خاطره شهید صیاد شیرازی از پرواز محسن رضایی با جت اف 5 برای استخاره گرفتن و پاسخ امام
پایگاه خبری جماران: روایت زیر برگرفته از کتاب «امام و دفاع مقدس» و به نقل از شهید صیاد شیرازی است، که به مناسبت سالروز عملیات شیرین فتح المبین از نظر می گذرانید:
بعد از نصرت و پیروزی که خداوند متعال در نبرد طریق القدس نصیب رزمندگان اسلام کرد، نبرد سراسر معنویت بعدی، نبرد فتح المبین بود. خاطره ای از امام بزرگوارمان دارم که بیانگر آن است که در این نبرد چقدر روحیه، تفکر و راهنمایی و هدایت آن بزرگوار نقش سرنوشت ساز و تعیین کننده ای برای رزم ما داشت.
با تلاش حدوداً سه ماهه، برنامه این نبرد را طرح ریزی کرده و نیروهایمان را از ابعاد مختلف مجهز ساختیم. بعد از آموزش و سازماندهی، آنها را در چهار محور عین خوش، پل نادری دزفول، شوش و رقابیه متمرکز کرده بودیم. برای اینکه ترکیب مقدس ارتش و سپاه در قرارگاه کربلا به یک طرح واحد عملیاتی برسند، چقدر بحث و گفتگو صورت گرفت، خود بحث جداگانه ای را می طلبد. برای اجرای عملیات موضوعی برای ما ایجاد نگرانی کرده بود و آن وضعیت ماه در آسمان بود که ما بایستی در شبهای مهتابی عمل می کردیم که این مهتاب اواسط شب از نور کمی برخوردار باشد و اواخر شب تقریباً غروب کند. اسفند ماه بود و طبق محاسباتی که داشتیم، این شرایط در هفده ـ هجده فروردین ماه فراهم می شد. گرم این محاسبات بودیم که دشمن پیشدستی کرد و قبل از اینکه ما به او حمله کنیم زودتر به ما حمله کرد. دشمن از محور تپه های رادار یا تپه های ابوصلیبی خات حمله کرد و با فشار آتش زیاد، قصد داشت قرارگاه فجر (یکی از قرارگاههای چهارگانه ما در عملیات فتح المبین) را با رزمندگانش از ارتش و سپاه توی رودخانۀ کرخه بریزد. فشار آتش زیاد بود و ما برای مقابله با آتش، مهمات کافی نداشتیم. خلاصه عرصه بر رزمندگان تنگ می شد. تا آمدیم این خطر را دفع کنیم، خطر دوم پیش آمد، آن هم در محور رقابیه. دشمن آنجا ضمن ریختن آتش سنگین پیشروی هم کرد و حدود دو کیلومتر وضعیت خودش را تغییر داد و جلوتر آمد. بنابراین ما از آن طرح چهار محوری که داشتیم، دو محورش تقریباً خنثی شده بود و حوادث غیر مترقبه برای ما پیش آورد و باعث ناقص
شدن طرحمان گردید. دیگر آن طرح کاملی که داشتیم وجود نداشت. فشار آن قدر زیاد شد که در قرارگاه عملیاتی کربلا برادران ارتش و سپاه به این نتیجه رسیدند که ما در این شرایط سخت، در این تنگنایی که واقعاً نمی دانیم چه باید بکنیم؛ برویم از فرمانده معظم خودمان کسب تکلیف کنیم، که چکار باید کرد؟ حتی اگر قرار باشد عملیات هم صورت بگیرد، بهتر است از ایشان بخواهیم که استخاره هم بکنند که آیا عملیات بکنیم یا خیر؟ با آن وضعیت طرح ناقص و آن شرایط پیچیده، یا بایستی فرمانده محترم کل سپاه می رفت یا خود بنده که آن موقع مسئول نیروی زمینی ارتش بودم و نمی شد هر دو نفرمان با هم برویم. باید یکی از ما در جبهه می ماندیم و اوضاع جبهه را کنترل می کردیم. قرار بر این شد که آقای محسن رضایی خدمت حضرت امام رفته و از ایشان کسب تکلیف کنند. برای اجرای این تصمیم، مساله زمان بسیار حائز اهمیت بود و رفت و برگشت از منطقه دزفول تا تهران به وسیله ماشین و وقتی که صرف آن می شد، به هیچ وجه به صلاح نبود. مانده بودیم که چکار بکنیم.
