حکمت الهی ابزار سلوک برای بینش الهی است/ سنخ علوم امروزی رسوخ در دین نیست
گروه اندیشه ــ چهره ماندگار فلسفه با تأکید بر اهمیت پرداختن به فلسفه و حکمت الهی بیان کرد: تأثیر فلسفه این است که آدم را آدم میکند. آدم که آدم بشود در حقیقت اولین کار انجام شده است. اگر آدم از آدمیت سقوط کند تبدیل به حیوان میشود. بنابراین بزرگترین مطلبی که در اینجا وجود دارد این است که فلسفه به انسان، دید میدهد. مولانا میگوید «آدمی دید است و...
غلامرضا اعوانی، چهرهنام آشنای فلسفه اسلامی که علاوه بر حضور در دانشگاه به تحصیل نزد علمایی نظیر محمدرضا قمشهای، جلوه و پروفسور ایزوتسو و هانری کُربن پرداخته است. وی از سال 1347 عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی و از سال 1363 به ریاست مؤسسه حکمت و فلسفه ایران منصوب شد. این استاد و چهره ماندگار فلسفه طی سالها در همایشهای بیناللملی مختلف در هاوایی، ایتالیا، اسپانیا و استراسبورگ در سخنرانیهای خود به تبیین فلسفه اسلامی پرداخته و حتی به مدت سه سال از 1383 عنوان استاد و پژوهشگر منتخب دانشگاه هواژونگ چین را کسب کرده است.
گروه اندیشه ایکنا به منظور بررسی برخی از مسائل پیرامون قرآن، فلسفه و دین با این چهره ماندگار فلسفه به گفتوگو نشسته است. چراکه در روزگاری که مظاهر مدرنیته در ساحات مختلف زندگی بشر نمود یافته و تجلیات متکاثر آن چشمان بسیاری را مفتون خود ساخته است، سخن از فلسفه اسلامی، کارکردهای آن در جامعه امروزی، نقش آن در ساخت تمدن اسلامی و چالشهای آن در برابر مدرنیته امری درخور توجه است.
دو دور گفتوگوها در مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی ایران برگزار شد. برای اخذ مصاحبه به همراه تیم تصویربرداری به زیرزمین یکی از ساختمانهای مؤسسه رفتیم که بنای سنتی آن با همت سیدحسین نصر پایهگذاری شده؛ اتاقهای تو در تو به همراه آیینهکاریهای چشمنواز توجه هر کسی را به خود جلب میکرد و گویی که باید در همین جا در مورد حکمت و میراث فلسفه اسلامی سخن گفت.
دکتر اعنوانی هم با وجود سن بالا و البته افتخارات فراوان علمی، متواضعانه، باحوصله و با چهره صمیمی و رویی گشاده به سؤالات ما پاسخ داد تا سؤالات به دور از شتاب و ابهام پاسخ داده شود. در این سلسله مصاحبههای حضوری به مباحثی مانند اهمیت فلسفه در زندگی انسان، مفهوم حکمت، چرایی نیاز به حکمت الهی، بررسی فلسفههای غرب، فلسفه دین، علل پدید آمدن نیهیلیزم، راه مبارزه با این بحران، چگونگی فهم قرآن، اهمیت فهم حکمی قرآن، دینداری در جهان معاصر و علوم انسانی اسلامی پرداخته شد. آنچه که در پی میآید بخش نخست از این سلسله گفتوگوها است که پیرامون فلسفه و حکمت الهی است؛
ایکنا - جناب استاد، ضمن تشکر از فرصت این گپوگفت علمی، برای ورود به بحث خوب است که ابتدا به چیستی فلسفه و حکمت بپردازیم.
فلسفه، یک کلمه یونانی و به معنای فیلوسوفیا، یعنی دوستداری حکمت بوده و با حکمت در ارتباط است. حکمت نیز یکی از صفات الهی است که در کل وجود ظاهر شده است. اگر به عالم اعم از گیاهان و ... نگاه کنید، در هر ذرهای، حکمت الهی وجود دارد و میتوان آن را دید، اما یک چشم بینا میخواهد که بتواند این حکمت را مشاهده کند.
