طراح مسجدضرار«ابوعامر»بود
حنظله غسیل الملائکه فرزند«ابوعامر»بود.
درادامه «جنگ تبوک» … فاصله مدینه تاتبوک..علت جنگ..سرنوشت متمردین ازجنگ ..دستآورد جنگ تبوک..اتفاقات غزوه تبوک را خواهیدخواند.
رهبرمنافین مدینه «عبدالله بن ابی» بود(حدود یک سال ونیم قبل از رحلت پیامبر اکرم درگذشت) «ابو عامر»ازقبیله اوس،مرد شماره دو منافقان بود.
مسجد ضرار هم توطئهی یک راهب مسیحى بود. توضیح اینکه، قبل از جنگ تبوک، عدهاى از منافقین مدینه با مرد راهبى به نام «ابوعامر» که بسیار ریاست طلب بود، بیعت کردند.
امام جماعت مسجدضرار؟
سازندگان مسجد ضرار ۱۲ نفر بودند
و امامت جماعت مسجدضرار« حجه الاسلام مُجَمِّع بن جاریه» بر عهده داشت که ازمردان خوشنام مدینه بود.
زمین مسجدرا « جِذام بن خالد» که از قبیله «بنی عمرو بن عوف» بودوقف کرد! ومصالح -چوبها-را « ابولُبابه بن عبدالمُنذر» اهداکرد.
مسجدضرارقبل از جنگ تبوک ساخته شده بود،هیئت امنای مسجدقبل از حرکت لشکر اسلام به حضورپیامبر(ص)رسیدند وبرای افتتاح مسجدازوعوت دعوت کردند،که پیامبرفرمودکه فعلاً درگیرتجهیزقواهستم،صبرکنیدتا ازجبهه تبوک برگردیم.
بعدازتبوک خداوندباطن منافقین رابرای پیامبرش افشاکرد:
مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَن یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّـهِ شَاهِدِینَ عَلَىٰ أَنفُسِهِم بِالْکُفْرِ ۚ أُولَـٰئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ ﴿١٧﴾ إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّـهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّـهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلَاهَ وَآتَى الزَّکَاهَ وَلَمْ یَخْشَ إِلَّا اللَّـهَ ۖ فَعَسَىٰ أُولَـٰئِکَ أَن یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِینَ ﴿١٨توبه)
آنهایی که مسجدی اختیار کردند که مایه زیان و کفر و پراکندگی میان مؤمنان است،مرکزفرماندهی-تجمعات-برای توطئه علیه پیامبرواصحاب صدیفش است،اگرچه آنهاقسم میخورند که هدفمان کمک به اسلام ونهضت پیامبراست،کمک به مؤمنین ضعیف وناتوانی است که توانایی حضوردرمسجدقباراندارند.ادعایشان فریب ودروغ است.
«ماجرای مسجد ضرار»ازپایگاه آیت الله خامنه ای سه شنبه، ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
ماجرای مسجد ضرار – که آیات ۱۰۷ تا ۱۱۰ سورهی توبه در قرآن به آن اشاره دارد- آنگونه که از روایات مورد اتفاق برمیآید چنین بوده:
وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَکُفْرًا وَتَفْرِیقًا بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ وَإِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللَّـهَ وَرَسُولَهُ مِن قَبْلُ ۚ وَلَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنَىٰ ۖ وَاللَّـهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ﴿١٠٧﴾ لَا تَقُمْ فِیهِ أَبَدًا ۚلَّمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَىٰ مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِیهِ ۚ فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُوا ۚ وَاللَّـهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ ﴿١٠٨﴾ أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَىٰ تَقْوَىٰ مِنَ اللَّـهِ وَرِضْوَانٍ خَیْرٌ أَم مَّنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَىٰ شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ ۗ وَاللَّـهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ﴿١٠٩﴾ لَا یَزَالُ بُنْیَانُهُمُ الَّذِی بَنَوْا رِیبَهً فِی قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ ۗ وَاللَّـهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ﴿١١٠توبه﴾
در سال نهم هجری، گروهی از منافقان که به ظاهر مسلمان بودند، نزد پیامبر صلیالله علیه و آله آمدند و گفتند: به ما اجازه دهید مسجدی در میان قبیله بنیسالم، نزدیک مسجد قبا بسازیم تا افراد ناتوان و بیمار و پیران از کار افتاده در آن عبادات خود را انجام دهند و در شبهای بارانی که گروهی از مردم توانایی آمدن به مسجد شما را ندارند، فریضهی نماز را آنجا انجام دهند. (پیش از آن جماعتی از بنی عمرو بن عوف مسجد قبا را ساخته، از رسول خدا خواسته بودند تا در آنجا نماز بخواند. رسول خدا هم مسجد را افتتاح نموده، در آنجا به نماز ایستاد.)
پیامبر که در این زمان با گروهی از مسلمانان عازم جنگ تبوک بودند، به آنها اجازه دادند. سپس آنها از پیامبر تقاضا کردند که شخصاً در آن مسجد نماز اقامه کنند. پیامبر فرمودند: “من عازم سفرم، هنگامیکه بازگشتم، به خواست خدا چنین خواهم کرد.”
پس از بازگشت پیامبر از تبوک، آنها مجدداً نزد پیامبر آمده و تقاضای خود را مبنی بر اقامهی نماز در این مسجد تکرار کردند. هنوز پیامبر وارد دروازههای مدینه نشده بود که فرشتهی وحی نازل گشت و آیات ۱۰۷ تا ۱۱۰ سورهی توبه را بر پیامبر نازل کرد و پرده از اسرار کار آنها برداشت.
چه کسی« مسجدضرار »را آتش زد؟
پیامبر به عده ای ازجمله « مالک بن دُخْشُم و مَعْن(عاصم) بن عَدی »دستوردادکه بروندمسجدراآتش بزنند وآن مکان هم زباله دانی شود.