سرهنگ خلبانی از افسران بسیار شجاع نیروی هوایی در قرارگاه مسئولیت رابط نیروی هوایی را داشت ـ شهید حق شناس ـ ایشان مذاکرات ما را شنید و متوجه شد که چنین مشکلی داریم. گفت: اگر مایل باشید من به مسئولیت شما، با هواپیمای اف 5 شکاری دو کابینه یک نفر از شما را ظرف
بیست دقیقه به تهران می برم و بیست دقیقه هم برمی گردانم. منتهی چون تا حالا چنین کاری صورت نگرفته، مسئولیتش بعهده من نیست. باید خودتان مسئولیتش را قبول کنید.
برادرمان آقای رضایی پذیرفتند و گفتند: من حاضرم، بروم. البته بعداً ما مطالعه کردیم، متوجه شدیم که واقعاً برای کسی که بخواهد توی هواپیمای شکاری، حتی بنشیند، کاری هم نکند بدون استفاده از تجهیزات، چقدر خطرات وجود دارد. چون با سرعت زیاد می رود حتی احتمال ایست قلبی هم وجود دارد. ولی به هر حال این خداوند متعال است که روحیه و توکل به رزمندگان و فرماندهان می دهد و این شجاعت و جسارت را به وجود می آورد. لذا ما دیدیم خیلی راحت این کار عملی گردید. برادرمان آقای رضایی ظرف بیست دقیقه رفتند به تهران و شاید مثلاً نیم ساعت هم طول کشید تا جماران رسیدند. ده ـ پانزده دقیقه هم خدمت حضرت امام (ره) بودند، نیم ساعته برگشتند تا فرودگاه و بیست دقیقه ای هم برگشتند تا دزفول. حدوداً بعد از دو ساعت، آنچه را که ما می خواستیم انجام شود، صورت گرفت. حالا طی این مدت چه انجام شد؟ این را از زبان برادرمان آقای رضایی باید شنید ولی آنچه که من در ذهنم مانده، این است که وقتی ایشان آمد دیدیم از چهره اش شادابی و نشاط و امیدواری و قوت قلب می بارد. همین خودش خیلی برای قرارگاه کربلا مهم بود، مطمئن شدیم که ایشان با دست پر آمده است. گفتیم خوب امام چه فرمودند؟ راهکاری دادند؟ آیا تاکتیک عملیاتی را به ما نشان دادند؟ گفت: نه، امام خیلی با آرامش، تشریح وضعیت سخت ما را گوش نمودند و تبسمی کردند و بعد از تبسم یک اطمینان قلبی دادند و فرمودند: «هیچ نگران نباشید و همچنان هم باید مصمم باشید که عملیاتتان را انجام بدهید». درخواست کردم استخاره بکنند. گفتند: «استخاره لازم نیست ولی اگر مایلید که از قرآن هم قوت قلب بگیرید به نیت طلب خیر، قرآن را باز کنید و خداوند قلبتان را قوی بکند و حتماً موفقید انشاءاللّه .» خوب ما باید همانی را که امام تکلیف کرده بودند، اجرا می کردیم. تکلیف اول ما این بود که عملیات را باید انجام بدهیم. همه یکپارچه مصمم شدیم که عملیات انجام شود. کسی را نداشتیم که شک و تردید داشته باشد. این در حالی بود که می دانستیم طرحمان، طرح ناقصی است. دوم اینکه طلب خیر را نیت کنیم و قرآن را باز نماییم که این صحنه در تاریخ ثبت شد. قرآن را که باز کردیم. به لطف خداوند متعال سوره فتح آمد و این برای ما خیلی پر معنا بود و معلوم بود که خداوند اصلاً می خواهد حداکثر قوت قلب را به ما بدهد. آیات شریفه سوره فتح را یکی از برادران با صوت خوشی خواندند. برادران اشک شوق می ریختند. واقعاً صحنه فراموش نشدنی بود، حالت عجیب خوشی پیدا کرده بودیم. بعد از خواندن این آیات همگی قویتر، شادابتر، مهیاتر برای عملیات آماده گشتیم. عملیات را شروع کردیم. بلافاصله، همان شب اول عملیات رزمندگان ما موفق شدند از ارتفاعات شاوریه، به ستون بیایند و جاده پل نادری به طرف دهلران را قطع کنند و تپه های علی گره زد را بگیرند. از آن طرف هم در فاصله حدود شصت کیلومتری، در محور دیگر رزمندگان آمده و از ارتفاعات عبور کردند و هر چند در طرفین آنها دشمن حضور داشت، توانستند پادگان و تنگۀ عین خوش را بگیرند و در آنجا مستقر شوند. و مراحل بعدی عملیات هم بسیار شکوهمند برگزار شد، آن هم با نام مبارک حضرت زهرا (س). در آن عملیات حدود شانزده هزار نفر اسیر از دشمن گرفتیم. دو هزار کیلومتر مربع از زمینهای میهن اسلامی آزاد شد و مقادیر بسیار زیادی غنایم به دست ما افتاد. دشمن منهزم از محور چنانه به تنگۀ بلغازه و سپس به طرف فکه رفت و ما در ارتفاعات تینه مستقر شدیم و تنگۀ رقابیه، تنگۀ عین خوش، پادگان عین خوش، همه اینها به دست ما افتاد. آنقدر قوت قلب برای رزمندگان به وجود آمد که زمینه ساز شگفتی بعدی یعنی عملیات بیت المقدس و فتح خرمشهر شد. اساس این پیروزی لطف خدا بود، مدد الهی بود، نصرت الهی بود، آنهمه معنویت و روحانیتی که در صحنه نبرد حاکم بود همه بر مبنای اخلاصی بود که رزمندگان اسلام داشتند و خداوند آنگونه دستگیری می کرد ولی جایگاه مقام ولایت و مسئولیت سنگین فرمانده کل قوا اینجا بیشتر برای ما نمودار شد که چگونه جبهه ها را هدایت می کند.