حکمت نزد قدما اسامی دیگری نیز داشته است و حتی از فرزانگی و خرد تعبیر میکردند. البته خرد نه به معنای عام آن، بلکه انسان خردمند و دانا مراد بوده است و به تعبیر سعدی «مرد دانا، به جهان داشتن ارزانی نیست»؛ یعنی انسان خردمند به سادگی به دست نمیآید و به قول ابوعلی سینا که در اشارات و تنبیهات دارد که «جَلَّ جَنابُ الْحَقِّ عَنْ أنْ یَکونَ شَریعَةً لِکُلِّ وارِدٍ؛ جناب حق بزرگتر از این است که راه و آبشخور برای هر شخص واردی قرار گیرد»؛ بنابراین رسیدن به این مقام خردورزی و دانایی برای همه نیست و در هر عصر و زمانی یک نفر است که به حکمت هستی و وجود پی میبرد.
بنابراین، حکمت یک علم الهی است که با علوم دیگر نیز تفاوت دارد و از همین جهت است که با دین ارتباط پیدا میکند. همچنین باید توجه داشت که به تعبیر قرآن، همه ادیان حکمت هستند و در واقع نهتنها حضرت رسول(ص) و حضرت حضرت عیسی(ع)، بلکه خداوند همه انبیاء(ع) را معلمان حکمت میداند، چنانکه فرمود: «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ».
در نتیجه قرآن پیامبران را معلم حکمت میداند که آنها به معنای معنای واقعی کلمه حکیم هستند، چون گفت که «ذاتنایافته از هستیبخش، کی تواند که بود هستیبخش»، اینها حکیم هستند، اما با وجود این، بسیار جای تأسف است که ما پیامبران را به عنوان حکیم نمیشناسیم. در حالی که قرآن و کتب الهی، کتاب حقیقی حکمت هستند و پیامبران معلمان حکمت محسوب میشوند و به یک معنا آنها تجسم و تبلور حکمتاند که با آموزش آنها حکمت به صورت عام و خاص در امت رواج پیدا میکند.
یعنی حتی یک فرد عامی نیز از طریق ایمان میتواند صاحب حکمت شود. او درس نخوانده است، اما حکمت الهی دارد و عالم را به نورِ حکمت میبیند. البته آنهایی که حکیماند، از درجات بالاتر حکمت نیز برخوردار هستند. برای حکمت نیز تقسیماتی شده است. چون این تعریفها و تقسیمها بسیار عمیق هستند، هر یک میتواند یک وجه از حکمت را برای ما روشن کنند و برای نمونه یکی از تعاریفی که برای حکمت شده این است که میگویند علم به حقایق اشیاء است. در حقیقت، خداوند این امکان، استعداد و قابلیت را به انسان داده که به حقایق اشیاء پی ببرد.
ایکنا - چرا از میان تمام موجودات، انسان توانسته چنین قابلیتی را دریافت کند؟
قرآن این سؤال را به بهترین وجه پاسخ داده است، آنجایی که فرمود: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا؛ و [خدا] همه [معانى] نامها را به آدم آموخت». خداوند به آدم و نوع بشر، «الاسماء»، یعنی اسماء خودش را آموخت. همچنین در این زمینه میفرماید: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی؛ بگو خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید، هر کدام را بخوانید براى او نامهاى نیکوتر است» و نکته مهم در این است که این اسماء با قید کلها آمده و به انسان تعلیم شده است؛ بنابراین انسان به صورت بالقوه مظهر همه اسماء و اسمالله است.
تعریف دیگری که برای حکمت مطرح شده عبارت از «تأله» است و حکما را از این جهت، متأله میگویند؛ یعنی صفات الهی را دارند و این صفات را به کار میبرند تا خداگونه شوند. در حقیقت سعی میکنند که این صفات بالقوه را که در اختیار دارند، به فعلیت برسانند. باید تأکید کنم که این کار نیز فقط اختصاص به انسان دارد. حکمت راه سلوک است تا از طریق طی این راه، انسان متأله شود و به جایی برسد که اشیاء را از دیدِ الهی ببیند، نه از دید زمینی که در دین نیز همین طور است.
علاوه بر این موارد تعریف دیگری که برای حکمت کردهاند عبارت از موت ارادی است.
ایکنا - یعنی باید خودمان را با اختیار خودمان بُکشیم؟
مراد از موت ارادی در اینجا رها شدن از شهوات و پیدا کردن حیات ثانی است. پدر و مادر به انسان حیات مادی میدهند، اما حکیم حیات معنوی میدهد. در قرآن است که فرمود ایمان آورید به پیامبری که: «لِمَا یُحْیِیکُمْ» یعنی شما را زنده میکند. ما حیات ظاهری و جسمی داریم، اما مراد حیات معنوی است که این حیات معنوی از طریق جهل به دست نمیآید بلکه از طریق علم اعلی است.
