در شهر غریب


در شهر غریب

خاطرم سخت فسردست در این شهر غریب میدهد راست مرا چون شب دیروز فریب کاسه صبر که گفتی نشود پر ز تمنای وجود شده لبریز صبر و کاسه به یکسان انقریب طاقتی کو‌که کنم صبر دراین دار فنا میدهد جان که نهد راست...

خاطرم سخت فسردست در این شهر غریب
میدهد راست مرا چون شب دیروز فریب
کاسه صبر که گفتی نشود پر ز تمنای وجود
شده لبریز صبر و کاسه به یکسان انقریب
طاقتی کو‌که کنم صبر دراین دار فنا
میدهد جان که نهد راست در دام فریب
زاغ بود آن نفسی کز پی بلبل دیدیم
دیگرم نیست خوش دل به صوت عندلیب
دل بِبُر مفتون از دنیا و هر چه دلبر است
ناگهان خاک خواهد شد تو و مهرت در طریق


مفتون



پیامبر آشنا