داستان مسجد ضِرار درسی است برای عموم مسلمانان در هر عصر و دورانی تا هرگز ظاهربین و سطحینگر نباشند و فریب افراد به ظاهر حق به جانب را نخورند. نفاق و منافق در هر رنگ و لباسی ممکن است ظاهر شود؛ حتی در لباس طرفداری از قرآن و مسجد. مخالفان اسلام ممکن است در لباس دین بر ضد دین فعالیت کنند. موضوع اتحاد میان مسلمانان بهقدری اهمیت دارد که حتی اگر ساختن مسجدی در کنار مسجدی دیگر موجب تفرقه و پراکندگی مسلمانان گردد، مسجد تفرقهاندار، نامقدس است؛ خانهی خدا نیست، بلکه کانون شیطان است.
ابوعامر نیز که روزی از بشارتدهندگان ظهور پیامبر اسلام بود، اطراف خود را خالی دید؛ از اینرو به مبارزه با اسلام برخاست و با منافقان اوس و خزرج همکاری صمیمانهای را آغاز کرد.
او از مدینه به سوی مشرکان مکه رفت و برای جنگ با پیامبر از آنها کمک خواست؛ و حتی در غزوهی احد علیه مسلمانان وارد عمل شد. پس از جنگ احد به سوی فرمانروای روم، “هرقل” رفت و از او برای مبارزه با پیامبر اسلام کمک خواست. از طرف دیگر به هواداران خود در مدینه نامه نوشت که بهزودی با لشکری از سوی هرقل به سمت مدینه خواهد آمد و لازم است که منافقان مدینه کانونی را جهت فعالیتهای آتی او در مدینه آماده کنند. هواداران او نیز چون نمیتوانستند علناً خواستهی خود را تحقق بخشند، به بهانهی ساختن مسجدی برای بیماران و پیران، نیّات شوم خود را عملی ساختند. اما وحی الهی نازل شد و خیانت آنها آشکار گردید. به این ترتیب پایگاه منافقان نابود شد و تنها حامی آنها، عبدالله بن اُبَی نیز دو ماه پس از جنگ تبوک درگذشت.
سازندگان مسجدضرار
در« دُرّ المنثور از ابن اسحاق» روایت شده: کسانی که مسجد ضرار را ساختند، دوازده نفر بودند: خذام بن خالد بن عبید بن زید،، هلال بن امیه، معتّب بن قشیر، ابوحبیبه بن الازعر، عباد بن حنیف، جاریه بن عامر و دو پسرانش مجمع و زید، نبتل بن حارث، بخدج بن عثمان و ودیعه بن ثابت. ثعلبه بن حاطب، و عبدالله بن نبتل بن الحارث، نبتل بن حارث ، نام عبدالله بن نبتل حارث .
توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر :رهبر انقلاب در مراسم(۱۳۸۸/۰۵/۱۴) تنفیذ حکم ریاستجمهوری احمدینژاد-دوره دوم- ماجرای فتنه همان ایام، اشارهای کوتاه به ماجرای مسجد ضرار( با مسجد ضرار نمی شود انقلاب را شکست)داشته است.،بخش دیگران« پایگاه اطلاعرسانی دفتر نشر آثار رهبری» ماجرای مسجد ضرار را بازخوانی کرده است. سه شنبه، ۱۳ مرداد ۱۳۸۸.
واما درکتاب زندگانی حضرت محمد(ص)آیت الله هاشم رسولی محلاتی چنین آمده است:
باایده وحمایت ابو عامر ،این مسجد را در محله« قباء »ساختند و هنگامى که رسول خدا(ص)عازم تبوک بود پیش آن حضرت آمده معروض داشتند: اى رسول خدا ما براى بیماران و پیران و افراد زمینگیرى که نمىتوانند براى نماز به مسجد جامع بیایند و بخصوص در شبهاى زمستانى، سردى هوا و دورى راه مانع حضور آنها در مسجد قباء است مسجدى ساخته ایم و میل داریم شما بدانجا بیایید و با خواندن یک نماز در آن مسجد آن را افتتاح فرمایید!
پیغمبرجواب دادند: من که اکنون در تدارک سفر هستم و اگر ان شاء الله از این سفر بازگشتم بدانجا خواهم آمد.
اکنون که رسول خدا(ص)باز مىگشت در نزدیکى مدینه به آن حضرت خبر دادند که مسجد مزبور به اتمام رسیده و مرکز اجتماع منافقان گردیده است. رسول خدا(ص)به دستور پروردگار متعال از همان خارج شهر پیش از ورود به مدینه، دو نفر از قبیله عمرو بن عوف را فرستاد تا آن مسجد را که خداى تعالى«مسجد ضرار»نامید ویران کنند و این بناى بظاهر مقدس را که در واقع به صورت مرکز دسته بندیهاى سیاسى علیه اسلام و مسلمین در آمده و کانونى براى ایجاد دو دستگى میان مسلمانان شده بود با خاک یکسان سازند.
و از آن پس براى چندى به صورت مزبله و محل اجتماع زباله و کثافات در آمد و منافقان نیز از آن پس نتوانستند مرکزى براى خود ترتیب دهند و پس از دو ماه نیزمرگ رئیس و بزرگ آنها یعنى عبد الله ابى پیش آمد و یکسره تشکیلات آنها را ازهم پاشید./پایان نقل قول ازکتاب زندگانی حضرت محمد
«ابوعامر»در سال دهم هجرت در شام درگذشت.
تصوف در تاریخ اسلام تنها زاییدهی آموزههای دینی است بلکه عوامل فراوان دیگری وجود داشته است که منشأ پیدایش تصوفگرایی در میان مسلمانان بوده است که از جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱ ـ افکار و مذاهب هندى و بودایى: در عصر حکومت بنىامیه، جماعتى از هندىها به آیین اسلام گرویدند و کتابهاى هندى توسط «منکه» هندى و «ابن دهن» هندى ترجمه شد، مانند: «سند باد الکبیر، سند باد الصغیر، ادب الهندو الصین» و از همه مهمتر کتاب «یوذاسف» و «یوذاسف و بلوهر» که روش زندگى صوفیانه بود.
مرحوم «صدوق» در «اکمال الدین و اتمام النعمه» و مرحوم «مجلسى» در «بحار الانوار» پیرامون یوذاسف و بلوهر داستانى نگاشتهاند. البته ادیان و مذاهب هندى، اختلافات نظرى و عملى فراوانى دارند اما رویکرد صوفیانهی آنها مشترک است و تصوف به عنوان یک ایدئولوژى در میان آنها مطرح مىباشد.
