عاشقانههایی از همسر شهید تیپ فاطمیون/ جوان خیاطی که لباس رزم دفاع از حرم پوشید
آقا مرتضی تنها یک سال و چند ماه پس از تشکیل زندگی مشترک عازم سوریه شد و از او یک دختر شش ساله به نام نازنین زهرا به یادگار مانده است.
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از شاخص، حضرت زینب (س) در ۱۵ رجب سال ۶۳ هجری قمری از دنیا رفت. بانوی قهرمانی که پس از شهادت امام حسین، ارائه نهضت عاشورا را به دوش کشید و پرچمدار این قیام بود.
حضرت زینب کبری (علیهاالسلام) پس از تحمل مصیبتها و صدمات جسمی و روحی، از کربلا تا شام، در خطابههای آتشین خود پرده از روی جنایات یزید و خاندان ملعون بنیامیه برداشت، تا آنجا که پایههای دستگاه سلطنت یزید را متزلزل ساخت.
همسران و مادران شهدا با صبر و استقامتی که دارند، عزیزترین اشخاص زندگیشان را به میدان جهاد در راه خدا بدرقه کردند و شاید حضور این اسوههای صبر و استقامت را در میدان جنگ شاهد نباشیم اما سهم عظیمی در این عرصه دارند.
در سالهای اخیر که با شروع جنگ در سوریه و حملات داعش در این منطقه، حرم حضرت زینب(س) در معرض خطر و جسارت تکفیریها قرار گرفت اما مدافعین حرم و عاشقان اهل بیت(ع) به میدان آمدند تا اجازه ندهند که عقیله بنی هاشم بار دیگر مورد جسارت قرار گیرد.
به مناسبت سالروز وفات این بانوی بزرگوار به سراغ همسر شهید مدافع حرم از تیپ فاطمیون رفیتم تا دقایقی را پای صحبتهایش بنشینیم؛ خانم طاهره رحیمی همسر شهید مرتضی خدادادی از شهدای مدافع حرم است که در پاییز سال ۱۳۹۴ در سوریه به مقام شهادت نائل آمد که پیکر پاکش در در قطعه ۵۰ بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
خانم رحیمی میگوید: آقا مرتضی تنها یک سال و چند ماه پس از تشکیل زندگی مشترک عازم سوریه شد و از او یک دختر شش ساله به نام نازنین زهرا به یادگار مانده است.
وی با بیان اینکه ساکن شهر ری است، میافزاید: آشنایی من و آقا مرتضی سال ۱۳۹۲ در کارگاه خیاطی که هر دو در آن مشغول به کار بودیم، رقم خورد و آقا مرتضی به طور غیر مستقیم از طریق دوستان مسئله خواستگاری را مطرح کردند.
همسر شهید مدافع حرم ادامه میدهد: درواقع من کارگاه خیاطی را با یکی از آشنایان شریک بودم که ایشان در سال ۹۲ آقا مرتضی را به عنوان نیروی جدید معرفی کردند و من هم براساس شناختی که داشتم پذیرفتم و در اواخر همان سال بود که بحث خواستگاری مطرح شد و با توجه به اوج کار در انتهای سال، من پاسخی ندادم و به آینده موکول کردم.
رحیمی ابراز میکند: دیگر به آخر سال رسیده بودیم که مجدد مسئله خواستگاری مطرح شد و من پاسخ مثبت دادم اما باز هم قطعی نبود؛ آقا مرتضی رفتند مشهد و من بعد از مشورت با خواهرم وقتی ایشان برگشتند نظر مثبت دادم که بعدها تعریف کرد” من رفتم مشهد شما را از امام رضا خواستم”
وی بیان میکند: سال ۹۳ بعد از یک مراسم عقد ساده زندگی مشترکمان را آغاز کردیم و بهترین جشن عروسی ما سفر به جمکران و زیارت مسیر جمکران بود؛ زندگی مشترک و کار در کارگاه خیاطی را شروع کردیم.
همسر شهید مدافع حرم ابراز میکند: آقا مرتضی متولد هفتم دی ماه بود و قرار گذاشتیم که برویم جمکران و جشن تولد بگیریم اما با پیش آمدن بحث سوریه قسمت نشد که این جشن را بگیریم.
رحیمی میافزاید: ماجرای سوریه را به طور پراکنده از دوستانش شنیده بودم و وقتی مطرح کردم انکار کرد و گفت چنین موضوعی نیست؛ راستش را بخواهید من از رفتن به سوریه می ترسیدم و برایم خیلی سخت بود که اول زندگی آقا مرتضی را از دست بدهم.