قرآن را که باز میکنید میبینید که خداوند به همه چیز اشاره میکند. برای نمونه میبینید که باران را خدا نازل کرده و همه چیز از جانب خدا است و شما را متوجه میکند که از دیدن اشیاء، به یاد خداوند بیفتید و خدا را در همه چیز ببینید. خداوند میفرماید «وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ؛ و مشرق و مغرب از آن خداست پس به هر سو رو کنید آنجا روى [به] خداست». بنابراین در این تعریف، حکمت را حیات ثانی میگویند.
ایکنا - فلاسفهای نظیر صدرالمتألهین در این زمینه چه دیدگاهی دارند؟
ملاصدرا و دیگران نیز حکمت را به همین حیات ثانی تعبیر کردهاند. نهتنها به قرآن بلکه به آیات انجیل نیز متوسل شدهاند. برای نمونه حضرت عیسی(ع) فرمود «لن یلج ملکوت السموات من لم یولد مرتین؛ هیچ کس وارد ملکوت نمیشود، مگر اینکه دوبار زائیده شده باشد. ما همگی جسم داریم، اما مراد در اینجا روح است که دوباره متولد میشود و دین، ولایت الهی، هدایت الهی و هدایت قرآنی است که میتواند روح را به این درجه برساند، البته حکمت نیز همین راه را پیش پای ما میگذارد.
ایکنا - آیا اساسا فلسفههایی غیر از فلسفه و حکمت الهی نیز میتواند انسان را به چنین جایگاهی برساند؟
خیر، همه فلسفههای امروزی اینطور نیستند و مراد ما فقط حکمت است. در اینجا به سقراط نیز اشاره میکنم که به او گفتند فلسفه را تعریف کن، در پاسخ گفت، فلسفه مامائی است. مادر سقراط ماما بود اما او میگفت من هم کار مادرم را میکنم. مادرم تولد به جسم را بر عهده دارد، اما تولد من، به روح است. همچنین ماما نمیآید بچه را ایجاد کند، بلکه سعی میکند او سالم به دنیا آورد، وگرنه خداوند به او وجود داده است.
کار پیامبر نیز این است که روح انسان، به صورت سالم به درجه فلاح و نجات برسد و سقط نشود. این در حالی است که مکمن است فلسفههایی وجود داشته باشند که بچه را سقط کنند، اما حکمت الهی در راه دین است و در این راه، حکمای ما زحمتهای زیادی هم کشیدهاند. یعنی حکمت قرآنی را تبیین کردهاند، البته بدون اینکه کلام باشد. چون در کلام، به دلخواه مطالب یا نظراتی تفسیر میشود، اما اینطور نیست که عالم با بشناسد و آن را توضیح دهد. وقتی عالم را بشناسد، کمالش یک آیه قرآن است که آن آیه ظاهر میشود.
مثلا میتوانید به تفسیری که ابنسینا به سوره اعلی، حمد و یا بقره نوشته است و یا تفسیر ملاصدرا توجه کرد که اینها راهی برای علامه طباطبایی شده است که این افراد توانستند قرآن را از طریق حکمت بفهمند.
ایکنا - فهم قرآن از طریق حکمت با دیگر روشها چه تفاوتی دارد؟
وقتی که یک فقیه مسئلهای را بررسی میکند، معنای فقهی آن مسئله را روشن میکند و در حقیقت این فقیه در حال تفقه است. مثلا فقیه مسئلهای مانند ارث را اصطلاحا زیر و رو میکند و پرده از ابعاد این مسئله برمیدارد. اما حکما همین کار را در مورد قرآن انجام میدهند. یعنی قرآن دارای ظاهر و باطنی است و عارف به بطن قرآن توجه میکند.
البته بستگی به این دارد که مفسر چقدر بطون خودش را طی کرده باشد، چراکه انسان نیز مانند عالم دارای بطونی است و برخیها هستند که در بطن اول به سر میبرند و اینها در حد همان لفظ باقی میمانند. اما برخیها نیز ایمان قویتری دارند و از نور الهی بهرهمند هستند، همچنان که رسول خدا(ص) در روایتی فرمود «اتَّقُوا فِراسَةَ المؤمنِ فإنّهُ یَنظُرُ بنورِ اللّه؛ بترسید از درونبینى مؤمن، زیرا که او با نور خدا مىبیند». همچنان که مولانا نیز میگوید «مُؤمِنا یَنْظُرْ بِنُورِ اللهْ شُدی، از خَطا و سَهْو ایمِن آمدی». اما باید به این نکته نیز توجه داشت که این نور خدا نیز درجاتی دارد.