فرقهی ودایى در پیدایش برهمایى و برهمایى در ظهور بودایى و هندو و بودایى در تحقق هانایانا و ماهایانا مؤثر بوده است و همگى در ریاضت کشى و پرهیز از دنیا مشترکاند و راه سعادت و نجات آدمیان را ترک لذتهای جسمانى و شکنجهی بدنى مىدانند. این فرقهها بر این باورند که جهان سراسر رنج و عذاب و ریشهی این رنجها، آرزوها و خواهشهاى دنیوى است و رهایى از علایق و شهوات مادى، وسیلهی نجات و سعادت است. بودا معتقد است که برهمن، کسى است که فقر نصیبش شده و از هر چیزى محروم و از هر خوفى به دور باشد.
نیروانا که غایت بوداییان است در لغت سانسکریت به معناى فنا به کار مىرود. مسألهی طلب مرید و سالک از مراد و قطب نیز از روشهاى صوفیان هندى است که بر فرقههاى صوفیه در جهان اسلام وارد شده است. مسألهی وحدت وجود، از دیگر عقاید مشترک صوفیان هندى است. اوپانیشادها، کتاب مقدس برهماییان، این عقیده را پایهگذارى کرده است و همچنین، موارد دیگرى مانند خرقهپوشى، دیانا (به اصطلاح بوداییان به معناى تمرکز فکر که در مراقبت انجام مىدهند)، اذکار دسته جمعى که به گفتهی «ابوریحان بیرونى» در کتاب «تحقیق ماللهند»، از سلوک رفتارى هندیان است و تمامی این آداب در میان فرقههاى صوفیهی اسلامى رواج یافته است، یعنی صوفیان مسلمان در این آداب و عقاید از آیینهای کشورهای جنوب شرق آسیا بهره بردهاند.
لازم به ذکر است که تعداد زیادى از مرتاضان بودایى، جوکىهاى تارک دنیا و دوره گردهاى هندى در ممالک اسلامى، به خصوص در شام و عراق پراکنده شدند، مانند: «ابو على سندى»، استاد «بایزید بسطامى» در مورد سندی مىگوید: «من از بوعلى، علم فنا در توحید مىآموختم. ابوعلى سندى از اهالى سند و نواحى بخارا و مرتبط با مرتاضان هندى بوده است.» «حسین بن منصور حلاج»، مسافرت به هندوستان نمود و پس از مراجعت در صوفىگرى تحول جدى یافت. بنابراین، مسألهی فقر، خرقه پوشى، انزوا، ریاضت کشى و… همه از آداب مرتاضان هندى است.
۲ _ دنیا پرستى و آشوبهاى سیاسى: گرایش مادیگرایانه و دنیا طلبانهی برخى از اصحاب پیامبر و درگیریهای سیاسى قرن اول و دوم، زمینه ساز پیدایش و گسترش صوفیه بوده است. توضیح مطلب اینکه تمایل به دنیا در اثر فتوحات، اولین قدم انحراف مسلمین بود که دولت عثمانی آن را توسعه داد و واکنش این انحراف، زهد ورزى افرادى چون «عبدالله بن عمر»، «حسن بصرى» و پرهیز از مسایل سیاسى و اجتماعى بود.
«حسن بصرى »متوفاى ۱۱۰ هجرى با اینکه امام على، امام حسن، امام حسین، امام سجاد و امام محمد باقر(علیهم السلام) را درک کرده، در پوستین ریاضت کشى خود فرو رفته و ذرهاى به فکر مسایل اجتماعى نبود.
اولین کسی که «خانقاه»رابناکرد؟
«عبدالواحد بن زید» از اصحاب حسن بصرى، اولین کسى بود که خانقاه کوچکى براى صوفیه ساخت و زمینه را براى صوفیان قرن دوم و سوم، مانند: «ابوهاشم کوفى، ذوالنون مصرى، معروف کرخى، ابراهیم ادهم، ابوحامد بلخى و محاسبى» فراهم آورد.
تماس مسلمانان با رهبانیان مسیحى: رهبانیت مسیحى نیز بر صوفىگرى مسلمانان تأثیر گذار بوده است. حتى مسجد ضرار هم توطئهی یک راهب مسیحى بود. توضیح اینکه، قبل از جنگ تبوک، عدهاى از منافقین مدینه با مرد راهبى به نام «ابوعامر» که بسیار ریاست طلب بود، بیعت کردند.
ابوعامر، پس از فتح مکه به طائف گریخت و چون اهل طائف به اسلام گرویدند، به سوى شام و نزد امپراطور روم شتافت و از آنجا به منافقین پیام فرستاد که آماده شوند و مسجدى بنا نهند تا به کمک امپراطور روم، بساط رسول خدا(ص) در مدینه برداشته شود.
منافقین درگام نخست در جهاد شرکت نکردند و با نیرنگ از پیامبر تقاضا نمودند که مسجد مدینه براى بیماران و پیرمردان دور است و از این رو اقدام به ساختن مسجد «ضرار» کردند. پیامبر به جهت وضعیت جنگ تبوک با آنها برخورد نکرد و على(ع) را به جاى خود در مدینه گماشت. پیامبر(ص) پس از مراجعت طبق آیهی ۱۰۷ سورهی توبه به تخریب مسجد ضرار فرمان داد./حجت الاسلام عبدالحسین خسروپناه- اسفند ۱۳۹۶سایت مسجد.
جنگ تبوک بنقل از علامه طهرانی
مرحوم علامه آیت الله حاج سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی در کتاب امام شناسى، جلد دهم با اشاره به حدیث نبوی منزلت در شأن امیرالمومنین(ع)- که حضرت رسول فرمودند مثال تو (علی) با من مثال هارون است با موسى به جز اینکه نبوّت پس از من نیست- پس از بحث در اسناد روایات مختلف و متعدد حدیث منزلت و مواردی که رسول الله، امیرالمومنین را به حدیث منزلت مخاطب ساختهاند، تحلیلی از اوضاع مدینه در اواخر عمر شریف پیامبر اسلام(ص) ارائه دادند و بدین مطلب تصریح می کنند که نبوت رسول خدا از ولایت علی جدا نیست و اسلام از روز اول بر دو پایه نبوت و ولایت پایه گذاری شده است و ایتن سقف بر این دو بنیان استوار است و با یک پایه بدون دیگری فرو می ریزد و گسیخته و پاره می گردد و از آن جز اسمی هیچ نمی ماند.
