تفسیر آیات 35-41سوره آل عمران


تفسیر آیات 35-41سوره آل عمران

خواندن معنا و تفسیر آیات قرآن کریم، به فهم درست آن و عملی کردن دستورات الهی در زندگی‌مان کمک می‌کند.

به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ قرآن سرتاسر اعجاز در زندگی مادی و معنوی است. اگر ما آن را با معرفت تلاوت کنیم حتما اثرات آن را خواهیم دید. برای آگاهی‌ و فهم بهتر و بیشتر آیات قرآن کریم هر شب تفسیر آیاتی از این معجره الهی را برای شما آماده می‌کنیم.

سوره آل عمران سومین سوره قرآن کریم است که 200 آیه دارد عمران نام سه نفر از اشخاص مشهور بوده است: نام پدر حضرت موسی (ع) پدر حضرت مریم (ع) و پدر حضرت علی (ع )که بیشتر به ابوطالب مشهور بوده است. ولی در این سوره بیشتر منظور از آل عمران پدر حضرت مریم و همسرش و حضرت مریم (ع) و حضرت عیسی (ع) است. این کلمه دو بار در این سوره به کار رفته است.

سوره آل عمران یادآور طبقات و رده هایی از انسان ها است که خداوند متعال آنها را از میان جامعه بشری گزینش و انتخاب کرده است و اینان عبارتند از: آدم نوح آل ابراهیم و آل عمران. در این سوره مطالب زیادی از جمله: ماجرای جنگ احد مطالب فراوانی راجع به جهاد مباهله دعوت یهود به اسلام امر به صبر و پایداری بیان فضیلت شهدا و چند دعای زیبا آمده است.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

إِذْ قَالَتِ امْرَأَتُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ
چون زن عمران گفت پروردگارا آنچه در شکم خود دارم نذر تو کردم تا آزاد شده [از مشاغل دنیا و پرستشگر تو] باشد پس از من بپذیر که تو خود شنواى دانایى (۳۵)

فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ
پس چون فرزندش را بزاد گفت پروردگارا من دختر زاده‏ ام و خدا به آنچه او زایید داناتر بود و پسر چون دختر نیست و من نامش را مریم نهادم و او و فرزندانش را از شیطان رانده‏ شده به تو پناه مى‏ دهم (۳۶)


فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّا کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّى لَکِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ
پس پروردگارش وى [=مریم] را با حسن قبول پذیرا شد و او را نیکو بار آورد و زکریا را سرپرست وى قرار داد زکریا هر بار که در محراب بر او وارد مى ‏شد نزد او [نوعى] خوراکى مى‏ یافت [مى]گفت اى مریم این از کجا براى تو [آمده است او در پاسخ مى]گفت این از جانب خداست که خدا به هر کس بخواهد بى شمار روزى مى‏ دهد (۳۷)

هُنَالِکَ دَعَا زَکَرِیَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ
آنجا [بود که] زکریا پروردگارش را خواند [و] گفت پروردگارا از جانب خود فرزندى پاک و پسندیده به من عطا کن که تو شنونده دعایى (۳۸)

فَنَادَتْهُ الْمَلَائِکَةُ وَهُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیَى مُصَدِّقًا بِکَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَسَیِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ
پس در حالى که وى ایستاده [و] در محراب [خود] دعا میکرد فرشتگان او را ندا دردادند که خداوند تو را به [ولادت] یحیى که تصدیق کننده [حقانیت] کلمة الله [=عیسى] است و بزرگوار و خویشتندار [=پرهیزنده از آنان] و پیامبرى از شایستگان است مژده مى‏ دهد (۳۹)

قَالَ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِیَ الْکِبَرُ وَامْرَأَتِی عَاقِرٌ قَالَ کَذَلِکَ اللَّهُ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ
گفت پروردگارا چگونه مرا فرزندى خواهد بود در حالى که پیرى من بالا گرفته است و زنم نازا است [فرشته] گفت [کار پروردگار] چنین است‏ خدا هر چه بخواهد مى ‏کند (۴۰)

قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیَةً قَالَ آیَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ إِلَّا رَمْزًا وَاذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیرًا وَسَبِّحْ بِالْعَشِیِّ وَالْإِبْکَارِ
گفت پروردگارا براى من نشانه‏ اى قرار ده فرمود نشانه‏ ات این است که سه روز با مردم جز به اشاره سخن نگویى و پروردگارت را بسیار یاد کن و شبانگاه و بامدادان [او را] تسبیح گوى (۴۱)

تفسیر آیات 35-41سوره آل عمران

بیان آیات

رب انى نذرت لک ما فى بطنى محررا فتقبل منى انک انت السمیع العلیم...
کلمه (نذر) به معناى این است که انسان چیزى بر خود واجب کند که واجب نباشد و کلمه(تحریر) که مصدر کلمه اسم مفعول (محرر) است به معناى آزاد کردن از قید و زنجیر است و به همین جهت آزاد کردن برده را هم تحریر مى گویند و نیز نوشتن کتاب را هم تحریر مى گویند چون با این عمل مفاهیم و آن معانى که در محفظه ذهن و فکر زندانى است آزاد مى شود و کلمه (تقبل ) به معناى قبول کردن چیزى است از روى رغبت و رضا مانند تقبل هدیه و تقبل دعا و امثال آن.


و اینکه فرمود: (قالت امرات عمران رب انى نذرت لک ما فى بطنى ) دلالت دارد بر اینکه این مناجات را وقتى کرده که به فرزندش حامله بوده است و حملش از عمران بوده و این مناجات خالى از اشاره به این نکته نیست که همسر وى عمران در آن روزها زنده نبوده و گرنه او حق نداشت فرزند در شکم خود را مستقلا تحریر کند.همچنان که آیه شریفه : (و ما کنت لدیهم اذ یلقون اقلامهم ایهم یکفل مریم ) که سخن از این دارد که براى تعیین کفیلى براى مریم قرعه کشى کردند نیز به بیانى که در تفسیرش مى آید دلالت دارد بر اینکه همسر وى در آن روز زنده نبوده.

معناى سخن مادر مریم : (نذرت لک ما فى بطنى محررا)
این نکته هم روشن است که تحریر فرزند چه به وسیله پدر باشد یا مادر تحریر از بردگى نیست و دختر عمران برده نبوده تا مادرش ‍ او را آزاد کند پس تحریر در این آیه آزاد کردن از قید ولایتى است که والدین بر فرزند خود دارند و با داشتن آن ولایت او را تربیت مى کنند و در مقاصد خود بکار مى برند و اطاعتشان بر فرزند واجب است.

پس با تحریر فرزند از تسلطى که پدر و مادر بر او دارند خارج مى شود دیگر پدر و مادر او را به خدمت نمى گیرند و اگر این تحریر به وسیله نذر و بخاطر خدا انجام شود معنایش این مى شود که این فرزند در ولایت خدا داخل شود تنها او را بپرستد و خدمت کند و خدمت خدا کردن به این است که در مسجد و کلیسا و اماکن مقدسه اى که مختص عبادت خدا است خدمت کند در حالى که اگر این نذر نبود فرزند مى بایست پدر و مادر خود را خدمت مى کرد.

بعضى هم گفته اند: رسم این بوده که پدران و مادران فرزند خود را براى خدا تحریر مى کردند و بعد از این تحریر دیگر فرزند خود را در منافع شخصى خود بکار نمى گرفتند و در حوائج خود استخدام نمى نمودند بلکه او را در کنیسه مى بردند تا آنجا را آب و جاروب کند و خادم آنجا باشد و این فرزند هم چنان به خدمت خود ادامه مى داد تا به حد بلوغ مى رسید در آن موقع دیگر اختیار با خودش بود مى توانست به خدمت خود در معبد ادامه دهد و مى توانست از آنجا بیرون شود.

و این آیه دلالت دارد بر اینکه مادر مریم معتقد بوده به اینکه فرزندى که در شکم دارد پسر است نه دختر چون مناجاتى که با خدا دارد قاطعانه است و در آن شرط نکرده که اگر فرزندم پسر بود تحریر مى کنیم بلکه بطور قطع گفته : (نذرت لک ما فى بطنى محررا) از اینجا معلوم مى شود مطمئن بوده که فرزندش پسر است.
بعضى خیال کرده اند که اگر کلمه (محررا) مذکر آمده براى این بوده که حال از کلمه (ما)باشد ماء موصوله که مذکر و مونثش ‍ یکسان است و معنایش اینست که هر چه در شکم من است چه پسر و چه دختر محرر باشد و این خیال درست نیست زیرا اگر اینطور نذر کرده بود دیگر جا نداشت وقتى که بچه را آورد و دید که دختر است از در حسرت و تاسف بگوید:(رب انى وضعتها انثى ) خدایا من فرزندم را دختر آوردم و نیز جا نداشت دنبال این جمله بگوید: (و خدا داناتر است به اینکه او چه زاییده و پسر مثل دختر نیست ) که بیانش بزودى مى آید.