وی ابراز میکند: از آنجایی که تجربهای از جنگ نداشتم، اصلا برایم قابل تصور نبود که آقا مرتضی شهید شود و از طرفی وقتی جنایتهای داعش را میشنیدم برایم دلهرهآور بود؛ همیشه با خودم میگفتم هرگاه خواست برود مانع راهش میشوم.
همسر شهید مدافع حرم ادامه میدهد: آقا مرتضی همیشه میگفت؛ تو را امام رضا(ع) به من هدیه داد و همین طور من هم خوشبخیتم را از امام زمان(عج) خواسته بودم و سال ۹۳ که اولین سال زندگی مشترکمان بود مهمان همیشگی جمکران بودیم.
رحیمی اضافه میکند: دی ماه بود که به همراه نازنین زهرا به مسجد جمکران رفتیم به حیاط مسجد که رسیدم آقا مرتضی تماس گرفت اگر اجازه بدهی همین روزها عازم سوریه هستم؛ من که انگار شوکه شده بودم فقط سکوت کردم و اشک ریختم.
وی ادامه میدهد: من آرام اشک میریختم و آقا مرتضی صحبت میکرد و من را به حضرت زینب(س) و پهلوی شکسته حضرت زهرا(س) قسم میداد؛ مخالفتی نکردم و مکالمه ما به پایان رسید و آن شب اصلا متوجه نشدم که چطور زیارت کردم چون فقط آقا مرتضی و حرفهایش مقابل چشمهایم و در ذهنم میچرخید.
همسر شهید مدافع حرم ابراز میکند: یکسری شایعات هم شنیده بودم که میگفتند؛ مدافعین حرم به خاطر پول میروند و یا اینکه اتباع خارجی برای دریافت مدارک اقامت است که به سوریه میروند؛ تمام این فکر و خیالها از ذهنم عبور میکرد.
رحیمی خاطرنشان میکند: در راه برگشت از زیارت با آقا مرتضی تماس گرفتم و پرسیدم ” اینکه میخواهی بروی واقعیت دارد؟” خندید و گفت: بله گفتم “شایعات مردم را شنیدهای که چه میگویند؟ گفت: حرف مردم برایم مهم نیست، نه به خاطر مدارک و نه پول است، خودت که بهتر میدانی کارت آمایش را دارم و بهترین شغل و درآمد را هم داریم.
وی ابراز میکند: به من نگفته بود که صبح راهی است وقتی به منزل رسیدم دیدم نیست، دخترم را خواباندم و با او تماس گرفتم و پرسیدم که کجا هستی؟ گفت: کارگاه یکی از بچهها هستم و ممکن است دیر به منزل بیایم.
همسر شهید مدافع حرم ادامه میدهد: صبح که بیدار شدم دیدم چند تماس بی پاسخ دارم و آقا مرتضی پیام داده بود “طاهره جان دوستت دارم من رفتم” و اولین حضور او در سوریه در بیست و سوم دی ماه سال ۱۳۹۳رقم خورد.
وی یادآور میشود: تا مدتی گوشی آقا مرتضی خاموش بود و اطلاعی از ایشان نداشتم، بعدها که از او پرسیدم چرا بدون خداحافظی رفتی در جواب گفت: ترسیدم که یک موقع نگاهت سد راهم شود و یا من را از این مسیر باز دارد.
رحیمی بیان میکند: بعد از یک ماه تماس گرفت و گفت که دوره آموزشی تمام شده و مشخص نیست که به سمت لبنان و یا سوریه بروند و هر وقت برسد تماس میگیرد و گفت: اگر رفتم و شهید شدم بند ساعتم را کوچک کن و به دستت ببند.
همسر شهید مدافع حرم عنوان میکند: یک هفته بعد از سوریه تماس گرفت، از حال و هوای حرم میگفت و سعی میکردیم بیشتر در تماس باشیم؛ فکر میکردم که آقا مرتضی رفت و دیگر همه چیز تمام شد و من هیچ وقت نمیبینمش.
وی با بیان اینکه خانوادهها در جریان بودند، میگوید: به سایر آشنایان نگفته بودم که آقا مرتضی مدافع حرم شده است به خاطر اینکه از زخم زبانها و شایعات رنجیده میشدم و هر گاه از او سوال میکردند میگفتم که برای کار به شیراز رفته است.
رحیمی ادامه میدهد: از سوریه که برگشت هیچ وقت نگفت که چه پستی دارد و همیشه میگفت در آشپزخانه کار میکند اما من متوجه بودم که برای اینکه من نگران نشوم از کارش توضیح نمیدهد؛ آقا مرتضی حال و هوای حرم و رزمندگان را پیدا کرده بود و با شوق زیاد برای تعریف میکرد.
