غزل باطل


غزل باطل

دل به دریا زد و بر باد بداد او دل ما شکست در غم هجرش ستون منزل ما نگهی بر من و این گونه ی تر هیچ مکرد برفت و برد ز عالم چراغ محفل ما بی حضور لطیف گلکده ی سیمایش نتوان دید بجز خار و خسی در گِلشاعر:همایون عزتی پور لنگرودی (ماهور)

دل به دریا زد و بر باد بداد او دل ما
شکست در غم هجرش ستون منزل ما

نگهی بر من و این گونه ی تر هیچ مکرد
برفت و برد ز عالم چراغ محفل ما

بی حضور لطیف گلکده ی سیمایش
نتوان دید بجز خار و خسی در گِل ما

چه نثارش کنم ای دوست مگر بازآید
که تحفه ای نشود این سر ناقابل ما

به مهر ساغر و می دل سپرده ام که دگر
نرسد موج وفایش به تن ساحل ما

ز ناله های تو ماهور کسی آگه نیست
نشود چاره ی مشکل غزل باطل ما




از کجای راه باید برگشت