اعتقاد مادر مریم به حمل خود از روى جزم بود
و در حکایتى که خداى تعالى از کلام جازم مادر مریم کرده فهمیده مى شود که اعتقاد او اعتقادى خرافى و یا ناشى از پاره اى نشانه هاى حدسى که با تجربه و امثال آن به ذهن زنان مى رسد نبوده چون همه اینها ظن است نه علم و اعتقادو ظن کجا و اعتقاد حق کجا از سوى دیگر کلام خدا عز و جل مشتمل بر باطل نیست و اگر هم در جائى باطلى را نام برده دنبالش ابطالش را هم آورده.


همچنان که در آیه زیر علم به پسر یا دختر بودن حمل را بخود منحصر نموده و فرموده : (اللّه یعلم ما تحمل کل انثى و ما تغیض ‍ الارحام و ما تزداد) و نیز درباره همین انحصار فرموده :(عنده علم الساعه و ینزل الغیث و یعلم ما فى الارحام ) علم به غیب دیگران را منتهى به وحى خود دانسته.

و نیز فرموده : (عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى )
از مجموع این مطالب فهمیده مى شود: آگاهى مادر مریم از پسر بودن حملش حدسى نبود چون خدا آنرا بطور جزم از وى حکایت کرده و این حکایت خود دلیل بر این است که اعتقاد وى بوجهى منتهى بوحى بوده و به همین جهت وقتى فهمید فرزندش دختر است از فرزند پسر مایوس نشد و براى بار دوم با جزم و قطع عرضه داشت : (و انى اعیذها بک و ذریتها من الشیطان الرجیم...) و در آن اثبات کرد که مریم داراى ذریه است با اینکه ظاهرا راهى به چنین علمى نداشته است.

در جمله مورد بحث هر چ ند مفعول کلمه (فتقبل منى ) حذف شده و نگفته که نذر مرا مثلا قبول کن و یا آنرا و همه اعمال صالحم را و یا خودم و فرزند محررم را و لیکن آیه بعدى که مى فرماید:
(فتقبلها ربها بقبول حسن ) خالى از اشعار و یا دلالت بر آن حذف شده نیست مى فهماند که منظور از آن همان فرزند محرر است.
(فلما وضعتها قالت : رب انى وضعتها انثى ) با اینکه مى توانست بفرماید: (فلما وضعتما فى بطنها) از جمله (آنچه در بطن داشت ) به ضمیر تعبیر کرد و فرمود: (وقتى آنرا وضع کرد) و این خود اختصار گوئى لطیفى است و معناى جمله این است که زمانى که فرزند خود را که در شکم داشت بزائید و معلومش گردید که دختر زاییده گفت : (پروردگارا من آنرا دختر آوردم ) و این سخن بظاهر جمله اى است خبرى ولى منظور از آن اظهار حسرت و اندوه است نه اینکه بخواهد به خدا خبرى داده باشد.

معناى جمله (و لیس الذکر کالانثى)
و اللّه اعلم بما وضعت و لیس الذکر کالانثى
این دو جمله از همسر عمران نیست بلکه کلام خداى تعالى است که بعنوان جمله معترضه آورده شده و بعضى در این باره دو احتمال داده اند یکى اینکه هر دو جمله کلام مادر مریم همسر عمران باشد دوم اینکه جمله اولى کلام خدا و دومى کلام همسر عمران باشد و هیچ یک درست نیست.
اما اولى درست نیست زیرا پر واضح است که اگر کلام همسر عمران باشد باید آیه به این صورت باشد که (خدا بهتر مى داند من چه چیز زائیده ام ) لیکن از آنجا که گفتیم جمله قبلى (رب انى وضعتها انثى ) در مقام اظهار حسرت و اندوه بود از ظاهر جمله : (و اللّه اعلم بما وضعت ) استفاده مى شود که مى خواهد بفرماید ما مى دانیم که فرزند او دختر است و لیکن با دختر کردن فرزند او خواستیم آرزوى او را به بهترین وجه برآوریم وبه طریقى برآوریم که او را خشنودتر سازد و اگر او مى دانست که چرا فرزند در شکم او را دختر کردیم هرگز حسرت نمى خورد و آنطور اندوهناک نمى شد او نمى دانست که اگر فرزندش پسر مى شد امیدش آنطور که باید محقق نمى شد و ممکن نبود نتائجى که در دختر شدن فرزندش هست در پسر شدن آن به دست آید براى اینکه نهایت نتیجه اى که ممکن بود از پسر بودن فرزندش بدست آید این بود که فرزندى چون عیسى از او متولد شود که پیامبرى باشد شفا دهنده کور مادر زاد و بیمار برصى و زنده کننده مردگان و لیکن در دختر بودن حملش نتیجه اى دیگر نیز عاید مى شود و آن این است که کلمه اللّه تمام مى شود و پسرى بدون پدر مى زاید و در نتیجه هم خودش و هم فرزندش آیتى و معجره اى براى اهل عالم مى شوند پسرى مى زاید که در گهواره با مردم سخن مى گوید روحى و کلمه اى از خدا مى شود فرزندى که مثلش نزد خدا مثل آدم است و از او و از مادرش آن دختر طاهره مبارکه آثار و برکات و آیات روشن دیگر بروز مى کند.

از اینجا روشن مى شود که جمله : (و لیس الذکر کالانثى ) نیز نمى تواند کلام همسر عمران باشد بلکه آن نیز حکایت کلام خداى تعالى است و اگر کلام همسر عمران بود جا داشت بفرماید: (و لیس الانثى کالذکر) نه اینکه عکس آنرا بفرماید و این بسیار روشن است براى اینکه وقتى انسان یک چیز ارجمند و یا مقامى بلند را آرزو دارد ولى چیزى کمتر از آن یا مقامى پائین تر باو داده مى شود از در حسرت مى گوید: این آن نیست که من در طلبش بودم و یا مى گوید آنچه به من دادند مثل آنچه من مى خواستم نبود و نمى گوید آنچه من آرزو داشتم مثل اینکه به منش دادند نیست از همینجا روشن مى شود که (الف و لام ) در دو کلمه (الذکر) و (الانثى ) تنها الف و لام عهد است.

ولى بیشتر مفسرین جمله : (و لیس الذکر کالانثى ) را تتمه کلام همسر عمران گرفته آنگاه در اینکه چرا نگفت : (و لیس الانثى کالذکر) و توجیه اینکه چرا گفت : (و لیس الذکر کالانثى )خود را بزحمت انداختند و زحمتشان بجائى نرسیده اگر بخواهى مى توانى به کتب آنان مراجعه کنى.

تفسیر آیات 35-41سوره آل عمران


و انى سمیتها مریم و انى اعیذها بک و ذریتها من الشیطان الرجیم
وجه تسمیه (مریم )
کلمه (مریم ) در لغت آن شهر بطورى که گفته اند به معناى زن عابد است و نیز زن خدمتکار است از همین جا معلوم مى شود که چرا این مادر دختر خود را بلافاصله بعد از وضع حمل مریم نامید و چرا خداى تعالى این عمل او را حکایت کرد خواست تا بعد از نومیدى از زاییدن پسرى که محرر براى عبادت و خدمت باشد بلا درنگ همین دختر را براى این کار محرر کند پس این که گفت : (سمیتها مریم ) به منزله این است که گفته باشد: (من این دختر را براى تو محرر زاییدم ) دلیل بر اینکه جمله نامبرده به منزله صیغه نذر است این است که خداى سبحان دنبالش این نذر را قبول نموده و مى فرماید: (فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا...)و اینکه بعد از گفتن آن سخن اضافه کرد که من او و ذریه او را از شر شیطان رانده شده به خدا پناه مى دهم براى این بود که او و ذریه اش موفق به عبادت و خدمت کنیسه بشوند تا اسم مریم مطابق با مسمى باشد.

اگر از یاد نبرده باشید در سابق در این باره بحثى کردیم که چرا مریم بدون هیچ قیدى حمل خود را پسر شمرد عین آن بحث در کلمه (ذریتها) مى آید چون در اینجا نیز جاى این سوال هست که مادر مریم از کجا دانست مریم داراى ذریه خواهد شد که در مقام گفتگوى با خداى عزوجل اینطور یعنى بطور مطلق گفت : (من ذریه او را چنین...) با اینکه مادر مریم علم غیب نداشت و آینده یک کودک براى همه غیب است زیرا که جز خداى سبحان کسى آنرا نمى داند و در آنجا در پاسـخ از این اشکال گفتیم : او (از جائى خبر داده شده بود) مى دانست که به زودى از شوهرش عمران صاحب فرزندى پسر و صالح مى شود و بعد از آنکه حامله شد و همسرش از دنیا رفت شکى نداشت که حمل در شکمش همان پسرى است که به او وعده داده اند و بعد از آنکه فرزند را زایید و فهمید حدسش ‍ خطا رفته یقین کرد که آن پسر موعود را به مریم مى دهند و او داراى ذریه است.به همین جهت نذرش را که راجع به پسر بود به دختر مبدل کرد و دخترش را مریم (زنى عابده و خادمه کنیسه ) نام نهاد و ذریه او را از شر شیطان رجیم به خدا پناه داد این آن چیزى است که دقت در کلام خدا آنرا به ما مى فهماند.


فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا
(قبول حسن ) به معناى تقبل یعنى قبول با رضایت درونى است
کلمه (قبول ) اگر با قید (حسن ) در کلام آید معنایش همان تقبل است چون فرق تقبل با قبول این است که تقبل به معناى یک نوع قبول است و آن قبول با رضایت درونى است پس مى توان گفت معناى جمله مورد بحث این است که خداى سبحان فرموده باشد: (فتقبلها ربها تقبلا) و اگر از کلمه (تقبلا) به جمله (بقبول حسن ) تعبیر کرد براى این بود که بفهماند حسن قبول مقصود اصلى از کلام است علاوه بر اینکه تصریح کردن به حسن قبول اظهار حرمت و شرافتى براى مادر مریم است.


و چون جمله مورد بحث در مقابل جمله (و انى سمیتها...) قرار گرفته مقتضاى انطباق دو جمله با هم این است که جمله مورد بحث قبول همان جمله (و انى سمیتها...) باشد و جمله (و انبتها نباتا حسنا) هم قبول و اجابت جمله (و انى اعیذها بک...) باشد.بنابراین منظور از تقبل او به قبولى حسن این نیست که با این قبول همسر عمران به خدا تقرب جوید و در برابر عملى که کرده به ثواب آخرت برسد براى اینکه نفرموده : (فتقبل نذرها)بلکه فرموده خود مریم را قبول کرد پس منظور قبول دختر او است بدان جهت که مریم نام یده شده و در راه خدا محرر شده در نتیجه برگشت معناى عبارت به همان اصطفا است مى خواهد بفرماید ما او را اصطفا کردیم چون در سابق گفتیم معناى اصطفا هم همین است که شخص اصطفا شده براى خدا به تمام معناى کلمه تسلیم باشد (دقت فر مایید).


و مراد از اینکه فرمود: او را به انباتى حسن رویاندیم این است که رشد و پاکیزگى به او و به ذریه او دادیم و به او و به هر یک از ذریه و شاخه اى که از تنه درخت وجودى او مى روید حیاتى افاضه کرد یم که آمیخته با القاءات شیطان و پلیدى و تسویلات و وسوسه هاى او نباشد و خلاصه اینکه حیاتى طیب و طاهر به آنان افاضه مى کنیمو این دو: یعنى قبول حسن که گفتیم برگشتش به همان اصطفا است و نبات حسن که گفتیم برگشتش به طهارت است همان اصطفا و طهارتى است که در ذیل آیات مورد بحث به آن اشاره نموده و مى فرماید: (و اذ قالت الملائکه یا مریم ان اللّه اصطفاک و طهرک...) و ان شاء اللّه العزیز در تفسیر آن توضیحش خواهد آمد.پس روشن شد که اصطفاى مریم و تطهیر وى عبارت است از اینکه دعاى مادرش را مستجاب کرد همچنان که اصطفاى وى بر زنان عالم عبارت است از اینکه عیسى (علیه السلام ) از او متولد مى شود و اینکه او و فرزندش آیتى براى عالمیان باشد آیتى که مصدق کلام خدا باشد که فرمود: (و لیس الذکر کالانثى ).

و کفلها زکریا زکریا
زکریا با قرعه کشى سرپرست مریم شد چون عده اى درباره تکفل وى با یکدیگر نزاع داشتند و سرانجام به قرعه رضایت دادند و قرعه بنام زکریا در آمد همچنان که آیه : (و ما کنت لدیهم اذ یلقون اقلامهم ایهم یکفل مریم و ما کنت لدیهم اذ یختصمون ) دارد.
کلما دخل علیها زکریا المحراب وجد عندها رزقا...


معناى (محراب )
کلمه (محراب ) به معناى جائى است که مخصوص عبادت باشد حال چه در مسجد باشد و چه در خانه.
راغب در مفردات مى گوید: (محراب مسجد) را بقول بعضى از این جهت محراب خوانده اند که آنجا جاى حرب و ستیز نمودن با دشمن و با هواى نفس است و بعض دیگر گفته اند: بدین جهت محراب خوانده شده که انسان جا دارد که در آنجا حریب یعنى بریده از کارهاى دنیا و پراکندگى خاطر باشد.بعضى دیگر گفته اند: اصل در این کلمه محراب خانه بوده که به معناى صدر مجلس و بالاى خانه است و سپس در مسجد استعمالش ‍ کرده صدر مسجد را هم محراب مسجد خواندند.

بعضى دیگر گفته اند: در اصل لغت کلمه (محراب ) نامگذارى شده براى محل عبادت در مسجد و این نام مخصوص صدر مجلس در مسجد است چیزى که هست در صدر سایر مجالس هم استعمال شده جائى را هم که شبیه به محراب مسجد است محراب خوانده اند.
بنظر مى رسد این احتمال از سایر احتمالات صحیح تر باشد براى اینکه قرآن هم آن را در محراب معبدها استعمال کرده و فرمود: (یعملون له ما یشاء من محاریب و تماثیل ) این بود گفتار راغب.بعضى هم گفته اند که کلمه (محراب ) فقط در آیه مورد بحث به معناى آن محلى است در معبد که اهل کتاب آنرا مذبح مى گویند. و آن محل عبارت است از اطاق کوچکى در جلو در معبد ساخته شده و با نردبان بدانجا مى روند نردبانى که چند پله مختصر دارد و کسى که در آن اطاق کوچک باشد از مردمى که در معبدند پنهان است.مؤلف : اطاقهاى کوچک هم که در اسلام رسم شده از مقصوره کلیساى مسیحیان تقلید شده است.

رزقى که همواره نزد مریم بوده رزق معمولى و عادى نبوده است
و در این جمله (رزقا) را بدون الف و لام آورده و این اشاره است به اینکه رزق نامبرده طعام معهود در بین مردم نبوده همچنانکه بعضى هم گفته اند: هر وقت زکریا به مریم سر مى زد میوه زمستانى را در تابستان و میوه تابستانى را در زمستان نزد او مى دید.
موید این حکایت این است که اگر رزق نامبرده از طعام هاى معمول آن روز و طعام موسمى بود نکره آمدن (رزقا) این معنا را مى رساند که زکریا هیچوقت اطاق مریم را خالى از طعام نمى دید بلکه همواره نزد اورزقى را مى یافت و در این صورت زکریا از پاسـخ مریم قانع نمى شد براى اینکه پاسـخ مریم این بود که این رزق از ناحیه خداست و از ناحیه خدا بودن رزق اختصاص به رزق مریم ندارد رزق همه مردم از ناحیه خدا است و جا داشت دوباره زکریا بپرسد این رزقى که خدا روزیت کرده به وسیله چه کسى به تو رسیده چون ممکن است افرادى از مردم که به معبد آمد و رفت دارند برایش آورده باشند حال چه اینکه هدف خدائى در نظر داشته باشند و چه هدفى شیطانى.

پس از اینکه مى بینیم زکریا از پاسـخ مریم قانع شده معلوم مى شود رزق نامبرده رزق معمولى نبوده است.
علاوه بر این که دعاى زکریا بعد از پاسـخ مریم که عرضه داشت : (پروردگارا از درگاه خودت فرزندى بمن عطا فرما) دلالت دارد بر اینکه یافتن رزق نامبرده در نزد مریم را کرامتى الهى و خارق العاده تشخیص داده و در نتیجه به طمع افتاده که او هم از خداى تعالى بخواهد فرزندى طیب روزیش کند.
پس معلوم مى شود رزق نامبرده رزقى بوده است که بر کرامت خدائى نسبت به مریم دلالت مى کرده که جمله : (یا مریم...) هم به بیانى که خواهد آمد بر این معنا اشعار دارد.در این آیه با اینکه مى توانست بفرماید: (وجد عندها رزقا و قال یا مریم انى لک هذا...) با نیاوردن لفظ (واو) جمله را از وسط پاره کرد خواست تا بفهماند که زکریا همه این حرفها را یکباره به مریم گفت و او هم پاسـخى داد که وى را قانع ساخت و یقین کرد که این طعامها کرامتى است از خدا نسبت به مریم در اینجا بود که او نیز کرامت الهى را طمع کرده از حضرتش درخواست فرزندى طیب کرد.

هنالک دعا زکریا ربه قال رب هب لى من لدنک ذریة طیبه...
طیب هر چیز آن فردى است که براى چیز دیگر سازگار و در برآمدن حاجت آن دخیل و مؤ ثر باشد مثلا شهر طیب آن شهرى است که براى زندگى اهلش سازگار و داراى آب و هوائى ملایم و رزقى پاکیره باشدو کار و کسب و سایر خواسته ها براى اهلش هم فراهم باشد که خداى تعالى درباره چنین شهرى مى فرماید: (و البلد الطیب یخرج نباته باذن ربه ).


