی برای لب مرز نیست. ماتیوس و ژانائینا گفتند ما میتونیم واسه خرید بریم بولیوی و تو رو تا مرز ببریم. توی مسیر ۲۰ دقیقهای تا مرز چندبار توقف کردند و مناظر زیبای رودخانه پاراگوئه رو بهم نشون دادن. ساعت ۸:۳۰ رسیدیم مرز و چون مرزبانهای برزیل هنوز نیومده بودند مجبور شدم پیاده بشم. دوستهای برزیلیم که واسه رفتن به بولیوی حتی نیاز به کارت شناسایی هم نداشتند خداحافظی کردند و من رو با یک خاطره شیرین و فراموش نشدنی تنها گذاشتند.
تاریخ سفر: شهریور ۱۳۹۳