دل به دریا زد و بر باد بداد او دل ما
شکست در غم هجرش ستون منزل ما
نگهی بر من و این گونه ی تر هیچ مکرد
برفت و برد ز عالم چراغ محفل ما
بی حضور لطیف گلکده ی سیمایش
نتوان دید بجز خار و خسی در گِل ما
چه نثارش کنم ای دوست مگر بازآید
که تحفه ای نشود این سر ناقابل ما
به مهر ساغر و می دل سپرده ام که دگر
نرسد موج وفایش به تن ساحل ما
ز ناله های تو ماهور کسی آگه نیست
نشود چاره ی مشکل غزل باطل ما
شکست در غم هجرش ستون منزل ما
نگهی بر من و این گونه ی تر هیچ مکرد
برفت و برد ز عالم چراغ محفل ما
بی حضور لطیف گلکده ی سیمایش
نتوان دید بجز خار و خسی در گِل ما
چه نثارش کنم ای دوست مگر بازآید
که تحفه ای نشود این سر ناقابل ما
به مهر ساغر و می دل سپرده ام که دگر
نرسد موج وفایش به تن ساحل ما
ز ناله های تو ماهور کسی آگه نیست
نشود چاره ی مشکل غزل باطل ما