همچنین عیش طیب و حیات طیب آن عیش و حیاتى است که ابعاض و شؤ ون مختلفش با هم سازگار باشد بطورى که دل صاحب آن عیش به زندگى گرم و بدون نگرانى باشد و یکى از مشتقات کلمه (طیب ) بر وزن سیب است که به معناى عطر پاکیره است پس ذریه طیبه آن فرزند صالحى است که مثلا صفات و افعالش با آرزوئى که پدرش از یک فرزند داشت مطابق باشد.پس انگیره زکریا از اینکه گفت : (رب هب لى من لدنک ذریة طیبة ) این بود که در این درخواست کرامتى بود که از خداى تعالى درباره خصوص مریم مشاهده کرد کرامتى که دلش را از امید پر کرده و اختیار را از دستش ربود و وادارش ساخت که چنین درخواست عظیم و کرامت مهمى را بکند لذا باید گفت : منظورش از ذریه طیبه فرزندى بوده که نزد خدا کرامتى شبیه به کرامت مریم و شخصیتى چون او داشته باشد و به همین جهت است که خداى تعالى عین همین درخواست را درباره اش مستجاب نمود یحیى (علیه السلام ) را باو داد کهشبیه ترین انبیا به عیسى (علیه السلام ) است و جامع ترین پیغمبرى است که همه صفات کمال و کرامتهاى موجود در مریم و عیسى را واجد بود و بخاطر همین جامعیت فرزند زکریا بود (به بیانى که خواهد آمد ان شاء اللّه ) خدا او را یحیى نامید و درباره اش فرمود: (مصدقا بکلمه من اللّه و سیدا و حصورا و نبیا من الصالحین ) و این صفات نزدیکترین صفات است براى انسانى که شبیه به مریم و فرزندش عیسى (علیه السلام ) باشد.


فنادته الملائکه و هو قائم یصلى فى المحراب ان اللّه یبشرک بیحیى...
ضمیرهاى غایب در (نادته ) و در (هو قائم ) و در (یصلى ) و ضمیر خطاب در (یبشرک ) همه به کلمه (زکریا) بر مى گردد و کلمه بشارت که ریشه کلمه (یبشر) به معناى خبر خوشى است که شنونده را مسرور سازدو جمله : (ان اللّه یبشرک ) دلالت دارد بر اینکه نامگذارى فرزندش بنام یحیى از ناحیه خداى سبحان است همچنان که آیات دیگرى که نظیر این آیه است بر این معنا صراحت دارد از آن جمله در سوره مریم مى فرماید: (یا زکریا انا نبشرک بغلام اسمه یحیى لم نجعل له من قبل سمیا).


شباهت بسیار بین عیسى و یحیى (على نبینا و آله و علیهما السلام )
و نامگذارى فرزند زکریا قبل از ولادتش و اینکه این نامگذارى از ناحیه خداى تعالى بوده و اینکه نام او از بین همه نام ها (یحیى ) انتخاب شده همه موید بیان قبلى ما است که گفتیم منظور زکریا از در خواستى که کرد این بود که خدا به وى فرزندى دهد که شاءن مریم را داشته باشد مریمى که او و پسرش عیسى یک آیت بودند همچنانکه قرآن فرموده : (و جعلناها و ابنها آیة للعالمین)


نتیجه مى گیریم که همه آن امتیازها که در مریم و عیسى رعایت شده بود در یحیى (علیه السلام ) نیز رعایت شده است و در عیسى رعایت شد آنچه که در مریم رعایت شد پس آنچه که در یحیى رعایت شده شباهت تام و محاذات کامل با آنچه که در عیسى رعایت شده است دارد و این شباهت تا حد امکان در نظر گرفته شده است چیزى که هست عیسى بطور کامل مقدم بر یحیى است براى اینکه وجود و پدید آمدن او قبل از دعاى پدر یحیى مقدر بوده و به همین جهت است که او از پیامبران اولواالعزم و صاحب شریعت و کتاب و غیره شد چیزى که هست این دو پیامبر تا آنجا که ممکن بوده بیکدیگر شبیه شده اند.


و اگر خواننده عزیز بخواهد گفتار ما را تصدیق کند باید در آیات زیر که داستان یحیى و عیسى (علیهماالسلام ) را حکایت مى کند دقت فرماید: درباره یحیى مى فرماید: (یا زکریا انا نبشرک بغلام...) تا آنجا که مى فرماید - (اى یحیى کتاب را بقوت بگیر و ما در حال کودکى به او حکم دادیم و محبتى از ناحیه خود و پاکى مخصوصى ارزانیش داشتیم که او مردى پرهیزگار و نیکوکار نسبت به والدین خود بود و مردى جبار و عصیانگر نبود و سلام بر او روزى که متولد شد و روزى که مى میرد و روزى که زنده و مبعوث مى شود).


و درباره عیسى (علیه السلام ) مى فرماید: (فارسلنا الیها روحنا) تا آنجا که مى فرماید: (روح ما به مریم گفت : من بشر نیستم بلکه فرستاده پروردگار توام تا بتو فرزندى پاکیره دهم ) - تا آنجا که مى فرماید - (روح ما به مریم گفت پروردگارت فرموده : که این براى من آسانست که فرزندى بدون پدر بسازم تا او را آیتى براى مردم و رحمتى از ناحیه خود کنم ) - آنگاه مى فرماید - (مریم به مردم رو نموده اشاره به قنداقه عیسى کرد که از خود کودک بپرسید گفتند: چگونه با طفلى که در گهواره است سخن بگوئیم ؟ عیسى به زبان آمد و گفت : من بنده خدایم خدا به من کتاب داده و پیامبرم کرده و مرا مبارک در همه احوال ساخته و به نماز و دادن زکات مادام که زنده باشم و احسان به مادرم سفارشم فرموده و مرا جبارى شقى قرار نداده و سلام بر من روزى که متولد شدم و روزى که مى میرم و روزى که زنده مبعوث مى شوم ).به طورى که ملاحظه مى فرمائید این دو داستان بسیار بهم شبیه اند آیاتى هم که در سوره مورد بحث درباره یحیى و عیسى آمده اگر با هم تطبیق شود نظیر آیات سوره مریم است.


عیسى و یحیى در کلام خداوند سبحان
و کوتاه سخن اینکه خداى سبحان فرزند زکریا را یحیى و فرزند مریم را عیسى نامید که کلمه (یحیى ) به معناى (زنده مى ماند) است و کلمه عیسى هم بطورى که گفته اند به این معنا است یحیى را کلمه خواند عیسى را هم کلمه خواند و فرمود (بکلمه منه اسمه المسیح عیسى ) به او حکم داد و در کودکى کتاب آموخت به عیسى هم حکم و کتاب داد او را داراى محبتى خدایى معرفى کرد:
عیسى را هم احسانگر به مادر معرفى نمود او را زکات خواند عیسى را هم مامور به زکات معرفى نمود بر او در سه موطن سلام فرستاد بر عیسى هم فرستاد اورا سید و عیسى را وجیه نزد خدا خواند او را حصور و پیغمبرى از صالحین معرفى کرد عیسى را هم همینطور همه اینها به خاطر آن بود که خواست دعاى زکریا را که فرزندى طیب و ولیى پسندیده و مرضى در خواست کرده بود مستجاب کند و همه آن کرامت ها که در مریم دیده بود را به او نیز مرحمت فرماید.

تفسیر آیات 35-41سوره آل عمران


و جمله (مصدقا بکلمه من اللّه ) دلالت دارد بر اینکه یحیى (علیه السلام ) از مبلغین دین عیسى (علیه السلام ) بوده و بنابراین منظور از (کلمه ) همان عیسى مسیح است که در ذیل همین آیات در بشارتى که به مریم مى دهد عیسى را کلمه خود مى خواند و کلمه (سید) به معناى کسى است که زمامدار امور سواد مردم و جماعت آنان باشد و امور زندگى و معاش آنان را در دست داشته باشد و یا حداقل زمام امور مردم در فضیلتى از فضائل پسندیده شان را در دست داشته باشد این معناى اصلى کلمه است ولى بعدها در مورد هر چیز بزرگتر استعمال شد و شریف هر قومى را سید آن قوم نامیدند و این از آن جهت بوده که زمامدارى همواره مستلزم شرافت و احترام است حال یا بخاطر حکمرانى در مردم یا ب خاطر داشتن مال بیشتر و یا به خاطر فضیلتى دیگرو کلمه (حصور) به معناى آن کسى است که با زنان نمى آمیزد و منظور از این کلمه در آیه مورد بحث بقرینه سیاق آیه این است که یحیى (علیه السلام ) بخاطر زهد بسیارش از اینگونه شهوات نفسانى اعراض داشته است.


