کجاوه


کجاوه

مرگ‌ با دستانی بی شرم غروب را نظاره می کند اما در پستوهای سرد رفتن در صومعه آغوشت اندکی زیستن مرا جانی دیگر است و کجاوه ای کهنه همیشه مرا از دور صدا می زند نه من هنوز در آن دستان سرد به تو...

مرگ‌
با دستانی بی شرم
غروب را نظاره می کند
اما
در پستوهای سرد رفتن
در صومعه آغوشت
اندکی زیستن
مرا
جانی دیگر است
و کجاوه ای کهنه
همیشه مرا از دور صدا می زند
نه
من هنوز در آن دستان سرد
به تو می اندیشم
شاید گمشده ای فرا رسد
شاید...



تصاویر | سریع‌ترین 0 تا 100 خودروهای زمین