همسر شهید مدافع حرم بیان میکند: یک ماه که گذشت ماه رمضان بود که مجدد اجازه خواست تا به سوریه برگردد این بار به هیچ عنوان مانع نشدم، دو ماه گذشت و آقا مرتضی برگشت و طبق سفارشی که داشتم چند دست لباس بچگانه و عروسک خریده بود و در حرم تبرک کرده بود.
وی عنوان میکند: سومین بار اعزام ایشان در پاییز سال ۱۳۹۴ بود و من همه دلتنگیها و دوری آقا مرتضی را با حرفهایی که زمانی که کنارم بود و میگفت، میگذراندم، طوری از حال و هوای سوریه و رزمندگان فاطمیون حرف میزدند که نمیتوانستم مخالفتی کنم همیشه میگفت: وقتی خودت به حرم حضرت زینب(س) بروی درک میکنی که ما چه حالی داریم و چطور زندگی خود را رها می کنیم و برای دفاع از حرم میرویم.
رحیمی میگوید: همان طور هم شد و وقتی به سوریه رفتم و حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) را دیدم به یاد حرفهای آقا مرتضی افتادم که از اسرات اهل بیت(ع) برایم تعریف میکرد و در تمام طول سفر آقا مرتضی را در کنارم احساس میکردم.
همسر شهید مدافع حرم ابراز میکند: دل کندن از آقا مرتضی برایم خیلی سخت بود اما برق چشمهایش را که میدیم و حرفهایش مانع از مخالفتم میشد، او همیشه من را به مقاومت و صبر در پشت جبهه توصیه میکرد؛ او را به خدا و حضرت زینب(س)میسپردم و بدرقهاش میکردم.
وی بیان میکند: هیچ وقت به شهادت ایشان فکر نمیکردم اما به من الهام شده بود که شهید میشوند چون خودشان هم خواب دیده بودند؛ هر سری که میرفتند به خودم امید میدادم که برمیگردد چون دلم نمیخواست من و نازنین زهرا را تنها بگذارد.
رحیمی یادآور میشود: یک روز سر سجاده بودم که آقا مرتضی از خواب بیدار شد و کنارم نشست و گفت: طاهره من خواب دیدم که شهید شدهام، همان لحظه پای نماز بودم و تسبیح در دستم بود که گفتم: ان شاالله که شهید میشود چه چیزی بهتر از شهادت. گفت: دعای قشنگی است ممنون که این دعا را برایم کردی. خندیدم و گفتم: نه من دوست ندارم که تو شهید شوی و من را تنها بگذاری!
همسر شهید مدافع حرم ادامه میدهد: بار آخر که راهی بود مادرش هم منزل ما بود و کمی آقا مرتضی را نصیحت کرد و گفت: پسرم شما دو بار به سوریه رفتی و با صداقت قدم برداشتی حتما امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) قبول میکنند؛ همسر و زندگیات را تنها نگذار.
وی اضافه میکند: آقا مرتضی خندید و گفت مادر دیگر من سرباز حضرت زینب(س) شدهام چرا میخواهید سد راهم در این مسیر شوید؟ مادرش گفت: من سد راه نمیشوم و نمیخواهم حضرت زینب(س) از من ناراضی باشند.
رحیمی بیان میکند: آقا مرتضی یاد بچگیهایش را کرد و به مادرش گفت” یادت هست که در عزاداریها میگفتی کاش در عاشورا بودیم و امام حسین(ع) را تنها نمیگذاشتیم، امروز هم همان زمان است” با این صحبتها مادرش را آرام کرد و او را به ترمینال رساند تا به شیراز برگردد.
همسر شهید مدافع حرم میگوید: من شیفته اخلاق خوب آقا مرتضی شده بودم و اینکه حلال و حرام خیلی برای او مهم بود و از دیگر ویژگیهای بارزش این بود که هیچ کس را ناامید نمیکرد و هر کس از او درخواستی داشت حتما برای کمک به او تلاش میکرد.
وی ادامه میدهد: هیچ کس را خودش رنجیده نمیکرد و همیشه دعاگوی او بودند و “خدا خیرت بدهد” و “خداوند عاقبت بخیرت کند” جملههایی بود که برایش به کار میبردند؛ بعد از شهادت که سر مزارش میروم به او میگویم “تو چه کردی که همه برایت عاقبت بخیری خواستند و آخر هم عاقبت بخیر شدی”
رحیمی میافزاید: خیلی دلتنگش هستم و بعضی وقتها از خدا میخواهم کاش میشد حداقل برای ده ثانیه بتوانم آقا مرتضی را ببینم؛ یک بار خواب دیدم که به خانه آمده است گفتم “چرا انقدر دیر کردی؟” گفت “میهمان داریم برای همین آمدم” گوشی را به او دادم و گفتم “تورخدا این گوشی را بگیر که من دیگر از تو بی خبر نباشم” گفت “آماده باشید که فردا میهمان داریم، فقط خواهشا از میهمانها خوب پذیرایی کنید” که فردای آن روز از بهشت زهرا تماس گرفتند که خانواده شهدای فاطمیون از مشهد آمدهاند و بیاید که شهدا میهمان دارند؛ من هم شیرینی گرفتم و رفتم تا از میهمانهای آقا مرتضی پذیرایی کنم.