قال رب انى یکون لى غلام و قد بلغنى الکبر و امراتى عاقر
استفهام زکریا در جمله (انى یکون لى غلام ؟) به منظور استبعاد نبوده است


این جمله استفهامى است شگفت انگیز مى خواهد حقیقت حال را بپرسد نه اینکه بخواهد فرزند دار شدن خود را امرى بعید بشمارد چون بعد از آنکه خداى تعالى او را با صراحت بشارت داد دیگر ممکن نیست شخصى مثل زکریا استبعاد کند علاوه بر اینکه خود آنجناب همین دو امرى که در استفهام خود گنجانده و آنرا باعث تعجب شمرده در سوره مریم در ضمن در خواستش نیز گنجانده و گفته بود: (رب انى وهن العظم منى و اشتعل الراس شیبا و لم اکن بدعائک رب شقیا و انى خفت الموالى من ورائى و کانت امراتى عاقرا فهب لى من لدنک ولیا پروردگارا استخوانم سست و سرم سفید شده ولى هرگز از دعاى تو نومید نبودم و من از موالى بعد از خود مى ترسم همسرم نازا است پس از ناحیه خود وارثى بمن بده ).


چیزى که هست مقامى که سخن زکریا در آن مقام اظهار شده نکته اى دیگر را مى رساند گویا و وقتى از مشاهده وضع مریم منقلب شده بیاد فرزند نداشتن خود افتاده و غیر از درخواست فرزند به یاد هیچ چیز دیگر نبوده و در دعاى خود نام آن عاملى را که سهم زیادى در تاثرش داشته بوده است و آن دو چیز است یکى پیرى و دوم نازائى همسرش و بعد از آنکه از ناحیه خدا بشارت یافت که صاحب فرزند خواهد شد گویا به خود آمد و حالت انقلابش برطرف شد آنگاه متعجب شد که بعد از پیرى و از زنى نازا فرزند دار مى شود خلاصه بشارت الهى وضعش را از یاس و اندوه به تعجبى آمیخته با مسرت دگرگون ساختو اگر بعد از بشارت یافتن به فرزند شروع کرد که موانع این کار و چگونگى برطرف شدن آنها را پرسید براى این بود که خصوصیات افاضه الهى و انعام او را بفهمد و در نتیجه از درک آن لذت ببرد و قدرش را بیشتر بشناسد.


استفهام یحیى نظیر سؤال حضرت ابراهیم است
نظیر همان سو الى که ابراهیم بعد از بشارت فرشتگان به صاحب فرزند شدن نمود و پرسید: چگونه مرا چنین بشارتى مى دهید با اینکه پیرى بر من مسلط شده است ؟ و قرآن کریم داستانش را چنین نقل مى کند:(و نبئهم عن ضیف ابراهیم اذ دخلوا علیه فقالوا: سلاما قال انا منکم وجلون قالوا لا توجل انا نبشرک بغلام علیم قال ابشرتمونى على ان مسنى الکبر فبم تبشرون ؟ قالوا بشرناک بالحق فلا تکن من القانطین قال و من یقنط من رحمة ربه الا الضالون ).


به طورى که ملاحظه مى فرمایید در پاسـخ ملائکه که او را از نومیدى برحذر داشتند گفت : سو ال من از در نومیدى نبود چگونه نومید باشم با اینکه من از گمراهان نیستم و نومیدى کار گمراهان است بلکه از این جهت است که وقتى مولاى یک بنده به سوى بنده اش ‍ روى مى آورد و قرب و انس و کرامت خود را اعلام مى دارد این اعلامش باعث انبساط و مسرت و ابتهاج بنده اش مى شود و همواره مى خواهد لطف مولاى خود را به خاطر و به زبان بیاورد گاهى به صورت تعجب و گاهى استعجاب و گاهى به صورتهاى دیگرو در اینکه گفت : (و قد بلغنى الکبر) (پیرى مرا در ربوده ) و نگفت : (من پیر شده ام و دیگر شهوت جنسى ندارم ) ادبى را رعایت کرده که هرکسى آنرا مى فهمد و نیز در اینکه گفت :(و امراتى عاقرا) (و زنم در حالى که نازا است ) و نگفت : (و امراتى عاقر) (و زنم نازا است ) اشاره کرده است به اینکه همسرم نیز مثل خودم پیر است در حالى که نازا هم بوده است.


قال کذلک اللّه یفعل ما یشاء
فاعل فعل (قال ) هر چند خداى سبحان است حال یا به مباشرت و یا به وسیله وساطت ملائکه آنهم یا از راه وحى و یا به وسیله همان ملائکه اى که بااو گفتگو مى کردند الا اینکه از ظاهر عبارت بر مى آید که خود خداى تعالى نفرموده : (خدا این چنین هر کار بخواهد مى کند) بلکه گوینده آن فرشته اى بوده و اگر بخودش نسبت داده از این جهت است که فرشته هم به امر او گفته است دلیل بر این که گوینده فرشته اى بوده این است که در داستان مریم (علیهاالسلام ) وقتى مى گوید: (من که شوهر نرفته ام و هرگز زناکار نبوده ام ) پاسـخ فرشته اى که با او گفتگو مى کرده را اینطور حکایت مى کند: (قال کذلک قال ربک هو على هین و قد خلقتک من قبل و لم تک شیئا).


و از این آیه چنین برمى آید که اولا زکریا جمله مورد بحث را از همان ناحیه اى مى شنیده که جملات قبل را استماع کرده و ثانیا کلمه (کذلک ) خبر است براى مبتدائى که حذف شده و تقدیر کلام (قال الامر کذلک ) بوده یعنى فرشته گفت مطلب همین طور است یعنى آن بشارتى که به تو دادیم واقع شدنى استو این اشاره است به اینکه فرزند دار شدن او از قضا و قدرهاى حتمى است که هیچ شکى در وقوع آن نیست نظیر همان پاسـخى که روح در مقابل مریم داد و خداى تعالى آنرا چنین نقل کرده که گفت : (کذلک قال ربک هو على هین ) تا آنجا که گفت - (و کان امرا مقضیا) و ثالثا بر مى آید که جمله (اللّه یفعل ما یشاء) که بدون واو عاطفه آمده کلام جداگانه اى است که مضمون (کذلک ) را تعلیل مى کند و مى رساند اینکه گفتیم : (کذلک ) (مطلب همان است که گفتیم ) براى این بود که خدا هر چه بخواهد مى کند.


قال رب اجعل لى آیه قال آیتک الا تکلم الناس ثلثه ایام الا رمزا...
در مجمع البیان مى گوید: کلمه (رمز) به معناى اشاره با دو لب است و گاهى در اشاره به وسیله ابرو و چشم و دست هم استعمال مى شود ولى در اولى بیشتر بکار مى رودو کلمه (عشى ) به معناى طرف آخر روز است و گویا از عشوه گرفته شده که به معناى غبار و تاریکى عارض بر چشم است و باعث مى شود آدمى نتواند اشیا را ببیند و به این مناسبت آن قسمت از زمان را هم که بطرف تاریکى مى رود عشى نامیدند و کلمه (ابکار) به معناى طرف ابتداى روز است و معناى اصلى و لغوى این کلمه استعجال و شتاب زدگى بوده است.


در خواست نشانه و علامت کردن زکریا براى چه بوده است ؟
در این آیه شریفه نشانه صاحب فرزند شدن زکریا سخن نگفتن وى معرفى شده همچنانکه در داستان مریم نیز نظیر آن نشانه و علامت شده بود و به مریم دستور دادند که اگر از مردم کسى را دیدى بگو من براى خداوند روزه زبان گرفته ام و این بخاطر شباهتى است که بین آنجناب یعنى یحیى و عیسى (علیهماالسلام ) بوده است.در آیه مورد بحث حضرت زکریا (علیه السلام ) از خداى تعالى در خواست علامتى کرده چون کلمه (آیه ) به معناى علامتى است که بر چیزى دلالت کند و در اینکه آیا منظورش این بوده که بفهمد نداى یا زکریا (انا نبشرک بغلام...) از ناحیه خداى تعالى بوده و یا اینکه از ناحیه شیطان بوده خلاصه صدائى که شنیده صداى فرشته بوده یا شیطان و یا منظور این بوده که هر وقت همسرش حامله شد او از سخن گفتن عاجز شود بین مفسرین اختلاف است.


وجه دوم تا حدى از سیاق آیات و جریان داستان بعید بنظر مى رسد و لیکن علت اینکه مفسرین جراءت نکرده اند وجه اول را اختیار کنند یعنى بگویند منظورش از آن درخواست این بوده که بفهمد خطاب نامبرده از ناحیه خدا بوده یا از ناحیه شیطان این بوده که فکر کرده اند شاءن انبیا عالى تر از آن است که شیطان در صدد گمراه کردنشان برآید و آن حضرات بخاطر عصمتى که دارند صداى فرشته را از صدا و وسوسه شیطان تشخیص مى دهند و ممکن نیست شیطان با فهم آنان بازى کند و در نتیجه طریق فهم بر آنان مشتبه گردد.


و این گفتار هر چند حق است و لیکن باید دانست که اگر انبیا (علیهم السلام ) حق و باطل را تشخیص مى دهند و شناختى دارند شناختشان از ناحیه خدا است نه از ناحیه خودشان و به استقلال ذاتشان و وقتى این طور شد چرا جایز نباشد که زکریا همین شناخت را از خدا بخواهد و بخواهد که نشانه اى برایش قرار دهد و چه محذورى در آن هست بله اگر دعایش مستجاب نشده بود و خدا نشانه اى براى استجابت دعایش قرار نداده بود اشکال بالا بجا و وارد بود.