طعنه های منافقین به علی درجنگ تبوک
علامه طهرانی علت عدم حضور حضرت علی(ع) در غزوه تبوک و اقامت در مدینه را چنین بیان می کنند: ابن مغازلى با اسناد خود روایت کرده است که چون رسول خدا به غزوه تبوک مىرفت؛ على بن أبى طالب را به جانشینى خود بر اهل خود قرار داد و امر کرد تا در مدینه اقامت داشته باشد. منافقین مدینه به جهت ایجاد اضطراب و تشویش شروع کردند به گفتارهاى یاوه و بدون واقع و هذیان سرائى که: پیامبر على را با خود نبرد به جهت آنکه على بر پیامبر سنگین بود؛ و یا به جهت آنکه على را کوچک و سبک شمارد.
چون منافقین این سخن بگفتند؛ على (ع) سلاح خود را برداشت و به خارج مدینه « جُرْف» محلّى است در یک فرسخى مدینه که حضرت رسول وعده گاه را در آنجا قرار دادند؛ تا چون همه لشگر مجتمع شوند از آنجا حرکت کنند، که پیامبر فرود آمده بود رفت و گفت: یا رسول الله! منافقین چنین پنداشته اند که تو که مرا در مدینه بجاى خود گذاشتى به جهت سنگینى من بر تو و یا به جهت خفّت و حقارت من است!
رسول خدا (ص) گفت: دروغ مىگویند منافقین! ولیکن من تو را بجاى خود گذاشتم تا بر آنچه در مدینه بجاى گذاردم خلیفه باشى! اینک تو به مدینه باز گرد! و جانشین من در اهل من و در اهل خودت باش! آیا نمىپسندى که نسبت تو با من مانند نسبت هارون با موسى باشد؛ به غیر از آنکه پس از من پیغمبرى نیست! در این حال على (ع) به مدینه بازگشت؛ و پیامبر (ص) به سفر خود روان شد.
بارى اینک باید دید به چه علّت رسول خدا (ص)، امیر المؤمنین(ع) را در این غزوه به جاى خود در مدینه به عنوان جانشینى گذاشتهاند؛ با آنکه آن حضرت در تمام غزوات رسول الله از بدر و احد و احزاب و حنین و غیرها بدون استثناء شرکت داشتند؛ و نه تنها شرکت بلکه یگانه فاتح بدر و احزاب و حنین و خیبر و یگانه حامى و مدافع رسول خدا در خطرات و مواقع عظیمه مانند احد بوده اند؟ و اصولًا معناى استخلاف و جانشینى و نقش مهم آن حضرت در این مأموریت چه بوده است؟ و وضع مدینه در آن زمان به چه کیفیتى بوده است، که رسول خدا فرمود: یا على اینک مدینه صلاحیت ندارد مگر آنکه خود من و یا شخص تو در آن بوده باشد! و این جمله تاریخى حدیث منزله را به چه عنایتى فرموده است؟
منافقین درمدینه
غزوه تبوک در سال نهم از هجرت و در ماه رجب تا رمضان اتّفاق افتاد؛ و تا رحلت رسول اکرم (ص) یکسال و نیم بیشتر فاصله نداشت؛ و اوضاع مدینه از جهت منافقین و توطئه هاى ایشان بر علیه رسول الله و مسلمین روز به روز، رو به افزایش مىگذاشت و صلابت و خشونت آنها بیشتر مىشد. آنقدر در أذیت مسلمین و خود رسول خدا دست به کار بودند که پیامبر فرمود: مَا أوذِىَ نَبِىٌّ مِثْلَ مَا اوذِیتُ قَطُّ «هیچ پیغمبرى به اندازهاى که من مورد آزار و اذیت قرار گرفتهام قرار نگرفته است.»
در انبیاءِ سلف بعضىها را به مراتب بیشتر از رسول خدا اذیت کردند؛ بعضى را از میان درخت ارّه کردند؛ و بعضى را در آب جوش و روغن جوش آمده ریختند؛ و البتّه این چنین اذیتهائى را به پیامبر اسلام ننمودند؛ ولى آنقدر که پیامبر اسلام از منافقین رنج کشید؛ در سایر امم سالفه و در میان پیامبرانشان نبوده است.
در اثر قوّت اسلام و شوکت و قدرت مسلمین، جنگها و غزوات رسول الله(ص) رو به نقصان گذاشت؛ و آن مرارتها و تلخیهاى نبرد و کارزار با دشمن کم مىشد؛ و با فتح مکّه و طائف که دو سنگر مهم مشرکین درهم شکست؛ و ملجأ و پناه دیگرى براى خود نداشتند؛ بسیارى از مشرکین به صورت ظاهر اسلام آورده؛ ولى در باطن مشرک بودند؛ و بسیارى از أهل کتاب بالأخص یهود به ظاهر اسلام آورده؛ و در باطن به عقیده دیرین خود باقى بودند. ایشان در میان مسلمین بودند و با آنها محشور بودند؛ و در مراسم دینى و عبادى و حتّى سیاسى مسلمین شرکت مىکردند؛ ولى در واقع کارشکنى نموده؛ و پیوسته در صدد ایجاد فتنه و آشوب و تزلزل و اضطراب بودند.
