شعر عاشقانه کوتاه | دلنوشته های عاشقانه کوتاه و غمگین
تمــــام آغوشـــم را برایــت باز می کنم قلــــب مـــــن وقتی در مجـــاورت قلـــب توســـت آرامـــــ میگـــیرد.. شعر عاشقانه کوتاه برای همسر مرد جوانی از مشکلات خود به حکیمی گلایه می کرد و از او خواست که راهنمایی اش کند. حکیم یک نشانی به او داد و گفت به این
تمــــام آغوشـــم را
برایــت باز می کنم
قلــــب مـــــن
وقتی در مجـــاورت
قلـــب توســـت
آرامـــــ میگـــیرد..
شعر عاشقانه کوتاه برای همسر
مرد جوانی از مشکلات خود به
حکیمی گلایه می کرد و از او خواست
که راهنمایی اش کند.
حکیم یک نشانی به او داد و گفت به این
مکان که رسیدی ساکنان آن هیچ مشکلی
ندارند، می توانی از آنها کمک بطلبی.
مرد هیجان زده به سمت نشانی رفت،
با تعجب دید آنجا قبرستان است.
به راستی تنها مُردگانند که مشکل ندارند.
شعر عاشقانه کوتاه برای دوست دختر
می خواهمت
که خواستنی تر ز هر کسی
کو واژه ای که
ساده تر از این بیان کنم؟!
شعر عاشقانه کوتاه
کاش…
تعجیلی شود،
روزی خدا قسمت کند…
یک ملاقات خصوصی،
دست من با موی تو!
شعر عاشقانه کوتاه مولانا
رفیق
زیــاد رو آدمــا حســــاب باز نکــن
یـه روزی با امضــــــــای خودت
حســــابتو خالی می کنــــن
شعر عاشقانه شاد
بهانهام اگر #تُ نباشی…
عشق از واژههای شعرم
نمیچکد هرگز…!
شعر عاشقانه نو
هر کسی به اندازه
ضربه هایی که خورده،
تنهاییشو محکم تر بغل کرده…
شعر عاشقانه زیبا
ﻭﻗﺘﮯ دل ﮐﺴــــﮯ ﺭﻭ
“ﺯﺧﻤــﮯ ﮐﻨﮯ”
ﺩﯾﮕﮧ ﺑﻌﺪﺵ
” ﻧـــﻮﺍﺯﺵ ﮐﺮﺩﻧﺶ”
ﻓﻘﻂ
” ﺩﺭﺩﺷــﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ “میکنه
شعر عاشقانه حافظ
خۆشم ئەوێی
مەپرسە بۆ
عاشق بـوون خۆ هۆکاری نیە
مەڵێ لەبیرم بکە
ناتوانم
مەپرسە بۆ
چونکە لەبیرکردنی مەعشوق
لە توانای عاشق دا نیە
شعر زیبای عاشقانه برای عشقم
وقتی ترسِ از دست دادن نداری
امن تر، رنگی تر و آرام تر زندگی میکنی…
و امان از وقتی که یه ترس مداوم توی دلت باشه…..!
متن عاشقانه کوتاه برای همسر
زندگی نمایشی است،
که هیچ تمرینی برای آن وجود ندارد!
پس آواز بخوان، اشک بریز، بخند…
و با تمام وجود زندگی کن !
قبل از آنکه نمایش تو،
بدون هیچ تشویقی به پایان برسد.
متن عاشقانه کوتاه غمگین
رفتی و تنها شدم
رفتی و بی پناه شدم
رفتی و اواره شدم
رفتی و ویلون کوچه ها شدم
رفتی و داغون شدم
رفتی و بی چاره شدم
رفتی و بیمار شدم
رفتی و رفتنت مرا از پای انداخت
رفتی و دل تنگی چشمانت مرا به گریه انداخت
رفتی و اما یاد تو هنوزم اینجاست…
جملات عاشقانه کوتاه و عاشقانه
غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت
مکن که دست برآرم به ربنا ای دوست…
التفاتش هست امشب گه به غیر و گه به من
ساعتی صد بار باید مرد و باید زنده شد
دیگر بس است هرچه خدا حافظ تو شد
ای دل! از این به بعد خدا را تو حفظ کن…
شعر عاشقانه کوتاه برای همسر
بخوان و پاک کن و نامِ خویش را بنویس
به دفتر غزلم هر چه نقطه چین دارم…
قیامتی ست در آن دم که بهر زنده شدن
ز خاک کوی تو، خاک مرا جدا سازند
دلنوشته عاشقانه کوتاه
معنی
“با #تُ بودن” برای من ”
به سلطنت رسیدن است.
چه قدر در کنار #تُ مغرورم …!
شدی به خواب و بهم ریخت خیل مژگانت
گشای چشم و جدا کن سپاه ناز از هم…
بیان کردم حدیث دوری و شرح شبِ هجران
پریشان کرد زلف و گفت: از زلفم پریشان تر؟
در سلسلهی زلفِ توام نام نهادند
آشفته، سیهروز، گرفتار، پریشان
بین تنهایی و من راز بزرگی ست، بزرگ
هم از آن گونه که در بین تو و زیبایی…
نی ام به هجر تو تنها،دو همنشین دارم
دل شکسته یکی جان بیقرار یکی
چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت
همه ی طول سفر یک چمدان بستن بود..
متن دلتنگی عاشقانه کوتاه
تحمل کردن قهر تو را یک استکان بس نیست
تسلی دادن این فاجعه میخانه میخواهد
وآنگه که به تیرم زنی اول خبرم ده
تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را…
ناصح زبان گشود که تسکین دهد مرا
نام تو برد و باعث صد اضطراب شد
بر فراز پلی از آهن و سنگ
میخرامد زنی به سان پلنگ
نور او را گرفته در آغوش
ماه با او نشسته تنگاتنگ
نفرین به شعرهایم اگر چشم های تو
اینگونه از شنیدنشان گریه می کنند
عاشقانه کوتاه جدید
جز من که راه عشق به تسلیم می روم
با دست بسته هیچ شناگر شنا نکرد.
هر که افتاده به راه تو عزیزش کردی
هر که دل داد به تو بی سر و سامان نشود
کاش دستی داشت تا به پنجره که میکوبید
یا زبانی که وقتی صدایم میکرد
یا دلی که وقتی برایم میتپید
کاش آدم بود این قاصدکِ تنها
آنوقت که دلتنگِ تو بودم و میدانست
رو به کدام قبله
باد عطر تورا میآورد
تا تو مراد من دهی، کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام..
در تماشایت همین مژگان تحیر ساز نیست
هر بن مو چشم قربانیست حیران تو را
دارد نظر به خانه خرابان همیشه عشق
ویرانه فیض میبرد از ماه بیشتر
متن عاشقانه جدید
سؤال کردم از او عشق چیست؟ چشمانش
سکوت ریخت برایم، جواب خوبی بود..
گفتم که با فراق مدارا کنم نشد
یک روز را بدون تو فردا کنم نشد …
گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد
میپوشمش هنوز، تو بر تن چه میکنی؟
مست از مِیِ تواند رقیبان و غافلند
خون دل من ست که در شیشه می کنی
عشق آدم را داغ مے ڪند
ودوست داشتن آدم را پختہ
هر داغے یڪ روز سرد مے شود
ولے هیچ پختہ اے دیگر
خام نمےشود…