تصرف شیطان در نفوس انبیاء (ع) محال است
علاوه بر اینکه خصوصیت خود آیت و نشانه - که سخن نگفتن در مدت سه روز باشد - موید و بلکه دلیل بر همین وجه است براى اینکه هر چند براى شیطان امکان این معنا هست که در جسم انبیا تصرف نموده و یا عمل آنان را از رسیدن به نتیجه که همان ترویج دین است باز بدارد و نگذارد مردم به ایشان روى آورند و در نتیجه نیروى دشمنان دین ضعیف گرددو آیات زیر هم نمونه اى از این تصرفات را ذکر نموده درباره تصرف شیطان در جسم ایوب (علیه السلام ) مى فرماید: (و اذکر عبدنا ایوب اذ نادى ربه انى مسنى الشیطان بنصب و عذاب ).


و درباره جلوگیریش از ترویج دین مى فرماید: (و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لا نبى الا اذا تمنى القى الشیطان فى امنیته فینسخ اللّه ما یلقى الشیطان ثم یحکم اللّه آیاته ) یعنى قبل از تو هیچ رسول و نبیى نفرستادیم مگر آنکه هر وقت قرائت کرد شیطان در قرائت وى دسیسه کرد در نتیجه خداى تعالى آنچه را شیطان القا کرده بود نسخ نموده آنگاه آیات خود را تحکیم مى بخشیدو درباره تصرف شیطان در حافظه انبیا از همسفر موسى حکایت نموده که گفت : (فانى نسیت الحوت و ما انسانیه الا الشیطان).
لیکن این دست اندازى هاى شیطان و امثال آن بجز آزار دادن انبیا اثرى دیگر ندارد و اما دست اندازیش در نفوس انبیا محال است چون انبیا از چنین خطرها معصوم و مصونند که بیانش در سابق در بحثى که راجع به عصمت انییا کردیم گذشت.


حال ببینیم معناى آیتى که خداى تعالى آنرا نشانه صاحب فرزند شدن زکریا قرار داده چیست ؟.
از ظاهر آیه : (آیتک الا تکلم الناس ثلثه ایام الا رمزا و اذکر ربک کثیرا و سبح بالعشى و الابکار)برمى آید که آن جناب در آن سه روز قادر به سخن گفتن با کسى نبوده و زبانش از هر سخنى غیر از ذکر خدا و تسبیح او بسته بوده است و این تصرفى خاص و آیتى است که بر جان پیامبر و زبان او واقع مى شود و شیطان قادر بر چنین تصرفى در نفوس انبیا نیست چون گفتیم انبیا از چنین دستبرد شیطانى مصونند پس این جز از ناحیه خداى رحمان نمى تواند باشد و آیه شریفه بطورى که ملاحظه مى فرمائید با وجه اول بهتر مى سازد و تناسبى با وجه دوم ندارد.


طرح یک سؤال و پاسـخ به آن
در اینجا ممکن است بپرسى اگر وجه اول درست است و درخواست زکریا براى این بوده که بفهمد صدائى که شنیده از ناحیه خدا بوده یا از ناحیه شیطان چرا روى سخن خود را متوجه خدا نموده مى گوید: (پروردگارا من چگونه داراى فرزند مى شوم با اینکه بحد پیرى رسیده ام و همسرم زنى نازا بوده است فرمود: این چنین خدائى هر کارى بخواهد مى کند) براى این که ظاهر این سخن این است که مى دانسته طرف سخنش خدا است و جوابى هم که گرفته از ناحیه خداست و اگر در این باره شکى نداشته چرا درخواست نشانى و تشخیص آن را کرده است.
در پاسـخ مى گوئیم بله مى دانسته و لیکن دانستن مراتب مختلفى دارد ممکن است اطمینان دا شته که نداى نامبرده از ناحیه خداى تعالى است و در عین حال از کیفیت ولادتى که مایه تعجبش شده سو ال کرده است و همانطور که گذشت به ندائى دیگر پاسـخ داده شده به نحوى که نفس شریفش اطمینان یافته و سپس از خداى تعالى آیت و نشانه اى خواسته تا اطمینانش مبدل به یقین شود.
و از جمله مویدات این وجه جمله : (فنادته الملائکه...) است چون کلمه (ندا) معمولا به معناى صدا زدن از نقطه دور است و به همین جهت به سخن گفتن با صداى بلند نیز اطلاق مى شود چون سخن گفتن با صداى بلند از نظر ما انسانها از لوازم دورى گوینده از شنونده است نه اینکه معناى لغوى کلمه این باشد چون در داستان همین پیامبر یعنى زکریا (علیه السلام ) در مورد سخن گفتن آهسته نیز استعمال شده است.
قرآن کریم فرموده : (اذ نادى ربه نداء خفیا) و این اطلاق به عنایت تذلل زکریا و تواضع وى در قبال تعزز خداى سبحان و ترفع او بوده و در عین حال آن را خفى و نهانى خواند پس از جمله (فنادته الملائکه ) چنین بر مى آید که زکریا فرشته همکلامش را ندیده بوده و تنها صوت هاتفى را شنیده که با وى سخن مى گوید.


یکى از مفسرین گفته است : مراد از اینکه سخن نگفتن را نشانه ولادت یحیى قرار داد این بوده که زکریا (علیه السلام ) را نهى کرد که سه روز با مردم سخن نگوید و تمام این سه روز را منحصرا بذکر خدا و تسبیح او بپردازد نه اینکه زبانش از سخن گفتن بسته باشد و در بیان نظریه خود چنین گفته است.
نظریه درست همین است که بگوییم منظور آنجناب از اینکه درخواست نشانه اى کرد این بوده که به مقتضاى طبیعت بشرى دلش ‍ خواسته زمان رسیدن به آن موهبت الهى یعنى ولادت یحیى را بفهمد تا دلش اطمینان پیدا کرده و بتواند به خانواده اش بطور قطع مژده دهد لذا اول پرسید چنین چیزى چگونه صورت مى گیرد با اینکه من مردى پیر و همسرم زنى نازا است ؟ و وقتى جوابش را دریافت نمود از پروردگار خود درخواست نمود تا براى اداى شکر این نعمت او را به عبادتى مخصوص به خودش هدایت کند و تمام شدن آن عبادت نشانه رسیدنش به مقصود باشد خدا هم دستورش داد تا سه روز با مردم سخن نگوید و از مردم بریده یکسره به ذکر و تسبیح او بپردازد و اگر احتیاج پیدا کرد با کسى سخن گوید مطلب خود را با اشاره به او بفهماند و بنابراین بشارتى که به خانواده اش داده بعد از سه روز بوده این بود بیان مفسر نامبرده.


و خواننده عزیز توجه دارد که در آیه شریفه نه دلالتى بر گفته هاى او وجود دارد و نه حتى اشاره اى و نه جمله در آیه شریفه درخواست عبادتى براى اداى شکر در برابر موهبت الهى دیده مى شود و نه اینکه بعد از سه روز به مقصود رسیده و نه اینکه انتهاى سه روز نشانه است و نه اینکه جمله (الا تکلم...) ظهورى در نهى تشریعى دارد و نه اینکه زکریا خواسته به خانواده اش بشارت دهد.


سخنى پیرامون الهامات غیبى و خواطر شیطانى
سخنى پیرامون الهامات غیبى و خواطر شیطانى و سخنانى که از این دو ناحیه به گوش مى رسد در سابق مکرر این معنا گذشت که هر لفظى در برابر معنائى وضع شده که مشتمل بر غرضى است که از آن معنا منظور است از آن جمله دو کلمه (قول ) و (کلام ) است که اگر صوت خارج از دهان آدمى را کلام و قول مى گویند براى این است که معناى مورد نظر صاحب صوت را به شنونده منتقل مى کند.


بنابراین هر چیزى که این اثر و خاصیت را داشته باشد یعنى مقصد یکى را به دیگرى منتقل سازد آن نیز کلام است چه صوتى و لفظى باشد و یا اصوات و الفاظى متعدد باشد و چه آنکه اصلا از جنس صوت نباشد مثلا اشاره و رمز باشد و انسانها در اینکه صوت مفید فایده تام و کامل را کلام بنامند هیچ توقف و تردید ندارند هر چند آن صوت از دهان بیرون نیاید و همچنین در نامیدن اشاره هر چند مشتمل بر صوت نباشد.
قرآن کریم هم مانند همه عقلا معانى و مفاهیمى را که به دلها القا مى شود کلام خوانده و مى بینیم آنچه از ناحیه شیطان به دلهاى آدمیان مى افتد کلام قول امر وسوسه وحى و وعده خوانده است.