به گزارش جماران، همچنین متن زیر خاطره ای است از وی که در پیچیدگی های عملیات فتح المبین اتفاق افتاده است.
طرح عملیات فتح المبین را انجام داده بودیم، نیروها در منطقه مستقر شده بودند، اما فرماندهان نظرات متفاوتی داشتند، در یکی از جبهه های عملیات که بین شوش و ارتفاعات رادار واقع بود، دشمن پیش دستی کرد و نیروهایش را در رودخانه کرخه مستقر کرد که باعث از دست رفتن تسلط نیروهای ما بر منطقه شد.
مشکل در واقع این بود که سر شیارهایی که قرار بود ما نیروهایمان را از طریق آن بفرستیم و به خط دشمن بزنیم و حتی علامت گذاری کرده بودیم، دشمن این شیارها را گرفته بود، لذا ما مانند انسان کوری شده بودیم که قادر به دیدن منطقه نبود، چون شیارها بر اساس طرح مانور عملیاتی تعیین شده بودند، زمانی که آن شیارها وصل می شد کل آن جبهه قفل می شد، لذا یک سوالی مطرح شد و آن اینکه با توجه به این مشکل ما عملیات فتح المبین را انجام بدهیم یا خیر.
چند روز مانده به عملیات دشمن که پیش دستی کرده بود به ساحل کرخه رسید، قرارگاه لشر 77 با 3 تیپ از سپاه، به فرماندهی شهید بقایی در آن منطقه مستقر شد. شرایط به گونه ای شد که حضور نیروهای ما نتیجه ای را به همراه نداشت و ما تحلیل انجام دادن یا ندادن عملیات با توجه به شرایط جدید را نداشتیم.
فرماندهان دو نظر متفاوت داشتند؛ دسته اول بر لغو عملیات تاکید داشتند و می گفتند: ما دو بازو داریم که یکی از شمال به جنوب است و دیگری از شرق به سمت غرب است، حالا که این بازوی شرق به غرب خنثی شده است ما با یک بازو به تنهایی نمی توانیم وزنه به این بزرگی را بلند کنیم، پس باید عملیات لغو شود و عملیات به هیچ وجه نباید شکل بگیرد.
دسته دوم؛ موافقان انجام عملیات بودند و می گفتند: اگر ما این عملیات را انجام ندهیم و به تاخیر بیندازیم از کجا معلوم است که دشمن نیاید و بازوی دوم ما را نیز بگیرد و دیگر هیچ وقت نتوانیم عملیات انجام بدهیم در نتیجه باید عملیات را انجام دهیم حتی اگر شده با یک بازو و با احتمال شکست این فرصت را نباید از دست بدهیم؛ احتمال دارد تاخیر عملیات به یک ماه دیگر باعث شود عراق در منطقه های دیگر پیش دستی کند و قسمت شمال را هم بگیرد.
جلسه با صیاد شیرازی
من و برادر صیاد شیرازی جلسه طولانی با هم گذاشتیم، پس از جلسه فرماندهان را احضار کردیم و یک جلسه هم با فرماندهان گذاشتیم و در نهایت نتوانستیم به تصمیم برسیم که این عملیات را انجام بدهیم یا خیر.
