رمان سرگیجه نوشتهی ژوئل الگوف
رمان سرگیجه Letourdissement نوشتهی ژوئل الگوف Joël Egloff نویسندهی فرانسوی است. این رمان در مورد شخصیتی است که اسم ندارد. این شخصیت بی نام خود روایت گر داستان است. او به همراه تمام آدمهای دور و برش در یک کشتارگاه کار میکند. اما کار در کشتارگاه را دوست ندارد. و میداند که بیرون از کشتارگاه […] نوشته رمان سرگیجه نوشتهی ژوئل الگوف اولین بار...
رمان سرگیجه Letourdissement نوشتهی ژوئل الگوف Joël Egloff نویسندهی فرانسوی است. این رمان در مورد شخصیتی است که اسم ندارد. این شخصیت بی نام خود روایت گر داستان است. او به همراه تمام آدمهای دور و برش در یک کشتارگاه کار میکند. اما کار در کشتارگاه را دوست ندارد. و میداند که بیرون از کشتارگاه زندگی به نحوی دیگر جریان دارد. او همیشه آرزو دارد که روزی از آن محل برود اما برای رفتن کاری نمیکند. در ادامه با نت نوشت همراه شوید.
رمان سرگیجه ، به زودی از این جا میروم.
او و بقیهی آدمها در یک روزمره گی و زندگی پوچ و بی حاصل و سخت گرفتار شده اند. روز را به شب، و شب را با کابوس به صبح میرسانند. آنها تنها عمر خود را سپری میکنند بی اینکه دنبال هدف و یا معنای خاصی باشند.
“اکثر ما از دقیقههای اول صبح، برای زمان استراحت، مثل یک آتش بس انتظار میکشیم. و بعد هم مانند دریانوردانی که کمین خشکی را میکشند، منتظرِ پایان نوبتِ کاری و بعد هم پایان هفته هستیم.”
بیشتر بخوانید: رمان بابا لنگ دراز اثری ماندگار از جین وبستر ، قهرمان قصهها و رویای شبانه یک دختر…
داستان رمان سرگیجه (Letourdissement) در زمان و مکان نامعلومی میگذرد. مکان داستان شهری است بی نام، در ناکجا آباد، شهری صنعتی، به شدت آلوده که هیچ طبیعت و فرهنگی ندارد. زبالهها تمام شهر را گرفته اند. اثری از خورشید نیست. بوی تعفن در تمام شهر حاکم است.
شهر گرم و تاریک است و مه مانند لحاف خاکستری تمام شهر را پوشانده است. تفریح بچهها و بزرگترها گشتن در لا به لای فاضلابها و زبالهها و پیدا کردن اشیای گوناگون است. تمام مردم به این وضعیت عادت کرده اند و سعی در عوض کردن اوضاع ندارند. فضای رمان به شدت تیره و تار است.
بیشتر بخوانید: تحلیل رمان چشم نوشتهی ولادیمیر ناباکوف، همگی پوچی و بی حوصلگی است!
پر از یاس و نومیدی است. بوی بد کارخانهها و شهر، ترس از سقوط هواپیماهایی که دائما از بالای سر مردم پرواز میکنند، محیط خشن کشتارگاه، رفتار غیر انسانی سرکارگر باعث سرگیجهی دائم شخصیت اصلی رمان است.
البته این فرد با بقیهی مردم شهر متفاوت است. او به این روزمره گی، پوچی میاندیشد و از آن آگاه است. و به دنبال فردی میگردد که بتواند این موضوع را درک کند تا از دغدغهها و افکار خود با او صحبت کند. اما این آگاهی تنها برای او ترس را به همراه دارد. اما کاری نمیکند.
در حالی که زمان به پشتمان چسبیده، در حالی که هر دقیقه را مثل وزنه یی که به پای زندانیان بسته شده به دنبال خودمان میکشیم، تصور میکنیم بیرون، روزها و شبها و فصلها پشت سر هم میگذرند و ما را آن جا از یاد برده اند.
بیشتر بخوانید: رمان زن همسایه اثر شاری لاپنتا ، همیشه پای یک زن در میان است!
“پیشانی ام را با دست پاک میکنم. دنبال نگاه بورچ میگردم تا ببینم آیا او هم متوجه شده که وسط باتلاق گیر افتاده ایم. سعی میکنم توجهاش را جلب کنم، اما فایده یی ندارد، متوجه نمیشود.”
رمان سرگیجه با یک رمان کلاسیک کاملا متفاوت است. شخصیت پردازی، فضا پردازی، گره افکنی، گره گشایی و سایر عناصر داستانی به شکل معمول و متعارف در آن به چشم نمیخورد. به عنوان مثال شخصیت اصلی حتی نام ندارد. و یا حادثهای در رمان اتفاق نمیافتد، بیشتر رمان در صدد ایجاد و القای حس ترس و استیصال و به تصویر کشیدن یک فضای ابزورد است.
دیالوگهای بین شخصیت اصلی و تنها دوستش، بورچ، بسیار به فضای نمایشنامهی در انتظار گودو نوشتهی ساموئل بکت شبیه است. دو شخصیت مستاصل و ناامید که تنها منتظر رسیدن بهار و یا هر تغییری هستند بی اینکه تلاشی بکنند.
آنها در انتظار رسیدن نجاتی هستند. تابیدن نور خورشید، آمدن بهار، برف کریسمس هر کدام در زندگی آنها تغییر بزرگی محسوب میشوند. آنها خود برای ایجاد تغییر و نجات خود از این ورطهای که دچارش هستند تلاشی نمیکنند.
بیشتر بخوانید: معرفی کتاب جان شیفته نوشته رومن رولان ، زندگی نشدهات را کجا پنهان کرده ای؟
تنها اتفاق داستان در رمان سرگیجه یک ماجرای عاشقانهی کوتاه است که آن هم نهایتاً در فکر راوی اتفاق میافتد و همانطور که در ذهن او ایجاد شده است پس از مدتی فراموش میشود.
رمان سرگیجه با پاراگرافی که توصیف روزگار و سرگیجهی راوی و مردم شهر است به پایان میرسد، پاراگرافی که در فصلهای آغاز رمان نیز عیناً آورده شده است.
“صبح به تصویری که از صبح داری شباهت ندارد. اگر عادت نداشته باشی، حتی متوجه آن نمیشوی. تفاوت آن با شب خیلی ظریف است، باید باریک بین باشی. فقط یک پرده روشن تر است. حتی خروسهای پیر هم تفاوت بین آنها را تشخیص نمیدهند.”
ژوئل الگوف رمان نویس و فیلمنامه نویس فرانسوی است که در سال ۱۹۷۰ متولد شده است. او پنج رمان نوشته است که رمان سرگیجه در سال ۲۰۰۵ موفق به دریافت جایزهی رمان سال فرانسه شده است. این رمان با دو ترجمه در بازار کتاب موجود است. این رمان با نام منگی توسط اصغر نوری ترجمه و به چاپ رسیده است.
پاسخی بگذارید لغو پاسخ
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *
دیدگاه
اگر جوابی برای دیدگاه من داده شد مرا از طریق ایمیل با خبر کن
نام *
ایمیل *
وبسایت
Current ye@r *
Leave this field empty