مثلا در آیه : (و لامرنهم فلیبتکن آذان الانعام ) القاى شیطان در دل انسانها را امر خوانده و در آیه (کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر) قول نامیده و در آیه : (یوسوس فى صدور الناس )وسوسه و در آیه : (یوحى بعضهم الى بعض زخرف القول ) وحى و نیز در حکایت کلام ابلیس یعنى آیه : (ان اللّه وعدکم وعد الحق و وعدتکم ) و در آیه : (الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء و اللّه یعدکم مغفرة منه و فضلا و اللّه واسع علیم ) وعده شیطان خوانده است.
و این معنا واضح است که اینگونه خطورها که به دل وارد مى شود و ما آن را به شیطان نسبت داده یکجا مى گوئیم شیطان گفت من به ایشان امر مى کنم و جاى دیگر مى گوییم شیطان گفت یا وعده داد ویا به اولیاى خود وحى کرد و یا وسوسه نموده همه اش قول و کلامى است که از دهان و با حرکت زبان صورت نمى گیرد.
و از همینجا به دست مى آید که وعده خدا به مغفرت و فضل که در آیه دیگر در قبال وعده شیطان آمده نیز کلام است اما کلامى که به وسیله فرشته صورت مى گیرد و آن نیز مانند وسوسه و کلام شیطان متکى بر زبان و فضاى دهان نیست و خداى تعالى در آن آیه وعده به مغفرت و فضل را حکمت خوانده و فرمود (یوتى الحکمه من یشاء و من یوت الحکمه فقد اوتى خیرا کثیرا).
و نظیر آن آیه شریفه زیر است که خطور و الهام خدائى را نور خوانده و مى فرماید: (و یجعل لکم نورا تمشون به ) و آیه شریفه : (هو الذى انزل السکینه فى قلوب المؤ منین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم و للّه جنود السموات و الارض ) است که بیانش در تفسیر کلمه (سکینه ) در آیه (248) سوره بقره گذشت.


و همچنین آیه : (فمن یرد اللّه ان یهدیه یشرح صدره للاسلام و من یرد ان یضله یجعل صدره ضیقا حرجا کانما یصعد فى السماء کذلک یجعل اللّه الرجس على الذین لا یومنون ) است که وسوسه شیطان را رجس خوانده و در آیه (رجز الشیطان ) آنرا رجز نامیده.پس از همه این آیات بر مى آید که شیطان و ملائکه با آدمى تکلم مى کنند اما نه با زبان بلکه با القاى معانى در دل او.


بخشى از تکلم که مخصوص خداوند است
در این میان یک قسم دیگر از تکلم هست که مخصوص خداى تعالى است و در آیه شریفه :(و ما کان لبشر ان یکلمه اللّه الا وحیا او من وراى ء حجاب ) از آن سخن رفته و آنرا به دو قسم تقسیم کرده یکى تکلم از راه وحى که در این قسم بین خدا و بنده اش ‍ حجابى نیست و دوم تکلم از وراى حجاب این بود اقسامى از کلام خدا و کلام ملائکه و شیطانها.


اما کلام خداى سبحان آن قسمش که به نام وحى خوانده مى شود کلامى است که براى طرف خطابش بالذات متعین است و محال است که یک پیامبر وحى را به چیز دیگر اشتباه کند براى اینکه گفتیم وحى آن قسم از تکلم خدا است که بین او و بنده مورد خطابش ‍ هیچگونه حجابى نیست و اما آن قسم دیگر از تکلم محتاج به روشنگریها و محکم کارى هائى است که سرانجام منتهى به وحى گرددو اما کلام فرشته و شیطان آیاتى که در همین نزدیکى ملاحظه کردید در تشخیص آن دو کافى است براى اینکه خطورهاى فرشتگان همواره توام با شرح صدر است و آدمى را به سوى مغفرت و فضل خدا مى خواند که آن دو هم به ملاکهاى دینى بر مى گردد به چیزى بر مى گردد که مطابق دین مبین خدا است دینى که در کتابش و سنت پیامبرش بیان شده است.


و خطورهاى شیطانى همواره ملازم با تنگى سینه و بخل نفس است و آدمى را به پیروى هواى نفس مى خواند و از فقر مى ترساند و به فحشا امر مى کند که همه اینها بالاخره به ملاکهائى بر مى گردد که مطابق با کتاب و سنت خدا و پیامبرش نیست و با فطرت خود آدمى نیز مخالف است.
مطلب دیگرى که تذکرش لازم است این است که انبیا و افراد برجسته اى که پشت سر انبیا هستند بسیار مى شود که فرشته و یا شیطان را هم مى بینند و هم مى شناسند همچنان که قرآن کریم از آدم و ابراهیم و لوط حکایت کرده است و این خود بهترین دلیل است بر اینکه آن حضرات احتیاجى به نشانه و ممیز ندارند و اما در آن مواردى که صدائى مى شنوند و صاحب صدا را نمى بینند البته احتیاج به ممیز دارند همانطور که سایر مؤ منین بدان نیازمندند و آن ممیز هم همانطور که گفتیم باید بالاخره به وحى منتهى گردد و این معنا واضح است.
بحث روایتى (در ذیل آیات مربوط به مادر مریم و زکریا و...)


در تفسیر قمى در ذیل آیه : (اذ قالت امرات عمران...) از امام صادق (علیه السلام ) روایت آمده که فرمود: خداى تعالى به عمران وحى کرد که من فرزندى به تو خواهم بخشید پسرى تام الخلقه و پر برکت که افراد کور مادر زاد و مبتلا به مرض برص را شفا مى دهد و به اذن خدا مردگان رازنده مى کند و من او را رسولى براى بنى اسرائیل قرار مى دهم.
عمران این جریان را با همسرش حنه در میان گذاشت و حنه همان مادر مریم است همین که مریم را حامله شد پیش خود خیال کرد که حملش پسر است و وقتى آنرا دختر زایید عرضه داشت : (پروردگارا من او را دختر آوردم و معلوم است که پسر چون دختر نیست و دختر نمى تواند پیغمبر شود).


خداى تعالى در پاسـخش مى فرماید: (خدا بهتر مى داند که حنه چه زاییده ) و بعد از آنکه عیسى (علیه السلام ) را به مریم داد معلوم شد آن پسرى که مژده اش را به عمران داده بودند عیسى بوده امروز هم وقتى درباره مردى پیشگوئى هائى مى کنیم منکرش ‍ نشوید چون ممکن است پیش گوئى ما راجع به فرزند او و یا نوه او باشد.
مؤ لف : قریب به این معنا در کافى از آن جناب نقل شده و در تفسیر عیاشى از امام باقر (علیه السلام ) و نیز در تفسیر عیاشى در ذیل همین آیه از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده که فرمود: (محرر کسى است که وقف کنیسه مى شده و از آن بیرون نمى آمده است. حنه وقتى فرزندش را زایید عرضه داشت : پروردگارا من او را دختر زاییدم و پسر مثل دختر نیست دختر حیض مى شود و ناگزیر مى گردد تا از مسجد بیرون شود و محرر نمى تواند از مسجد در آید).
و نیز در همان کتاب از یکى از آندو بزرگوار حدیث آورده که فرمود: (همسر عمران نذر کرده بود کودکى که در رحم دارد وقف کنیسه نموده و براى خدمت و عبادت در آنجا بگمارد و پسر براى اینکار چون دختر نیست آنگاه فرمود مریم رشد کرد و در کنیسه اهل کنیسه را خدمت مى کرد و حوائج آنان را در دسترسشان قرار مى داد تا آنکه به حد بلوغ رسید زکریا دستور داد براى خود حجابى ترتیب دهد و در آن حجاب دور از انظار عابدان به عبادت بپردازد)).
مؤ لف : این روایات بطورى که ملاحظه مى فرمائید درست مطابق بیان ما است چیزى که هست از ظاهر آنها برمى آید که جمله : (و لیس الذکر کالانثى ) کلام همسر عمران است نه کلام خداى تعالى که اگر بخواهیم این ظاهر را بپذیریم باید اشکال قبلى را که چرا کلمه (ذکر) را بر کلمه (انثى ) مقدم آورد پاسـخ دهیم و این مطلب پاسـخى ندارد چون علاوه بر اشکال گذشته مقتضاى قواعد عربیت هم خلاف آن است.
و نیز این اشکال باقى مى ماند که چرا دختر عمران را مریم نامید با اینکه کلمه (مریم ) به معناى تحریر است مگر اینکه بگوییم بین تحریر و خدمتگذارى معبد فرق هست (دقت فرمائید).


و از روایت اولى که مى فرمود: (خداوند به عمران وحى کرد) بر مى آید که عمران پیامبرى بوده که به او وحى مى شده است.
روایتى هم که مرحوم مجلسى در بحار از ابى بصیر نقل کرده موید این دلالت است در آن روایت ابا بصیر مى گوید: من از ابى جعفر (علیه السلام ) وضع عمران را پرسیدم که آیا پیامبر بوده یا نه ؟فرمود: (بلى پیامبرى مرسل بوده که خدا او را به سوى قومش روانه کرد. (تا آخر حدیث )).
این روایت دلالت بر این معنا هم دارد که همسر عمران نامش حنه بوده و این نام معروف است : و در بعضى از روایات آمده که نامش ‍ مرثار بوده و بحث در این باره براى ما اهمیتى ندارد.


