معشوقِ سرد


معشوقِ سرد

باش تا، روحِ من از رویِ تو سیراب شود زندگی، لحظه به لحظه چون میِ ناب شود هیچ می دانی اگر رویت بگردانی زِ عشق روحم از فقدانِ رویِ تو، چو مرداب شود؟ هر گه ازسویِ تو می آید پیامی شاد و گرم موجِ احساس...

باش تا، روحِ من از رویِ تو سیراب شود
زندگی، لحظه به لحظه چون میِ ناب شود
هیچ می دانی اگر رویت بگردانی زِ عشق
روحم از فقدانِ رویِ تو، چو مرداب شود؟
هر گه ازسویِ تو می آید پیامی شاد و گرم
موجِ احساس اَم، زِ اَنفاسِ تو بی تاب شود
ای مرا زیبا تر و شیرین تر از حسِّ نسیم
کی در احساسِ تو محرابِ من ایجاب شود
دوست داری حِسّم ازصبرُسکوتِ سینه اَت
مثلِ عکست در فضایِ روحِ من قاب شود
قلبِ بی تابم اگر، از تو نگیرد یک جواب
همچو کوه از هیبتِ صبرِ زمان، آب شود
چشمِ بیدارِ دل است عشقِ عمیق ونابِ من
با سمایِ سردِ تو، هرگز نه در خواب شود
حسِّ من حوضِ هوسهایِ حریصانه که نه
شعله ای پاک است بی شمعِ تو نایاب شود
می سرایم، شاید از شورِ شریفانه ی شعر
بینِ عشقِ من به تو، گویِ سخن باب شود
دِه اجازت، ای که دامانت گواهِ پاکِ عشق
گرمِ آغوشت به رویم مهر و محراب شود ( مقصود )




به وقت تنهایی