بی قانون/ما دهه شصتی‌های پاک کن خور


بی قانون/ما دهه شصتی‌های پاک کن خور

ما دهه شصتی‌ها علاقه شدیدی به پاک‌کن داشتیم....

قانون-ویدا بابالو

ما دهه شصتی‌ها علاقه شدیدی به پاک‌کن داشتیم. بیشتر اوقات قبل از اینکه چیزی پاک کنیم ابتدا آن را به نوک زبان‌مان می‌مالیدیم تا پاک‌کن بهتر عمل کند. از اینجا بود که مزه پاک‌کن زیر زبان‌مان ماند و پاک‌کن‌خور شدیم. آن وقت‌ها یک سری پاک کن استدلر به بازار آمده بود که خیلی نرم و خوشمزه بود. یک کلمه که پاک می‌کردیم، نصفش تمام می‌شد و بقیه‌اش را هم می‌خوردیم. دهه 60 تعداد بچه‌ها خیلی زیاد بود و همه‌جا به چشم می‌آمدند. یعنی تا چشم کار می‌کرد بچه بود. مدرسه‌ها، محله‌ها، کوچه‌‌ها، خانه‌ها و همه جا پر از بچه بود. مثل الان نبود که در کل فامیل فقط یک بچه باشد که آن هم به طور اتفاقی از دست‌شان در رفته باشد و به فامیل پیوسته باشد! یا در مدرسه هر کسی یک نیمکت داشته باشد و جامدادی شخصی‌اش را با خیال راحت روی میز، کنار دفترش بگذارد و با دفترهای نقش برجسته و سرمدادی‌های عجیب و غریبش دلبری کند. نه اصلا از این خبرها نبود. دوره ما هر خانواده یک مدادتراش داشت که برای استفاده از آن باید صف می‌بستیم و زنبیل می‌گذاشتیم. دفترها هم همه کوپنی بودند و کاهی و یک شکل. آن وقت‌ها مدادتراش برقی و مداد ژله‌ای و پاک‌کن برقی و این قروفرها هنوز اختراع نشده بود. آن وقت‌ها اقتصاد خانواده‌ها و از صبح تا شب می‌جنگید تا فقط نان بچه‌ها را دربیاورد.

با این تفاسیر یک سری از بچه‌های غیور نسل ما با خوردن پاک‌کن به اقتصاد خانواده کمک شایانی کردند و با یک پاک‌کن کارشان ساخته شد. اما این موضوع در خانواده و مدرسه زیاد محسوس نبود. حتی جای پاک‌کن‌خور متوفی خالی هم نمی‌شد و در ثانیه بچه دیگری جایش را می‌گرفت. البته در یک کلاس ٤٨ نفری که همه چهارتا چهارتا پشت نیمکت‌های فلزی قُر شده می‌نشستیم حالا اگر چند نفری هم کم می‌شدند زیاد به چشم نمی‌آمد.

آن وقت‌ها مثل الان پاک‌کن‌های شکلک‌دار و رنگارنگ هم مد نبود. همه بچه‌های مدرسه ما یک پاک کن سفید داشتند که تا زمین می‌افتاد دیگر پیدا نمی‌شد. چون پاک کن بغلی و جلویی و پشتی‌های‌مان هم سفید بود و تا می‌آمدیم پاک‌کن را از زمین برداریم، کلی صاحب پیدا می‌کرد.

یادم می‌آید بعدها یک سری پاک کن جوهری به بازار آمد. می‌گفتند با خودکار هم غلط بنویسی پاک می‌کند. من هم از خدا خواسته خریدم و خوشحال بودم که دیگر هر غلطی بنویسم با این پاک می‌شود. متاسفانه در اولین برخورد، کاغذ کاهی دفتر مشقم سوراخ شد و جای غلطم همان جا ماند. یعنی پاک که نشد هیچ ضایع‌تر هم شد. از آن به بعد سعی کردم دیگر از این غلطا نکنم. بعدها فهمیدم لاک غلط‌گیر هم داریم. از آن‌ها هم خریدم ولی وقتی می‌خواستم کلمه اشتباه را لاکی کنم برگه‌ام خیس می‌شد و من دوباره تا می‌آمدم رویش بنویسم سوراخ می‌شد. اصلا آن وقت‌ها امکانات جوری بود که ما نباید هیچ غلطی می‌کردیم. یا اگر هم می‌کردیم جایش سوراخ می‌شد و همه می‌فهمیدند و ماست‌مالی در کار نبود. اینجا بود که فهمیدم یک موی گندیده پاک‌کن را به هیچ کدام از این پاک‌کن‌نماها ندهم.