و در تفسیر قمى در ذیل روایت قبلى آمده

که (وقتى مریم بحد بلوغ رسید به محراب رفت و پرده اى پیرامون خود افکند بطورى که احدى او را نمى دید و تنها زکریا بر او وارد مى شد و وقتى بر او وارد مى گردید میوه هاى تابستانى را در زمستان و زمستانى را در تابستان نزد او مى دید از او مى پرسید: (این میوه ها از کجا برایت آماده شده ) مى فرمود: از ناحیه خداى تعالى و خداوند به هرکس ‍ که بخواهد روزى بى شمار مى دهد)و در تفسیر عیاشى از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده که فرمود: (زکریا از پروردگار خود درخواست فرزند کرد ملائکه او را به آن سخنان که در قرآن آمده ندا داد او دوست داشت بفهمد صدا از ناحیه خدا است یا نه خدا به او وحى کرد که نشانه خدائى بودن آن مژده این است که سه روز زبانش از سخن بند مى شود همین که سه روز فرا رسید و نتوانست با احدى تکلم کند فهمید که مژده قبلى از ناحیه خدا بوده چون غیر خدا کسى نمى تواند زبان کسى را بند بیاورد این است معناى کلام خداى تعالى که مى فرماید: (رب اجعل لى آیه ))مؤ لف: قریب به این معنارا قمى هم در تفسیر خود روایت کرده و خواننده محترم توجه فرمود که سیاق آیات هم از این توجیه امتناع ندارد بلکه با آن مى سازد.


سخنان بعضى از مفسرین در انکار این روایات و پاسـخ به او
لیکن بعضى از مفسرین به شدت منکر این روایات شده و مضامین آنرا (که یکى (مساءله وحى شدن به عمران ) است و دیگرى (وجود میوه غیر موسمى در محراب مریم ) و سوم این است که (منظور از درخواست نشانى تشخیص بین خدائى و شیطانى بودن صوت است)) به سختى رد کرده و گفته اند: هیچ راهى براى اثبات این امور نیست نه خداى سبحان آنرا گفته و نه رسول گرامى اش و امورى هم نیست که عقل راهى به اثبات آن داشته باشد تاریخ معتبر هم سخنى از آنها به میان نیاورده در این میان به جز مشتى روایات اسرائیلى و غیر اسرائیلى نداریم و احتیاجى هم نداریم که در فهم معانى آیات قرآن به اینگونه وجوه دور از نظر تمسک کنیم.


لیکن سخنان خود این مفسر سخنانى بى دلیل است و روایات مذکور هر چند خبر واحدند و خالى از ضعف نیستند و یک اهل بحث ملزم نیست که حتما به آنها تمسک بجوید و به مضامین آنها احتجاج کند و لیکن اگر دقت و تدبر در آیات قرآنى مضامین مذکور را به ذهن نزدیک کرد چرا آنها را نپذیریم و از آن روایات آنچه از ائمه اهل بیت (علیهم السلام ) نقل شده مشتمل بر هیچ مطلب خلاف عقل نیست.


بله در بعضى از روایاتى که از قدماى مفسرین نقل شده امورى آمده که با عقل سازش ندارد مثلا از قتاده و عکرمه روایت کرده اند که گفته اند: شیطان نزد زکریا آمد و او را در مورد بشارتى که شنیده بود به شک انداخت و گفت اگر این بشارت از ناحیه خداى تعالى بود آهسته به تو مى رساند و آنرا پنهان مى کرد همانطور که تو با خدا آهسته و نهانى سخن گفتى از این قبیل وسوسه ها کرد و کرد تا او را به شک انداخت با اینکه اینگونه سخنان هیچ مجوزى براى پذیرفتنش نیست نظیر گفتارى که در انجیل لوقا آمده که جبرئیل به زکریا گفت :(اینک دیگر زبان بسته شدى و نمى توانى سخن بگویى مگر بعد از مدتى که مقرر شده واین بدان جهت بود که تو کلام مرا تصدیق نکردى کلامى که بزودى صدقش محقق مى شود)(انجیل لوقا - 1 -20).


بحث روایتى

دیگر و در کافى از امام صادق (علیه السلام ) رو ایت کرده که فرمود: (هیچ قلبى نیست مگر آنکه دو گوش دارد بر در یک گوش ‍ فرشته اى ارشادگر و بر در دیگر شیطانى فتنه گر است.آن صاحب قلب را امر مى کند و این دیگرى نهى شیطان او را به گناهان فرمان مى دهد و ملک از گناه نهیش مى کند و این همان معنائى است که خداى عزوجل درباره اش مى فرماید:(عن الیمین و عن الشمال قعید ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید).


مؤ لف : در این معنا روایات بسیارى وجود دارد که قسمتى از آنها بزودى از نظر خوان ندگان خواهد گذشت و اگر در روایات نامبرده آیه شریفه با مساءله : دو فرشته نویسنده حسنات و سیات تطبیق شد منافاتى با تطبیق روایت مورد بحث ندارد که آیه را بر فرشته و شیطان تطبیق کرده براى اینکه آیه شریفه بر بیش از این دلالت ندارد که رقیب و عتیدى براى هر انسانى هست و مراقب تمامى سخنان او هستند و درطرف راست و چپ هرکس قرار دارند و اما اینکه این رقیب و عتید هر دو از ملائکه اند و یا یکى ملک و دیگرى شیطان است آیه شریفه صراحتى در هیچیک ندارد و بر هر دو احتمال قابل انطباق است.


و نیز در همان کتاب (کافى ) از زراره روایت آورده که گفت : من از امام صادق (علیه السلام ) از معناى (رسول) (نبى) (محدث) سو ال کردم فرمود: (رسول) آن کسى است که فرشته وحى را مى بیند و مى بیند که دارد رسالت الهى را برایش ‍ مى آورد و مى گوید پروردگارت چنین و چنان دستور داده و رسول با داشتن پست رسالت (نبى) هم هست و اما (نبى)فرشته اى را که بر او نازل مى شود نمى بیند بلکه خبرى که قرار است بر او نازل گردد به دلش مى افتد و در چنین حالى نظیر غشوه و بیهوشى به او دست مى دهد و در آن حالت خواب مى بیند.


پرسیدم : از کجا مى فهمد آنچه در خواب دیده حق است ؟ فرمود: خداى تعالى برایش بیان مى کند آنچه که یقین مى کند که حق است ولى فرشته را نمى بیند (تا آخر حدیث ).مؤ لف : اینکه فرمود: (رسول با داشتن رسالت نبى هم هست) اشاره است به اینکه هر دو صفت ممکن است در شخص جمع شود و ما در سابق در تفسیرى که ذیل آیه : (کان الناس امه واحده فبعث اللّه...) داشتیم بحثى پیرامون معناى رسالت و نبوت کردیمو اینکه فرمود: (حالتى شبیه به غشوه و بیهوشى به او دست مى دهد) منظورش تفسیر رویاى پیامبر است مى خواهد بفرماید: منظور از رویا در پیامبران مشاهده و درک غیب است نه رویا به معناى معروفش و جمله : (خداى تعالى برایش بیان مى کند اشاره است به همان معنائى که در سابق گذشت که (انبیا به خاطر داشتن عصمت داراى تشخیص هستند که القاآت ملکى را از شیطانى تمیز مى دهند).


و در بصائر از برید از امام باقر و یا امام صادق (علیه السلام ) روایت آمده که در حدیثى درپاسـخ برید که پرسیده بود فرق بین (رسول) (نبى) و محدث چیست ؟ فرموده : (رسول )آن کسى است که فرشته خدا برایش ظاهر مى شود و با او سخن مى گوید و (نبى) آن کسى است که فرشته را در خواب مى بیند و چه بسا که نبوت و رسالت در یک شخص جمع شود و ا ما (محدث) آن کسى را گویند که صداى فرشته اى را مى شنود ولى صورت و شکل او را نمى بیند.


برید مى گوید عرضه داشتم : خدا اصلاحت کند از کجا مى فهمند که (این صوت یا) این صورت که در خواب مى بیند حق است و صاحب صدا و صورت فرشته است ؟ فرمود: (خداى تعالى توفیق تشخیص آنرا به ایشان داده و خدا با فرستادن کتاب شما قرآن دیگر فرستادن کتاب را ختم فرمود و با ارسال پیامبر شما فرستادن پیامبر را ختم کرد (تا آخر حدیث )).


مؤ لف : این حدیث در همان زمینه است که حدیث قبلى داشت و بیان آن براى تشخیص محدث هم کافى است مى فهماند که محدث هم توفیق تشخیص صاحب صوت را دارد و اینکه در آخر فرمود: (خداى تعالى با فرستادن کتاب شما قرآن...) اشاره است به همین که گفتم بیانات قرآن و سنت وافى به همه مطالب است و ما ان شاء اللّه در ذیل آیات بعدى بحثى پیرامون محدث خواهیم داشت و الحمد للّه رب العالمین انه هو الموفق و المعین.

انتهای پیام/

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه فرهنگی و هنری

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید
منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


طلاق روناک یونسی از شوهر دومش ! / خانم بازیگر در کانادا مطلقه شد + عکس شوهران اول و دوم !