من اجبارم


من اجبارم

شب را برایت شعر می‌خوانم تا صبح که انکار خواهی شد گاهی برای آنکه می‌خواهیش همراه نه، اجبار خواهی شد من دوستت دارم ولی هرگز حرفی زِ چشمانم نخواهی دید تو دوستم داری ولی هرگز بوسه ز لب‌هایم نخواهی...

شب را برایت شعر می‌خوانم
تا صبح که انکار خواهی شد
گاهی برای آنکه می‌خواهیش
همراه نه، اجبار خواهی شد

من دوستت دارم ولی هرگز
حرفی زِ چشمانم نخواهی دید
تو دوستم داری ولی هرگز
بوسه ز لب‌هایم نخواهی چید

دنیا همین است، زندگی این است
می‌خواهی و پس می‌زنی دل را
هی رشته‌هایت پنبه خواهد شد
گویی لگد کردی فقط گِل را...

افکار موهومی که در شب‌ها
در سر برایم نسخه می‌پیچند
عقلی که هی در گوش دل می‌گفت
احمق بگو عشق تو سیخی چند؟

ارزش ندارد که غرورم را
در چشم‌هایت له کنم آری
گاهی برای آنکه می‌خواهیش
همراه نه تنها تو اجباری...



حریقِ حرمان