کسانی که به درجات بالاتر صعود میکنند، میتوانند معانی دیگری نیز از آیات کشف کنند و اینها به صورت خاص به آیات اعتقادی و حکمی قرآن که شامل آیات مربوط به توحید، معاد، اخلاق و توکل است توجه دارند. از مجموع آیات قرآن حدود چهارصد آیه در مورد فقه است اما بیشتر آیات در زمینه انسانشناسی، جهانشناسی و ظهور اسماء الله در عالم است که این مسائل از علوم ظاهری خارج هستند و مربوط به حکمت میشوند. در حقیقت حیطه بحث در این آیات مسائل هستیشناسی و وجود خود انسان است که مظهر همه اسمای حسنای الهی محسوب میشود و انسان میتواند با شناخت و تحقق و تخلق به این اسماء به درجات بالا صعود کند.
حضرت رسول(ص) به عنوان نمونهای است که به این اسماء متخلق بود و در مورد ایشان فرمود: «کان خُلقُه القرآن». بنابراین میتوانیم این راه و روش را بشناسیم و معرفت پیدا کنیم تا اسماء الهی در ما تحقق پیدا کند. در حقیقت آگاهی یافتن انسان نسبت به این مسائل، قدم اول است و خیلیها هستند که آگاهی ندارند اما حکمای ما در این زمینه به انسان آگاهی تام و تمام میدهند که این حکما نیز عبارت از ملاصدرا، ابنسینا و همردیان اینها هستند که کارهای زیادی انجام دادهاند.
اما در جاهای دیگر اینطور نیست و نمیتوانید بگویید که همه فلاسفه این کار را کردهاند. خیلیها هستند که تفسیرشان از قرآن، تفسیرهای ضد عقل و قرآن است و میبینید که قتل مومن را جایز میدانند، اما قرآن میفرماید: «مَنْ قَتَلَ نَفْسَا بِغَیرِ نَفْسٍ أوفَسادٍ فِی الأَرضِ فَکانَّما قَتَلَ النَّاسَ جمیعاً». با این حال اما برخیها در مورد کشتن انسان طوری حرف میزنند که گویا دارند در مورد کشتن یه پشه نظر میدهند. اما حکمای الهی در حکمت الهی و در راه فهم این حکمت پیش رفتهاند.
ایکنا - سؤالی که شاید در ذهن خیلیها شکل میگیرد این است که فلسفه یا به تعبیر شما حکمت، در زندگی روزمره انسانها چه تأثیری میگذارد؟
تأثیر فلسفه این است که آدم را آدم میکند. آدم که آدم بشود در حقیقت اولین کار انجام شده است. اگر آدم از آدمیت سقوط کند تبدیل به حیوان میشود. بنابراین بزرگترین مطلبی که در اینجا وجود دارد این است که فلسفه به انسان، دید میدهد. مولانا میگوید «آدمی دید است و باقی پوست است، دید آن است آنکه دید دوست است». مراد مولانا از دید همان دید حق است و حکمت نیز به همین معنا است که نسبت به وجود دید حقیقتبین پیدا کنیم.
بنابراین حکمت یعنی دید پیدا کردن و اگر انسان، دید پیدا نکند، با حیوان چه فرقی دارد؟ دید او مهم است و به همین جهت است که مولانا میگوید «ای برادر تو همین اندیشهای، مابقی خود استخوان و ریشهای». ارسطو نیز میگوید آدمی همان است که میداند. یعنی مهم همان آگاهی است که انسان به آن رسیده است و دیگر هیچ. اگر آگاهی نداشته باشد با سنگ و چوب فرقی ندارد. بنابراین انسان شدن، رسوخ در علم و راسخ شدن در حقیقت اشیاء مهم است و آنکه قرآن از راسخان در علم نام برد، مراد حکیمان الهی هستند.
ایکنا - علومی مانند فیزیک و شیمی و ... نیز داریم که نقش آنها در زندگی انسان غیر قابل انکار است. نظر شما در مورد این علوم چیست؟