سید جمال؛ ایرانی یا افغان؟
نوزدهم اسفند یادآور مرگ سید جمالالدین اسدآبادی چهرۀ پر رمز و راز تاریخ معاصر در سال 1275 خورشیدی است. هم او که به «افغانی» هم شهرت داشت. این جستار 7 دلیل دربارۀ ایرانی بودن او را برمیشمرد...
عصر ایران؛ مهرداد خدیر- نوزدهم اسفند (1275 خورشیدی) سالروز درگذشت سید جمال الدین اسد آبادی است. اگر راست باشد که مرید او میرزا رضا کرمانی، ناصر الدین شاه قاجار را از پا درآورده سید در همان سالی درگذشت که شاه قاجار پس از 50 سال سلطنت جان باخت.
زندگی سید جمال پر رمز و راز بوده و دربارۀ مرگ هم هر چند روایت غالب درگذشت او به سبب ابتلا به سرطان فک است اما برخی هم مرگ او را مشکوک و قتل دانسته اند.
در این گفتار نمیخواهم به این دو ابهام (دخالت داشتن یا نداشتن در قتل پادشاه قاجار و طبیعی بودن یا نبودن مرگ او) بپردازم. بلکه 19 اسفند بهانهای است برای پاسخ به این پرسش کهنه که سید جمال، ایرانی بود یا افغان (افغانستانی).
به این بهانه جا دارد دلایل 7 گانه ای را که پیش از این دربارۀ ایرانی و نه افغانستانی بودن سید جمال الدین اسدآبادی آورده بودم به بهانۀ 122 مین سالگرد درگذشت او دوباره یادآور شوم:
1. اعتماد السلطنه وزیر انطباعات عصر ناصری که تقریبا تمام 50 سال در کنار او بود و سه ماه قبل از ترور شاه درگذشت و مشاور و مترجم و کاتب ناصر الدین شاه قاجار به حساب می آمد در روزنامه خاطرات و در « دوشنبه غره ربیع الآخر 1304 قمری» می نویسد:
« صبح، خانه حاجی محمد حسن امین دارالضرب ملعون که پدر ایران و ایرانیان را درآورده مکنت و ملت و دولت را به باد داده دیدن سید جمال الدین رفتم. این شخص از بوشهر به گفته من آمده است و خیلی مرد باعلم و معتبری است. دو سه زبان می داند. در نوشتن عربی اول شخص است. اگر چه افغانی امضا می کرد اما حالا می گوید اهل سعد آباد همدان است. ( در پانوشت: اسد آباد)- [روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه – به کوشش ایرج افشار – امیر کبیر – صفحه 470]
2. ادوارد براون در «انقلاب ایران» می نویسد:
«این فقره بر همه ایرانیان و همچنین مورخان بزرگی مانند ژنرال هوتن شیندلر ثابت شده که او در اسد آباد نزدیک کابل زاده نشده و قطعا در اسد آباد همدان ایران تولد یافته است... چنین تصور می رود که چون یک ایرانی واقعی بوده با ادعای افغان بودن می خواسته در محیط سُنی جماعت آنجا روزگار را با آسایش و امنیت بیشتری بگذراند و از طرف دیگر از حمایت بی اعتبار حکومت ایران نسبت به رعایای خود برکنار باشد.»
3. مهدی بامداد در جلد اول مجموعه «شرح حال رجال ایران- قرون 12 و 13 و 14 هجری» می نویسد:
«روزی سردار عبدالعزیز خان اولین سفیر افغانستان در ایران که پس از استقلال آن مملکت و بیرون آمدن از تحت حمایت و سلطه انگلستان در سال 1919 میلادی یا 1298 خورشیدی به ایران آمد از قول عمو و پدر زن خود – سردار اسکندر خان که سالیان متمادی در ایران بود و بیشتر ایام در اصفهان اقامت داشت و در همان جا درگذشت و مدفون شد – به نگارنده این سطور چنین نقل می کرد:
روزی سردار از سید جمال الدین که به تهران آمده بود پرسید من تمام خانواده های معروف افغانستان را به خوبی می شناسم و شما از هیچ یک از آنها نیستید. چرا خود را افغانی شهرت داده اید؟ سید جمال در پاسخ اسکندرخان گفت: چون من خیالاتی دارم و می خواهم در اقدامات و عملیات چندی داخل شوم و دولت ایران در ممالک خارجه نماینده دارد و ممکن است مانع اقدامات و عملیات من شود و مرا جلب کنند خودم را افغانی معرفی کردم زیرا افغانستان در هیچ جا نماینده سیاسی ندارد و می توانم آزادانه به کارهای خودم مشغول باشم و کسی متعرض و مزاحم من نخواهد شد.»
