کوبی برایانت: همیشه ساعت 2 یا 4 صبح بیدار میشدم و 10 ساعت تمرین میکردم
کوبی برایانت فوقستاره سابق NBA میگوید با خداحافظی از بسکتبال او افسرده نخواهد شد.یکشنبه 30 مهر 1396 - 09:22
به گزارش خبرورزشی، کوبی برایانت اسطوره تمامنشدنی باشگاه لیکرز که فصل پیش برای همیشه از دنیای حرفهای بسکتبال خداحافظی کرد این روزها در پاریس است تا برای «نایکی»، کمپانیای که جدیترین اسپانسرش است در معرفی محصولات جدید تبلیغ کند. همین موضوع باعث شده تا روزنامه «اکیپ» به سراغ او برود و مصاحبه مفصلی را ترتیب دهد. کوبی که روزگاری تجربه حضور در کشور فرانسه را داشته میگوید علاوه بر بسکتبال تلاش میکند به دو دخترش چندین کلمه فرانسوی هم یاد بدهد. او میگوید این روزها با دختر کوچکتر و 11 سالهاش که عاشق بسکتبال است هر روز تمرین میکند ولی دیگر شوتی به طرف حلقه ندارد و بیشتر ترجیح میدهد دختر کوچکش را دفاع کند. در این مصاحبه بسیار طولانی و مفصل کوبی سری به دوران کودکی و تمرینات سختی زده که پشت سر گذاشته. در زیر خلاصهای از این گفتوگوی بلند را میخوانید.
* پدر شما، جو برایانت که خودش هم بازیکن بسکتبال بود اواخر سال 1991 شما را برای یک دوره آموزشی به فرانسه فرستاد. آن موقع تقریباً 12 ساله بودید. خاطراتی از آن زمان به یاد دارید؟
زیبایی مناظر را هنوز در خاطر دارم. لحظاتی بود که دوچرخه را برمیداشتم و برای رسیدن به زمین بسکتبال از وسط خیابانها و مناظر میگذشتم. رؤیایم در آن زمان این بود که روزی در NBA بازی کنم. البته یکجورهایی مطمئن بودم میتوانم به رؤیایم برسم ولی از طرفی کمی هم نگران این بودم که عملی نشود. هر روز یک مسیر را برای رفتن به زمین انتخاب میکردم؛ میرفتم تا به یک پارک با دو حلقه بسکت میرسیدم؛ یکی از آنها ارتفاعش 3 متر و 5 سانتیمتر بود و دیگری نزدیک به یک متر و 80 سانتیمتر. این دومی خیلی فوقالعاده بود چون همیشه میتوانستم روی آن حلقه دانک بزنم.
* خیلیها تعریف میکنند همان زمانها با همتیمیهای پدرتان بازی میکردید و غالباً در یک به یکها توپ را تصاحب میکردید...
همیشه، همیشه، همیشه. واقعاً تشنه یادگیری بودم... بازی کردن با بچههای همسن و سال خودت و حالا کمی بزرگتر یک چیز است ولی من همیشه میخواستم تنهام به تن بزرگترها بخورد، رقیبهای جدی. همتیمیهای پدرم من را جدی نمیگرفتند. این موضوع دیوانهام میکرد. اگر سه تا شوت پیدرپی وارد حلقه میکردم کمی به من توجه میکردند ولی میگفتند چون بچهام چندان جدی من را دفاع نمیکنند. آن لحظهها بود که به خودم میگفتم: هرجور شده باید یک پرتاب دیگر داشته باشم، فقط یکی بیشتر و بعد بااام! به من میگفتند همین است بچه جان، همین! من تا جایی ادامه میدادم که مجبور شوند خیلی جدی و با خشونت دفاعم کنند، وقتی هم این کار را میکردند توپ به ردیف بیستم صندلیهای سالن میرسید... (میخندد)
* با توجه به تحصیلات اروپایی که داشتهاید، فکر میکنید تغییر هم کردید؟
خیلی از دوستانم، آنهایی که در آمریکا بزرگ شدهاند فقط یک شهر و محله را تجربه کردهاند. من با توجه به کار پدرم که در اروپا بود این شانس را داشتم که ایتالیا، فرانسه و آلمان را تجربه کنم. آشنایی با فرهنگهای مختلف کشورها باعث شد بفهمم همه چیز امکانپذیر است.
* چه موقع عشق شما به بسکتبال تبدیل به یک باید شد؟
از 14 سالگی. قبل از آن در طول روز و آن هم هر روز بسکتبال بازی میکردم ولی دلیلش فقط عشقی بود که به این رشته داشتم. بعد فهمیدم این ورزش تبدیل به یک صنعت شده است، از آن زمان به بعد ردهبندی سنی شروع میشد. برایم چالشی بود که میخواستم از پسش بر بیایم. از ساعت 4 صبح به مدت 8 تا 10 ساعت هر روز بسکتبال بازی میکردم.