اولین تجربه پرواز با اف 5
یکی از دوستان گفتند که بهتر است برادر محسن رضایی بروند خدمت امام(ره) و با ایشان مشورت کنند، خواستیم که این کار را انجام بدهیم کمی که فکر کردیم متوجه شدیم اگر بخواهیم برویم و مشورت کنیم، اگر این مشورت منجر به انجام دادن عملیات بشود باید یک ساعته خدمت امام برسیم و برای عملیات برگردیم و گرنه احتمال از دست رفتن بازوی دوم می رفت، به این دلیل که ما محاسباتی داشتیم و طبق آن ما به نور ماه نیاز داشتیم که در آن تاریخ و آن شب باید این کار را انجام می دادیم. با این حساب نمی توانستیم وقت را تلف کنیم، برای جلوگیری از اتلاف وقت می بایست با هواپیمایی جنگی به تهران می رفتیم، من نیز تا قبل از آن تجربه پرواز نداشتم، شهید حق شناس یک جنگنده اف5 آموزشی آماده کردند، نکات مهم پرواز را در یک آموزش سرپایی 6-5 دقیقه ای به من گفتند که مثلا فرمان کجا هست و کارش چیست، اتفاقی اگر افتاد شما چکار کنید و... و بنده در کابین دوم نشستم و ایشان هم در جایگاه خلبانی و ما هم لباس های سنگین خلبانی را پوشیده بودیم که حدود ده کیلو بر وزنمان اضافه شده بود.
داشتم خودم را برای یک پرواز سخت آماده می کردم، هواپیما روی باند قرار گرفت و سرعت گرفت و به انتهایی باند رسید و به اصطلاح خلبان ها جی کشید (گریز از مرکز)؛ یعنی هواپیما به صورت مستقیم در آمد، در چنین شرایطی کسانی که این شرایط را تمرین نکرده باشند فشار خیلی سنگینی را باید تجربه کنند، لحظات سختی بود، احساس می کردم کسی به نیرومندی رستم در حال فشار دادن من به کابین است، ما خودمان را محکم گرفتیم که آقای حق شناس شروع کردند به صحبت کردند که آقا محسن حالتان چطور است و... آمدم حرف بزنم، دیدم که اصلا این فک من باز نمی شود که بخواهم حرف بزنم! فشار اصلا اجازه نمی داد دهانم را باز کنم، فکر کردم حالا ما فرمانده سپاه هستیم و اگر نتوانیم حرف بزنیم خیلی بد می شود، به هر زحمتی بود توانستیم جواب خلبان را بدهیم و ایشان خیلی متعجب شده بودند که ما چطور توانستیم صحبت کنیم.
هدایت جنگنده اف 5 توسط محسن رضایی
بعد از چند دقیقه که از دزفول و سد دز گذشتیم، شهید حق شناس فرمان را رها کردند و گفتند شما هواپیما را کنترل کنید! به ایشان گفتم برادر عزیزم ما باید زود خدمت امام(ره) برسیم و برگردیم، تصمیم بگیریم، شما آموزش ما را موکول کنید به زمانی مناسب، قبول نکردند و فرمان را رها کردند و همین که کمی فرمان را تکان میدادم هواپیما بالا و پایین می شد! حدود 20 دقیقه بعد به تهران رسیدیم و خدمت امام رسیدم، مشکل را مطرح کردم و گفتم: دوستانمان گفته اند اگر امام (ره) راهنمایی هم نمی کند لااقل برایمان استخاره ای بکنند، که حضرت امام(ره) فرمودند: شما نیازی به استخاره ندارید، بروید و همه کارهایتان را انجام بدهید و زمانی که به بن بست رسیدید از خدا طلب خیر بکنید، زمانی که من خواستم به امام(ره) بگم که ما به بن بست رسیدیم احساس کردم که ممکن است در این گفته امام(ره) حکمتی باشد که ما برگردیم و جلساتمان را ادامه دهیم.
جواب امام به فرمانده سپاه
زمانی که من گزارش جبهه را به امام(ره) ارائه کردم ایشان تاملی کردند و فرمودند: شما پیروز هستید، بر خدا توکل کنید پیروزی از آن شماست.
هر چقدر صبر کردم که شاید امام صحبت دیگری داشته باشد خبری نشد! متوجه شدم چیزی نمی گویند، لذا ما بلند شدیم دستشان را بوسیدیم و به جبهه برگشتیم و در دزفول فرماندهان جمع شده بودند که پیام امام را بشنوند، که گفتم: تنها چیزی که امام فرمودند: این بود که شما بر خدا توکل کنید. فرماندهان گفتند استخاره چه شده است؟ جواب دادم استخاره هم نگرفتند.
تصمیم عملیات فتح المبین
بعد از آن اتفاق ما تا نماز صبح نشستیم و تصمیم گرفتیم که باید عملیات انجام بشود و نتیجه آن عملیات فتح المبین شد که ما 12هزار اسیر گرفتیم، 2700 کیلومتر مربع از سرزمین های ایران اسلامی را آزاد شد.