این همسر شهید میگوید: فقط یاد حضرت زینب(س) بود که در نبود آقا مرتضی من را آرام میکرد، یک حیاط کوچک داشتیم به او زنگ میزدم و میگفتم مرتضی میشود به ماه نگاه کنی؟ میگفت چرا؟ میگفتم چون من هم دارم به ماه نگاه میکنم.
وی ادامه میدهد: یک شب آقا مرتضی گوشی را جواب نداد و تنها به ماه نگاه کردم و گفتم خدایا مرتضی امشب جواب نمیدهد اما همین ماه به حرم هم میتابد و با ماه صحبت می کردم و مرتضی را به حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) میسپردم.
رحیمی خاطرنشان میکند: آخرین بار صبح زود بیدار شده بود صبحانه را آماده کرده بود و ما ساعت ۵صبح باهم صبحانه خوردیم و حدود ساعت ۷بود که دیدم ساکش را آماده کرده و گوشه اتاق گذاشته است گفت صبحانه خوش مزهای بود نه؟ گفتم: مگه ما صبحانه بدمزه هم داشتیم، شاید چون خودت آماده کردهای این طور تعریف میکنی، خندید و گفت: نه، صبحانه آخر بود که باهم خوردیم. وقتی این جمله را شنیدم انگار تمام بدنم سر شد گفتم: ان شاالله به سلامتی میروی و برمیگردی، تو را به حضرت زینب(س) سپردم.
همسر شهید مدافع حرم میگوید: قرآن و آب را آماده کردم و در داخل حیاط پیشانیم را بوسید و لبخند زد و گفت دوست دارم وقتی برگشتم تو هم پیشانیام را ببوسی و دیگر اجازه نداد که از در بیرون بروم که در تماسهای بعدی که داشتیم گفت: ترسیدم که چشمهایت را ببینم و نتوانم بروم.
وی یادآور میشود: آقا مرتضی چهاردهم آبان مجروح شدند اما با همان مجروحیت و علی رغم مخالفت فرمانده مجدد به میدان جنگ رفتند و بر اثر اصابت گلوله به قلب شهید شدند؛ همرزمانش میگویند یک روز قبل از شهادت آقا مرتضی میگوید: من خواب دیدم امروز یا من و یا یکی از دوستان شهید میشود و دوستانش میزنند زیر خنده و میگویند تو که مجروح هستی و نمیتوانی خط بروی پس یکی از ما شهید میشود.
رحیمی بیان میکند: اقا مرتضی صبح آن روز لباس رزم را میپوشند و در پی حملات سنگین داعش که بر اثر ان چندین نفر شهید شده بودند طاقت نمیآورد و به خط میزند که بر اثر اصابت گلوله به قلبش شهید میشود.
همسر شهید مدافع حرم ابراز میکند: تا یک هفته خبری از او نداشتم و به من الهام شده بود که اتفاقی افتاده است تا اینکه با سماجتهای من هم رزمانش خبر دادند که آقا مرتضی به شهادت رسیده است؛ در عین حال که بی تابی میکردم اما صبر عجیبی به من دست داده بود حتی ساکهایمان را بسته بودیم که بعد از بازگشت آقا مرتضی باهم به پیاده روی اربعین برویم.
وی یادآور میشود: هیچ وقت روز تشییع پیکر آقا مرتضی را فراموش نمیکنم که چقدر با شکوه بود، همیشه که از سوریه بر میگشت تنها و مظلومانه بود اما این بار شکوه استقبال از او توصیف شدنی نبود.
رحیمی ابراز میکند: هزار بار هم که بیمرم و زنده شوم زندگی با آقا مرتضی را انتخاب میکنم و سد راه او برای جهاد در راه خدا نمیشوم؛ آقا مرتضی همیشه برایم زنده است و در کنارم است، با او صحبت میکنم و در سختیها از او خواستم و کمک کرده است، مرتضی که تمام دنیای من بود تقدیم حضرت زینب(س) کردم باز هم زنده شود لیاقت شهادت را دارد.
انتهای پیام/