* در تمام طول دوران حرفهایتان شما به عنوان کسی که تمرین و تلاش فوقالعاده زیادی میکند شناخته شدید. چه لذتی برای شما داشت؟
آنهایی که دوست دارند شبها وقتی به خانه برمیگردند، پازلها را درست کنند در نظر بگیرید؛ بعضیها پازل 20 قطعهای درست میکنند، بعضیها 50 قطعهای و بعضیها پازل هزار قطعهای. در ذهنم همیشه به خودم میگفتم اگر قرار است روزی بازیکن بزرگی در بسکتبال باشی باید به پازل 5 میلیون قطعهای حمله کنی. خب در این میان همه قطعات را هم نداشتم ولی خودم به ساختنشان دست زدم. ایده اینکه نتیجه خواهد داشت را همیشه در سرم داشتم ولی مطمئن نبودم. واقعاً فوقالعاده بود. نیمههای شب از خواب بیدار میشدم تا تمرین کنم و به نظرم این چیزها طبیعی نبود. همیشه ساعت 2 یا 4 صبح از خواب بیدار میشدم تا تمرین کنم. همیشه.
* تا چه حد برای همین شخصیت سختکوش شما سخت بود که از دنیای حرفهای بسکتبال خداحافظی کنید؟
راستش را بخواهید همین ویژگی کار را برایم راحت کرد. مثالی که زدم را دوباره به یاد بیاورید؛ تلاشهایم باعث شد پازلم را کامل کنم. با این حال میدانستم بعد از این داستان، تاریخ ادامه پیدا خواهد کرد.
* یکی از مدیران NBA روزی گفته بود نگران شماست. به عقیده او شما اینقدر بسکتبال را دوست دارید که خداحافظی از این رشته شما را میکشد. خب یکی مثل مایکل جردن حداقل رفت سراغ ورزش گلف...
این آنالیزی حقیرانه و محدودگراست. بسکتبال تنها دلمشغولی من نیست و نمیتواند به خوبی من را تعریف کند. در آخرین فصل حضورم همه از من میپرسیدند بعد از خداحافظی چه کاری میکنم. بعضیها میگفتند دپرس میشوم. ولی چرا باید دپرس شوم؟ هی پسر! من وقتی بسکتبال بازی کردن را کنار گذاشتهام! این موضوع ناراحتم میکند که بعضیها فکر میکنند بعد از بسکت هیچ کار دیگری ندارم. از برخی جهات حس میکنم مجبورم نشان دهم میتوانم کار دیگری را هم به خوبی انجام دهم.
* زمانی که شما در NBA بودید خیلیها از شما متنفر بودند. دلتان برای این موضوع تنگ نشده است؟
نه، آنها هنوز هم از من متنفر هستند! ما با هم بزرگ شدهایم، آنها تغییر کردند، مثل من. وقتی «متنفرها» کارهایی که امروز برای الهام بخشیدن به نسل جدید انجام میدهم را ببینند، از طریق نوشتهها و فیلمهایی که میسازم، از پیغامهایی که به بچههایشان انتقال میدهم خوششان خواهد آمد ولی خب، آنها هنوز هم از من متنفر هستند. این ارتباط بسیار عجیب و غریبی است.
* از آخرین فصلی که در NBA داشتید که بیشتر شبیه به سفر طولانیمدت برای خداحافظی کردن بود، رضایت داشتید؟
بله چون این فرصت را برایم فراهم کرد تا با همه خداحافظی کنم. فرصتی به من داد تا بتوانم با همه مردمی که هر شب در سالنها، زمینها بسکت و پشت حلقهها میدیدم خداحافظی کنم.
* چه خاطرهای از آخرین مسابقه باورنکردنیتان در ذهن دارید (60 امتیاز برابر یوتا به تاریخ 13 آوریل 2016)؟
غیرقابل توصیف است. یادم میآید 8 پرتاب اولم را خراب کردم، افتضاح بود... پیش خودم فکر میکردم این بدترین و آخرین بازی همه رقابتهای بزرگ در تاریخ است. تصمیم گرفتم به آن بخندم و راه دومی را انتخاب کنم. به خودم گفتم هیچ فردایی دیگر وجود ندارد؛ تمام تلاشم را کردم تا بتوانم موفق شوم. وقتی بازی تمام شد دیگر نمیتوانستم راه بروم؛ پاهایم دیگر یاریام نمیکردند؛ زانو، مچ و شانههایم حسابی درد میکردند، ولی دیگر آخریاش بود.