نقش ابوعامردرساماندهی منافقین
این معنى روز به روز گسترش مىیافت؛ و تشکیلات و دسته بندیهاى منافقین بیشتر مىشد و روابط آنها با خارج و مشرکان و کافران مستحکمتر مىگشت؛ و همان چهرههاى دشمنان اسلام در جنگ احُد و بدر و أحزاب، در لباس و پوشش إسلام درآمده؛ و در بین مسلمانان رفت و آمد نموده؛ و در مساجد و محافل ایشان حضور یافته؛ و به صورت ظاهر همچون سایر مسلمانان عمل می کرده؛ و پیامبر هم از طرفى مأمور بود که هر کس شهادتین بر زبان جارى کند و ظاهراً معتقد به نماز و زکات باشد؛ او را مسلمان بداند و با حکم مسلمان با او رفتار کند؛ و از طرف دیگر هم قدرت مبارزه و از بیخ و بن برانداختن منافقین را بدون حجّت شرعى در ظاهر؛ و بدون ارتکاب جرم و جنایتى در محکمه إسلام نداشت. فلهذا أمر منافقین یک أمر مشکل و پمعضل هاى درآمده بود.
«أبو عامر راهب» که پیامبر أکرم(ص) به او لقب فاسق داده بودند؛ از رؤسای ایشان بود. او قبلًا در مدینه از کشیشهاى نصارى بود؛ و اسلام آورد و به واسطه توطئه ها بر علیه رسول الله، از ترس به مکّه گریخت و پس از فتح مکّه به طائف گریخت؛ و پس از فتح طائف به شام گریخت؛ و دائماً از آنجا با مسلمین در ستیز بوده و با منافقین مدینه و مکّه همدست و همداستان؛ و پیوسته آنها را تقویت مىکرد که به روم خواهد رفت و از امپراطور روم لشگرى انبوه با خود به مدینه آورده و تار و پود پیامبر و مسلمین را به باد فنا خواهد داد.
رؤسای منافقین مدینه
منافقین مدینه که از اعاظم آنها «عَبدالله بن ابىّ و جَدُّ بن قَیس» بودند، و پیوسته مىخواستند زمینه را براى بازگشت أبو عامر به مدینه فراهم کنند؛ دائماً در بین مسلمانان به شایعه پراکنى پرداخته و ایشان را از لشگر جرّار رومیان مىترساندند؛ و از سپاه اکَیدِر که در «دومه الجندل» [مکانى است بین دمشق و بین مدینه و فاصله آن تا دمشق هفت مرحله است (و هر مرحله هشت فرسخ و مسافت یکروز است) و و در دو دومه دیوارى است که دُومه را به شکل قلعه درآورده است و در داخل دیوار قلعه منیعى است که به آن مارد گویند و آن قلعه اکَیدر بن عبد الملک بن عبدالحىّ بن أعیا بن الحارث است که سلطان آنجا بوده است و آن قلعه به دست خالد بن ولید فتح شد و اکَیدر اسلام آورد و او را خالد به مدینه نزد رسول خدا آورد و معاهدهاى بین آن حضرت و او منعقد شد] سلطنت داشت؛ و تا مدینه فاصله چندان زیادى داشت در بیم داشتند؛ و نیز در مدینه منتشر شد که «هرقل» سلطان روم با ۴۰ هزار مرد جنگى به تبوک آمده؛ و با چهار طائفه مهم هم عهد شده؛ و با أموال و اثقال و مواشى فراوان عازم مدینه و قتل مسلمین و نهب و غارت أموال و اسارت بردن زنان و کودکان ایشان است؛ و این خبر را هر روز بطورى پخش مىکردند که پیوسته مسلمین در بیم و هراس به سر مىبردند؛ و در انتظار حمله چنین لشگرى خود را مىدیدند و این امور وضع مدینه و مسلمین را دگرگون کرده بود.
بهانه های منافقین برای عدم شرکت درجنگ تبوک
آیات قرآن با شدّتى هر چه تمامتر نازل مىشد؛ و مسلمین را أمر به بسیج عمومى نموده؛ و آنها را با أموال و جانهاى خود در راه خدا ترغیب مىکرد و پیامبر علناً به مردم براى تجهیز لشگر آمادگى آنها را از جهت عِدَّه و عُدَّه، جنگ با روم را گوشزد می کردند و مسلمین همه آماده جهاد شدند و با لشگرى انبوه با رسول خدا به حرکت آمدند»، اوضاع منافقین را چنین ترسیم می کند:
منافقان که امر جهاد براى آنها نیز بود، چون زحمت جهاد و رنج سفر به شام را مىدانستند، هر یک به عذرى خود را معذور نموده و کنار کشیدند؛ و بعضى همچون «عبدالله بن ابَىّ» که داراى شخصیت و موقعیتى عظیم بود، خود با یاران و طرفدارانش تا محلّ جُرْف که لشگر حضرت در بدو خروج بود آمده؛ و در کنار آن محل که پائینتر از جماعت رسول خدا و مسلمین بود پرّه زد؛ و علم آویخت. و گویند که جماعت او از جماعت رسول خدا کمتر نبود.
چون رسول خدا(ص) عازم بر حرکت شد عبدالله بنُ ابَىّ با هواخواهانش به مدینه بازگشتند؛ و مىگفتند: محمّد خیال مىکند جنگ با رومیان مانند جنگ با اعراب است؛ به خدا قسم همه آنها در راه مىمیرند؛ و از گرماى هوا و نبودن آب و طعام جان به در نمىبردند؛ و سوگند به خدا مىبینم محمّد و یاران او را به ریسمانهاى اسارت بستهاند!
مسجدضرار سنگر منافقین
منافقین در وقت خروج رسول خدا(ص) به نزد آن حضرت آمده و گفتند: ما در محلّه خودمان نزدیک مسجد قبا، مسجدى ساختهایم که براى ضعفاء و پیرمردان و شبهاى زمستان که بارندگى است و نمىتوانیم به مسجد قبا برویم و نمىخواهیم نماز جماعت ما ترک شود؛ در آنجا نماز بخوانیم؛ شما بیائید و با خواندن نماز در این مسجد آن را افتتاح فرمائید!
