بی قانون/یک عاشقانه اقتصادی
همه کسانی که مرا میشناسند، میدانند که آدم حسودی هستم و همه کسانی که تو را میشناسند، لعنت به همه کسانی که تو را میشناسند.
قانون- مهرشاد مرتضوی
همه کسانی که مرا میشناسند، میدانند که آدم حسودی هستم و همه کسانی که تو را میشناسند، لعنت به همه کسانی که تو را میشناسند.
تو مرغی، نه آنقدر دور که با یاد قدقد کردنت آرام گیرم، نه آنقدر نزدیک که با من بر سر یک سفره بنشینی. تو نه چنان گرانی که بیخیال گوشت خوردن شوم و بروم سراغ پروتئینهای جایگزین، نه چنان نزدیک که تو را برای خودم، در یخچال خانه خودم تصور کنم. همه کسانی که مرا میشناسند، میدانند ران را بیشتر از سینه دوست دارم. اما تو یک بسته سینه مخصوص فسنجانی، برای آنها که سینه دوست دارند. لعنت به همه کسانی که سینه را بیشتر از ران دوست دارند.
تو دلاری، دور همچون شهابی در انتهای آسمان، که با دیدنش آرزویی میکنم و او به نشانه موفقیت انگشتش را نشانم میدهد و در افق محو میشود. نه، تو نزدیکی؛ چنان نزدیک که کافیاست برای دیدنت از ورای شیشه صرافی بنگرم. اما همچون منی به اندازه وارد شدن به صرافی هم پول ندارد، چه رسد به گرفتن تو در آغوش. لیاقت تو بیش از من است، لیاقت تو کسی است که برای خروج از کشور 440 هزار تومان پول میدهد، نه من که سکههای ته جیبم به بلیت تک سفره مترو هم نمیرسد. همه کسانی که من را میشناسند، میدانند تا سر کوچه هم نمیتوانم بروم. اما تو ارز مسافرتی هستی، در دست کسانی که پاسپورتشان دیگر جای مهر زدن ندارد. لعنت به همه کسانی که پاسپورت دارند.
تو پوشکی، نه از آن پوشکهای کودک زخمکن. تو پوشک جدیدی، کولردار و سانروفدار، با قابلیت جذب ده ورودی همزمان. تو آفتاب و مهتاب ندیدهای، احتکار شده در ته انبار. نه مثل من که از پای کودکی باز میکنند، میگویند «ئه مامانی زیاد جیش نکردی که!» و دوباره میبندند. همه کسانی که من را میشناسند، میدانند که با کهنه و لاستیک بزرگ شدهام. ولی تو پوشک مدرنی، از آنها که بچه را ماساژ هم میدهند. لعنت به همه کودکانی که در پوشک احساس راحتی میکنند.
تو شغلی، چنان خواستنی که رتبه 12 کنکور و فارغالتحصیل مکانیک شریف، در روزنامه دورت با خودکار قرمز خط میکشد، آنقدر خاص و نایاب که بسیاری با وجود تنفر از تو، عاشقانه به تو چسبیدهاند و قدرت رها کردنت را ندارند. تو شغلی، همینقدر دست نیافتنی. چیزی که سالهاست دربهدر و کوچه به کوچه دنبالش میگردم. چیزی که وقتی هم بود، به من توجهی نمیکرد و باعث پیشرفتم نمیشد، اما بود و همین بودنش آرامم میکرد. همه کسانی که من را میشناسند، میدانند به پوشیدن ماکت گلابی و فریاد زدن جلوی میوهفروشی حاجی ارزونی هم قانعم. ولی تو پست معاونت راهبردی هستی، ویژه کسانی که بستگانشان، دستشان را بند میکنند. لعنت به تمام دستهایی که بند میشوند.
همه کسانی که من را میشناسند، میدانند آنقدر در بحران مرغ و دلار و پوشک و شغل فرو رفتهام که نمیتوانم زیباتر از این خطابت کنم. ولی همه کسانی که تو را زیباتر از من خطاب میکنند، لعنت به همه کسانی که تو را زیباتر از من خطاب میکنند.