داشتم می‌گفتم که ما دهه شصتی‌ها خیلی پاک کن دوست داشتیم. بعضی‌های‌مان به خاطر علاقه شدید به پاک‌کن شروع کردیم به پاک‌کن جمع کردن. من هم هر چه پول دستم می‌آمد، پاک کن می‌خریدم و می‌گذاشتم برای بعد که نگران غلط نوشتن‌هایم نباشم. یک کشو پاک کن جمع کردم و روزی هزار بار در کشو را باز می‌کردم و به با ارزش‌ترین دارایی که داشتم، خیره می‌شدم. مثل جواهرات گرانبهایی مواظب‌شان بودم که کم نشوند و فقط به زیاد شدن‌شان فکر می‌کردم. دیگر گران شدن و نایاب شدن پاک کن در بازار برایم مهم نبود چون من در سن ١٠ سالگی تا پاک کن کنکور بچه‌هایم را هم سیو کرده بودم. وقتی می‌رفتم بیرون دلم برای‌شان تنگ می‌شد و به محض اینکه به خانه می‌رسیدم، می‌رفتم سر کشوی پاک‌کن‌ها تا مطمئن شوم در صحت و سلامت کامل هستند. یک دوره‌ای هم پاک‌کن نایاب شد. یک بسته پاک‌کن را در مدرسه‌مان به قیمت پنج بسته به دانش‌آموزان نیازمند و رفقایم فروختم و با سودش دوباره پاک‌کن خریدم و سیو کردم.

راستی یک کلکسیون با ارزش هم از پاک‌کن‌های جینگولی که دایی‌ام از آن‌ور آب فرستاده بود، درست کرده بودم و پزش را به همه دوستانم می‌دادم. این پاک‌کن‌ها از عتیقه هم نایاب‌تر بود و هیچ‌کدام از همکلاسی‌های من از این پاک‌کن‌ها نداشتند. کلکسیون عزیزم را بالای کمد گذاشته بودم تا دست خودم هم بهش نرسد. آخر آن وقت‌ها هیچ‌کس نمی‌توانست خارج برود. اگر تنها یک نفر از فامیل خارج می‌رفت برای تمام ایل و تبار و همسایه‌ها و دوست و آشناها بس بود و نقل حرف‌ها و پزهای چند سال بقیه را جور می‌کرد.

اما یک روز اتفاق ناگواری افتاد. در یک حرکت انتحاری از پیش تعیین شده که تمام دشمنان من در آن دست داشتند، پسرهای تخس فامیل مثل قوم تاتار به کشوی پاک‌کن‌ها و کلکسیونم تجاوز کردند و همه‌شان را نونو شکستند و خوردند! پاک‌‌‌کن‌های عزیزِ من که مدت‌ها با دودوتا چهارتا جمع کرده بودم همه درجا هاپولی شدند. بلای خانمان سوزی بود و چند روز طول کشید تا این اَتَک را باور کنم. بعدها که پسرهای فامیل بزرگ‌تر شدند هم مسئولیت آن حمله را بر عهده نگرفتند.

از آن به بعد یاد گرفتم به پاک‌کن جماعت دل نبندم. در واقع با خودم کنار آمدم و پاک‌کن‌هایی که در اثر آن حمله ترور شده بودند به باد فراموشی سپردم. اصلا از آن به بعد انگار یک پاک کن بزرگ به مغزم چسباندم تا همه اتفاقات ناخوشایند را به طور رندوم پاک کند. یعنی اصلا خودم را اذیت نمی‌کردم. نه دودوتا چهارتا می‌کردم، نه بهشان فکر می‌کردم که مثلا چندتا پاک کن داشتم و چی شد و چی نشد و... در واقع حس مال باخته‌ها را داشتم. پاک‌کن‌باز هم که ببازه میگه... حتی دیگر پاک‌کن هم نمی‌خریدم. فقط از آن به بعد هر جا پاک‌کن می‌دیدم به یاد پاک‌کن‌های بر باد رفته‌ام برمی‌داشتم.


روی کلید واژه مرتبط کلیک کنید

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

دانلود آهنگ علی زند وکیلی غمگین ترین آهنگ