منافقین دروغ مىگفتند؛ و این مسجد را سنگرى در مقابل مسلمین و براى توطئه و تفریق کلمه در بین آنها، محلّ اجتماع و کمیته مرکزى خود مىخواستند بنمایند و با أبوعامر راهب قرار داده بودند که در غیبت رسول الله(ص) به مدینه برگردد؛ و در آنجا إمام جماعت و رئیس گردد؛ و نیز می پنداشتند که رسول خدا در این سفر جان به سلامت نمىبرد؛ و در صورت حیات نیز با توطئه قتل آن حضرت در عقبه که توسط ۱۲ نفر یا ۱۴ نفر از آنها صورت مىگیرد؛ دیگر مسأله تمام است. و آنها نیز در غیبت پیامبر در داخل مدینه به زنان و ذرارى رسول الله۰ص) و مسلمین یورش مىبردند؛ و آنها را مىکشند، و اسیر مىکنند، و از مدینه بیرون مىنمایند. و علیهذا کار رسول الله از خارج و داخل مدینه، هر دو به پایان مىرسد؛ و فاتحه إسلام خوانده مىشود!
چراپیامبر،حضرت علی را نبرد؟
رسول خدا که به خوبى از حالات و نیتهاى ایشان خبر داشت؛ دید که باید أمیر المؤمنین على بن أبى طالب(ع) را در مدینه بجاى خود گذارد؛ تا جلوى فساد را بگیرد؛ و کسى غیر از على قدرت برخورد کردن و درهم شکستن توطئه منافقین را ندارد؛ و بالمآل نیز چون مىدانست که در این بسیج کشتارى اتّفاق نمىافتد؛ و نیاز به بازوى توانا و قدرت دل او که چون شیر ژیان صفوف را مىشکافد؛ و دشمن را زیر تیغ مىگیرد؛ نیست؛ لهذا او را در مدینه به عنوان خلافت و جانشینى خود منصوب فرمود.
فَأوحى الله تعالى الیه: یا محمَّد! إنَّ العلىَّ الاعلَى یقرَأ علَیک السَّلامَ و یقُولُ لکَ: إمَّا أنْ تَخرجَ أنتَ و یقیمَ علىّ؛ و امَّا أن یخرُج علىّ و تقیم أنتَ!«پس خداوند تعالى به رسول خود وحى کرد که: اى محمّد! خداوند على أعلى به تو سلام مىفرستد؛ و به تو مىگوید:
یا باید تو از مدینه بیرون روى و على بماند؛ و یا باید على بیرون رود و تو بمانى!»
رسول خدا این مطلب را به على گفت. على گفت: سَمْعاً و طاعهً؛ أمر خدا و رسول او را مىپذیرم؛ و اگرچه دوست دارم که از رسول خدا در حالتى از حالات جدا نباشم!
علی بمنزله هارون
فقال رسولُ الله: أما تَرضَى أن تَکون منّى بمنزلَهِ هارونَ من موسَى إلَّا أنَّهُ لَا نبىَّ بَعدى؟ على گفت: راضى هستم اى رسول خدا. رسول خدا فرمود: یا أباالحسنِ إنَّ لَکَ أجرَ خُروجِکَ مَعى فِى مقامِک بِالمدینَهِ وَ انَّ اللهَ قَد جَعَلکَ أمَّهً وَحدَکَ کمَا جَعَلَ إبرَاهِیم امَّهً، تَمنَعُ جماعَهَ المنافِقینَ وَ الکفَّارِ هَیبَتُکَ عَنِ الحرکهِ عَلَى الْمُسلمینَ! «اى ابوالحسن با آنکه تو در مدینه مىمانى؛ خداوند أجر و ثواب بیرون شدن با من را به تو مىدهد؛ و تو به تنهائى یک امَّت و ملّت هستى؛ همچنانکه خداوند ابراهیم را به تنهائى یک امَّت و ملَّت قرار داد! هَیبَت و ابَّهَت تو نمىگذارد که منافقین و کافرین به سوى مسلمین حرکت نمایند و یورش برند!»
چون رسول خدا(ص) از مدینه به لشگرگاه خارج شد و على بن أبى طالب(ع) او رامشایعت نمود؛ منافقین در سخنهاى هرزه و گفتار بیهوده فرو رفتند؛ و گفتند: علّت آنکه محمّد، على را در مدینه گذاشت، ملالتى بود که از او در دل داشت؛ و بغضى بود که موجب این تخلّف شد؛ و محمّد از این عمل قصدى نداشت مگر آنکه منافقین در شبى بیتوته کنند و در سیاهى شب به على حمله ور شوند و او را بکشند و با محاربه او را به هلاکت برسانند.
أمیرالمؤمنین(ع) خود را به رسول خدا(ص) رسانید؛ و عرض کرد: اى رسول خدا مىشنوى که منافقین چه مىگویند؟!فَقال رسولُ الله(ص): أما یکفیک أنَّکَ جَلده مَا بَینَ عینى و نورُ بَصَرِى و کالروح فِى بَدنى؟! در این حال رسول خدا (ص) فرمود: آیا این براى تو بس نیست که نسبت تو به من مانند پرده بین دو چشم من است (که با نبودن آن پرده، چشمان نابینا مىشوند) و تو نور چشم من هستى! و تو مانند روح و روان در کالبد من هستى؟!»
پیامبر بهمراه رزمندگان، بعد دو ماه به مدینه بازگشتند./۲۲ دی ۱۳۹۱خبرگزاری مهر
***
پیامبرتازمانیکه منافقین دست به توطئه نزده بودند،باآنهاکاری نداشت
وقتی که جمعی از این منافقین کارهای سازمانیافته کردند، پیغمبر به سراغشان رفت. در قضیهی مسجد ضرار، اینها رفتند مرکزی درست کردند؛ با خارج از نظام اسلامی – یعنی با کسی که در منطقهی روم بود؛ مثل ابوعامر راهب – ارتباط برقرار کردند و مقدّمهسازی کردند تا از روم علیه پیغمبر لشکر بکشند. در اینجا پیغمبر به سراغ آنها رفت و مسجدی را که ساخته بودند، ویران کرد و سوزاند. فرمود این مسجد، مسجد نیست؛ اینجا محلّ توطئه علیه مسجد و علیه نام خدا و علیه مردم است. یا آنجایی که یک دسته از همین منافقین، کفر خودشان را ظاهر کردند و از مدینه رفتند و در جایی لشکری درست کردند؛ پیغمبر با اینها مبارزه کرد و فرمود اگر نزدیک بیایند، به سراغشان میرویم و با آنها میجنگیم؛
با اینکه منافقین در داخل مدینه هم بودند و پیغمبر با آنها کاری نداشت.