4. یکی از دلایلی که قائلان به افغان بودن سید جمال می آورند انتقال جنازه او به افغانستان است. این در حالی است که جنازه در استانبول به خاک سپرده شد و 50 سال بعد استخوان های باقی مانده را از استانبول به کابل منتقل کردند.
به عنوان بارزترین مثال می توان پرسید: آیا علی شریعتی که در دمشق مدفون است سوری است؟
اگر سید جمال الدین اسد آبادی افغان بود حکومت عثمانی پیکر او را بلافاصله پس از مرگ تحویل افغان ها میداد نه آن که در استانبول به خاک بسپارد.
در 10 مارس 1897 میلادی مطابق با 6 شوال 1314 قمری در گورستان مشایخ استانبول دفن شد و 50 سال بعد که دولت ترکیه تشکیل شد و مقارن با سال 1323 خورشیدی بود استخوان هایی به کابل انتقال یافت.
اگر عثمانی ها سر کار بودند اجازه نمیدادند و این دولت لاییک ترکیه بود که ترجیح می داد چهره ای که نه با نام سرزمین که با ایده های اسلامی شناخته می شود در خاک آنان مدفون نباشد. سکوت شاه جوان و دولت ایران نیز در قبال این انتقال سه دلیل داشت:
نخست این که محمد رضا پهلوی جوان آن قدر صنم و گرفتاری به خاطر جنگ جهانی و تنش با اتحاد شوروی بر سر آذربایجان داشت که به این فقره نیندیشد.
دوم این که شاهی که از عهده انتقال زنده و مرده پدرخودش به کشور برنمی آمد چگونه می توانست به دنبال انتقال جسد سید جمال باشد؟
سوم هم این که درست یا نادرست سید جمال به عنوان آمر ترور ناصر الدین شاه قاجار شهرت داشت و با همه نفرت پهلویها از قاجار دولت پادشاهی پهلوی علاقه ای به انتقال پیکر فرد مشهور به فرمان دهنده قتل یک پادشاه نداشت.
5. در تصاویر دو تذکره یا گذرنامه او - یکی از سرکنسولگری وین و زمان عزیمت به روسیه صادر شده و دیگری از مصر برای او صادر شده – نشانی از «افغانی» نمی بینیم و همین نشان می دهد در سال های بعد و حول و حوش همان نقل خاطره اعتماد السلطنه (صنیع الدوله) این عنوان را برای خود برگزیده و مربوط به سال های آخر است و بر پایه ملاحظات عثمانی.
6- ادوارد براون در همان کتاب انقلاب ایران به ملاقات سید و ناصر الدین شاه در مونیخ و قبل از تیره شدن روابط آنان اشاره می کند و مینویسد:
«سید جمال الدین در پایتخت روسیه بود که ناصر الدین شاه از آنجا عبور و چند روزی توقف کرد. شاه طالب ملاقات او شد. لیکن او اعتنایی به ملاقات و مصاحبت او نشان نداد. بعد در مونیخ بین او شاه ملاقات دست داد و شاه به او تکلیف کرد که او را صدر اعظم خویش خواهد ساخت.»
آیا امکان دارد شاه ایران – آن هم ناصر الدین شاه- که آخرین پادشاه به معنی سنتی کلمه و حاکم بر جان و مال و ناموس و دارای قدرت مطلقه بوده به «سید جمال افغانی» پیشنهاد صدارت ممالک محروسه ایران را بدهد؟!
7- سید جمال الدین نه یک ایرانی ناسیونالیست که معتقد به انترناسیونالیسم (جهان وطنی) بود. جرج زیدان در کتاب مشاهیر شرق مینویسد:
« آرزوی او وحدت مسلمین اقالیم جهان تحت لوای یک امپراتوری بزرگ و خلافت عالیه بوده » و بر این پایه میتوان گفت به عمد خود را افغان میخواند تا فراتر از یک ملیت شناخته شود.
ممکن است گفته شود به قول ادوارد براون مستشرق اعتمادی نیست و قصد تفرقه داشته و از کجا که مهدی بامداد هم آن خاطره را از خود نساخته باشد یا کتابی در هندوستان است که با حروف سربی به چاپ رسیده (تتمه البیان فی تاریخ الافغان) که در آن به استناد امضای سید از او با عنوان افغانی یاد شده اما اگر همه این موارد را بپذیریم باز مهم ترین منبع که جای کمترین تردید ندارد همان روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه (صنیع الدوله) است که در بند اول نقل شد.