بنابراین با دستهی سوم، برخورد سازمانیافتهی قاطع؛
اما با دستهی چهارم، برخورد همراه با ملایمت داشت؛ چون اینها سازمانیافته نبودند و خطرشان، خطر فردی بود. پیغمبر با رفتار خود، غالباً هم اینها را شرمنده میکرد. /آیت الله خامنه ای ۱۳۸۰/۰۲/۲۸سایت رهبری
***
جنگ تبوک
منطقه تبوک،از غرب به دریای سرخ و از شمال به کشور اردن و از شرق به دو منطقه جوف و حائل و از جنوب به منطقه مدینه محدود میشود،تبوکجزو قلمرو حجاز است.
عربستان از لحاظ تقسیمات کشوری به ۱۳ امارت(استان) تقسیم می شود که عبارتند از : جوف، حائل ،تبوک، ریاض، عسیر، قصیم، مدینه، مکه، نجران، مرزهای شمالی ، الشرقیه، باحه، جازان .
بعدازفتح مکه در سال هشتم هجری که پیامبربه پیروزی بزرگی دست یافته بود وبرای مسلمانان گشایشی حاصل شده بود ،حکومت اسلامی درمدینه ،بلکه در کل شبه جزیره ی عربستان قدرت قابل توجهی پیداکرده بود، اسلام درحال گسترش بود،تاحدی که درسال بعد(نهم هجری)چندین هیأت نمایندگی از سوی قبایل مختلف اعراب شبه جزیره، رهسپار مدینه شدند تا مسلمان شدن و یا تسلیم بودن قبایل خود را نسبت به رسول الله(ص) اعلام کنند.
به همین دلیل، سال نهم را عام الوفد (سال اعزام هیأتهای نمایندگی اعراب به مدینه) نامیده اند.
واما خبررسید که دولت روم تحرکاتی را برای حمله به مدینه آغازکرده است،پیامبردستورتشکیل سپاه واعزام نیروراداد وخوش رهبریت این اعزام را بعهده داشت.
شروع حرکت لشکردراواخر رجب سال نهم هجری بود.
فاصله مدینه تاتبوک
فاصله مدینه تا تبوک را ۷۰۰ کیلومتر نوشته اند( یکصد فرسخ هم گفته اند) بهرحال، دورترین سفرهای جنگی بود که پیغمبر خدا و مسلمانان می بایستی راه آن را طی کنند.هرفرسخ =پنج و نیم کیلومتر
دشواریهایی این اعزام: گرمای سخت تابستان، دوری راه،فقر بعضی ازلشکریان،موجب شدکه این سپاه«جَیش العُسره» خوانده شود.
پیامبر(ص)در این غزوه هدف ازاین کاروزار رابرای مردم بیان کرد تا برای نبرد آماده شوند.
رسول خدا(ص)برای تجهیز این سپاه از همه قبایل اطراف کمک گرفت و حتی نامه ای به مکه نوشت و«عتاب بن اسید»فرماندار خود را که در مکه منصوب کرده بود مأمور کرد تا قبایل اطراف را برای حرکت بسیج کند و برای هر قبیله ای پرچمی جدا و امیری مستقل تعیین کرد و مخارج عظیم آن را نیز از راه زکات و کمک مالی ثروتمندان تأمین نمود.
۳۰هزاررزمنده اسلام
پیامبر نخست در ثَنیّه الوداع در نزدیکی مدینه اردو زد و باتجهیز سپاهی بالغ بر سی هزار تن به سوی شمال مدینه و مرزهای روم به راه افتاد.
درطول استقرارلشکراسلام دردروازه روم،نامه نگاریها ادامه داشته که
بعداز۲۰روزکه ازاستقرراردوی سپاه محمد(ص)گذشته بود،فرمانروای روم(هرقل اوّل-هراکلیوس) نمایندگانی نزد پیامبر فرستاد
،ازآن رو که درنگاه وپیام این نماینده بوی خصومت نمی آمد،پیامبرباروی خوش آنهارا پذیراشدوقرارشدجزیه بپردازند وموضوع ختم بخیرشد.
موفقیتی که دراین سفرنصیب پیامبرولشکریان اسلام شد:
حاکم روم دستوردادکه کمال احترام رابرای پیامیرولشکریانش بعمل بیاورند ونهایت همکاری ومساعدت انجام بگیرد،پیامبرهم بعدازتوافقنامه (بدون هرگونه درگیری)به مدت ده روز در همان تبوک توقف کرد و در این مدت با مرزداران آن نواحی قراردادها و پیمانهایی به عنوان عدم تعرض منعقدگردید وآنگاه باپیروزی به مدینه برگشتند.
پیامبر در رمضان سال نهم به مدینه بازگشت.
ازاتفاقات این جنگ:ابوذربه لشکرنپیوسته بود،مردم ازرسول الله ازاین اتفاف سئوال می کردند،پیامبرهم جواب می داد«اگرروزیش دراین اعزام باشد می رسد»پیامبرنگران این عدم حضوربود تااینکه لشکریان ازفاصله دورگردوغبار یک سوارشتابان را مشاهده کردند که معلوم شد ابوذراست.
گم شدن شترپیامبر!
درهنگام مراجعت،عده ای ازمنافقین-درتاریکی شب،شترپیامبر را«رم»دادند،تاحدی که شترفرارکرد وپیامبربی مرکب ماند وسُست ایمانان لشکر به طعنه می گفتند:پیامبری که جای شترش را نمیتواندبفهمد،آنوقت برای ماخبرازعالم غیب می آورد!..پیامبرهم درجواب می گفت:آگاهی واطلاعاتم از غیب به اذن خداست،تااینکه وحی نازل شد که شترت درفلان نقطه است.
متخلفین(متمردین)ازجنگ
سه نفرازاصحاب(کعب بن مالک، مراره بن ربیع و هلال بن امیه )به بهانه های مختلف ازملحق شدن به سپاه محمد(ص)طفره رفتند .
لَا مِسَاسَ -همچون سامری﴿٩٧)طه
پیامبردستوردادتاانهابایکوت شوند،مردم با آنهارفت وآمدنکنند،پس از ۴۰ روز، رسول خدا دستور دادند که همسران این سه نفر نیز باید از آنان کناره گیرى کنند و این، وضعیت را بر آنان سختتر کرد.
این بایکوت اجتماعی و خانوادگی بسیار برایشان گران تمام شد. خودشان هم برای توبه از یکدیگر جدا شدند.
دراین هیروبیر،دشمنان خارجی هم خواستندازاین موقعیت بهره برداری سیاسی کنند،پادشاه غسانى ، نامه اى به کعب نوشت که در آن چنین آمده بود: شنیده ام که سرورت به تو ستم کرده است و بر تو نیز تحمل رسوایى و خوارى واجب نیست؛ نزد ما بیا تا تو را همراهى کنیم!.
اماکعب بسیار ناراحت شد ودستور آتش زدن دعوتنامه راداد .
درتفسیر قمی است که آن هر سه وقتی متوجه شدند مردم از آنها دوری می کنند و حتی همسران ایشان نیز از نزدیک شدن با آنها خودداری می نمایند هر سه از شهر خارج شده به کنار کوه«سلع»رفتند،و در آنجا خیمه ای زده و روزها را روزه می گرفتند و کارشان گریه و زاری و توبه و استغفار به درگاه خدای تعالی بود،و هنگام افطار خانواده هاشان می آمدند و غذایی برای آنها آورده و بی آنکه با ایشان سخن بگویند غذا را گذارده و باز می گشتند و چون چندی بر این منوال گذشت،کعب بن مالک به آن دو رفیق دیگرش گفت:
وضع ما این گونه است که می بینید و خدا بر ما خشم کرده و رسول خدا و مردم مسلمان و حتی خانواده های ما نیز با ما قهر و غضب کرده اند،پس چرا ما خودمان با یکدیگر قهر نکنیم و به دنبال آن هر سه از یکدیگر فاصله گرفته و هر کدام جایی از اطراف آن کوه را برای خود انتخاب کرده و سوگند خوردند که با یکدیگر سخن نگویند تا آنکه بدان حال بمیرند و یا خدای تعالی توبه شان را بپذیردو چون سه روز از این جریان گذشت خدای تعالی توبه شان را پذیرفت و آیات مزبور در این باره به پیغمبر(ص)نازل شد.
بلاخره عرصه چنان براین۳ تنگ شد که به مرگ خودراضی بودند، تا سرانجام پس از ۵۰ روز از این واقعه، با نزول آیه ١١٨ سوره توبه، پیک وحى، توبه آنان را پذیرفته اعلام کرد.
لَّقَد تَّابَ اللَّـهُ عَلَى النَّبِیِّ وَالْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی سَاعَهِ الْعُسْرَهِ مِن بَعْدِ مَا کَادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِّنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ ۚ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ ﴿١١٧توبه﴾
مسلماً خداوند رحمت خود را شامل حال پیامبر و مهاجران و انصار، که در زمان عسرت و شدت (در جنگ تبوک) از او پیروى کردند، نمود; بعد از آن که نزدیک بود دل هاى گروهى از آنها، از حق منحرف شود (و از میدان جنگ باز گردند); سپس خدا توبه آنها را پذیرفت، که او نسبت به آنان مهربان و رحیم است!
وَعَلَى الثَّلَاثَهِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّىٰ إِذَا ضَاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَن لَّا مَلْجَأَ مِنَ اللَّـهِ إِلَّا إِلَیْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا ۚ إِنَّ اللَّـهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ ﴿١١٨توبه﴾
و (همچنین) آن سه نفر که (از شرکت در تبوک) تخلّف جستند، (و مسلمانان با آنان قطع رابطه نمودند،) تا آن حدّ که زمین با همه وسعتش بر آنها تنگ شد; (حتى) در وجود خویش، جائى براى خود نمى یافتند; (و) دانستند که پناهگاهى از خدا جز به سوى او نیست; سپس خدا رحمتش را شامل حال آنها نمود، (و به آنان توفیق داد) تا توبه کنند; خداوند بسیار توبه پذیر و مهربان است!
آن سه نفر از منافقین نبودند و حتی وقتی از پادشاه غسان برایشان نامه ایی آمد از اینکه دشمنان اسلام به آنها طمع کردند بسیار ناراحت شدند،آنهاتوبه کردند،برای عدم حضورشان دلائلی آوردند،پیامبر پذیرفت و برایشان استغفار کرد.
جنگ تبوک چندماه بطول انجامید؟
توضیحات مدیریت سایت -پیراسته فر:فاصله مدینه تاتبوک ۷۰۰ کیلومتر-اگر بطورمتوسط حرکت لشکریان در شبانه روزی ۱۵ ساعت (بامرکب)بدانیم ، که درشبانه روزحدود ۷۰الی۱۰۰ کیلومتر را طی می کردند.
درنتیجه رفت وبرگشت،حداقل ۲هفته در راه بودند+۲۰روز که درچادرهابودند تا نمایندگان قیصرروم برسند+۱۰روزهم بعدازتوافقنامه بارومیان ماندند،برای انعقادقراردادبامرزنشینان که درمجموع حدود۴۵ روز تا۲ماه این اعزام بطول انجامیده«غزوه تبوک».
واما پیامبرتعمداً برای «مانورقدرت اسلام» وایجادرُعب، مسیر۲هفته ای را -هنگام عزیمت به تبوک-رایک ماهه پیمودند،بهرحال رفت وبرگشت این لشکرکشی حدود۲ماه بطول انجامیده است
تعدادمنازل
مورخین تعدادمنزلگاه ها(توقفگاه) دربین مسیر مدینه به تبوک را ۱۷تا ۲۰منزل نوشته اند: ثَنِیَّه مَدِران، ذات الزِراب، اَخْضر، ذات الخِطْمی، اَلاء، طرف البَتْراء، شَقّ تارا، ذی الجِیفه، صَدْر حوضی، حِجر، صَعِید، وادی القُری، رَقْعه، ذی مَرْوه، فَیفْاء، ذی خُشُب، تبوک.