در فاجعه مدرسه فیضیه(خرداد ۱۳۴۲) چه اتفاقاتی رخ داد؟
نقش لات های تهران(طیب،رمضون یخی،ناصر جیگرکی)درنهضت امام خمینی
زمانی که شاه برای سخنرانی به قم رفت اکثر مراجع از شهر بیرون رفتند و کسی به استقبال شاه نرفت و همانطور که امام گفتند رژیم توطئه مدرسه فیضیه را انجام دادند. آیت الله گلپایگانی اعلام کردند که به مناسبت شهادت امام صادق (ع) در مدرسه فیضیه مراسمی می گیرند و در روز دوم فروردین رسما این موضوع را اعلام کردند؛ روز قبل از فاجعه فیضیه اول فروردین دسته هایی از کماندوها و نیروهای مسلح را در بیرون شهر دیده بودند و زمینه برای رخ دادن آن اتفاق تلخ آماده بود .
آن روز صبح زود به خدمت امام رسیدیم حیاط مملوء از جمعیت شده بود؛ من با سه فاصله دست راست امام سینه دیوار ایستاده بودم ؛ عوامل رژیم شروع به سروصدا کردند و نمی گذاشتند سخنرانی شکل بگیرد امام توسط شیخ صادق خلخالی پیغام دادند چنانچه این افراد از توطئه دست برندارند به سمت حرم حضرت معصومه حرکت و آنجا سخن آخر را با مردم خواهم گفت .
در همین موقع یک افسر که جلو نشسته بود یک مرتبه بلند شد و گفت من از طرف اعلی حضرت مامورم که اگر شلوغ کنید به نیروها دستور خواهم داد که همه را تنبیه کنند ؛ امام هم با آن چهره الهی و نفوذ کلام، یک مرتبه فرمودند: ما هم به برادرانمان دستور میدهیم تأدیب تان کنند.
بعد ازظهر هنگام سخنرانی عوامل رژیم، شروع به فرستادن صلوات کرده و به سمت سخنران هجوم برده و در حالی که سعی میکردند میکروفون را از سخنران بگیرند، ناگهان با شعارهای زنده باد شاه جلسه را به هم ریختند ودر یک درگیری گسترده و بیسابقه شروع به ضرب و شتم حاضرین و تخریب و انهدام مدرسه کردند .
ما بعد از این اتفاق به همراه مرحوم مهدی عراقی به خانه امام رفتیم مرحوم عراقی خیلی سختگیر بودند و امام را تنها نگذاشتند و گفتند تا صبح همین جا می مانیم چند تا از بچه های قوی هیکل تا صبح پاسبانی می دادند و تا صبح کسی نیامد اما هرچه جنایت داشتند انجام دادند و این نشانه این بود که امام گفتند یورش خواهند آورد و عقده ی پیروزی انجمن های ایالتی و ولایتی را انجام خواهند گرفت .
– پس از واقعه تلخ حمله به مدرسه فیضیه قم برخورد امام خمینی با این موضوع چگونه بود؟
سرانجام در روز سیزدهم فروردین امام اعلامیه ای خطاب به شاگردش حاج علی اصغر خویی دادند: « شاهدوستی یعنی غارتگری، هتک اسلام، تجاوز به حقوق مسلمین، و تجاوز به مراکز علم ودانش؛ «شاهدوستی» یعنی ضربه زدن به پیکر قرآن واسلام، سوزاندن نشانههای اسلام و محو آثار اسلامیت… با این احتمال، تقیه حرام است؛ و اظهار حقایق، واجب … من به نام ملت از آقای علم، شاغل نخست وزیری، استیضاح میکنم: با چه مجوزی قانونی در دو ماه قبل حمله به بازار تهران گردید، وعلمای اعلام و سایر مسلمین را مصدوم و مضروب نمودید؟ با چه مجوز علما و سایر طبقات را به حبس کشیدید که جمع کثیری در حبس به سر میبرند؟… با چه مجوزی در دو ماه قبل بازار قم را غارت کردید، و به مدرسه فیضیه تجاوز نمودید و طلاب را کتک زده و آنها را به حبس کشیدید؟… من اکنون قلب خود را برای سرنیزههای مأمورین شما حاضر کردم ولی برای قبول زورگوییها و خضوع در مقابل جباریهای شما حاضر نخواهم کرد.»
زمانی که این اعلامیه را چاپ و توزیع کردیم فضای وحشت شکسته شد و مردم جانی دوباره گرفتند و امام عاشورای آن سال را از قبل تدارک دیده بودند که در مقابل جنایات مدرسه فیضیه قم اقدامی را انجام دهند .
از همین روی زمانی که درس فقه شان تمام شد به تمامی اهل منبر و مداح ها برنامه خود را که بزرگداشت شهدای فیضیه در مراسم عزاداری بود اعلام کردند از همین روی ما نیز در این امور بسیج شدیم وبه همراه آقایان عسگراولادی و حاج مهدی عراقی خدمت امام رفتیم و پیشنهاد دادیم که از میدان شاه (میدان قیام فعلی) به سمت دانشگاه تهران حرکت کنیم؛ حضرت امام پیشنهاد را دریافت کردند و بعد از دو روز دوباره به حضور ایشان رسیدیم گفتند قول می دهید که آبرومندانه انجام شود ما در جواب گفتیم در حد جانمان.
حدود سه روز به عاشورا مانده بود که باخبرشدیم ساواک از جاهلان تهران طیب حاج رضایی، حسین رمضون یخی و ناصر جیگرکی خواسته بود که در روز عاشورا جلوی حرکت دسته های عزاداری را بگیرند .
از همین روی مرحوم عراقی رفتند به خانه طیب و صحبت کردند؛ طیب در جواب گفته بود که من خودم حسینی ام؛ در همان شب طیب می خواست دسته ای را حرکت دهد و درآن دسته عکس های امام را به پرچم ها الصاق کرد و اسدالله اعلم به خاطر این موضوع به طیب زنگ زد و گفت دسته را برگردان ولی گوش نداد و این موضوع برایش گران تمام شد.
جالب است من مامور صحبت با حسین رمضون یخی بودم چون جوان بودم و ۲۵سال داشتم با چند نفر بزرگتر از خودم به خانه حسین رمضون یخی رفتیم و گفتم که ما به اذن حاج آقا روح الله خمینی شنیده ایم که ساواک با شما صحبت کرده و گفته است دسته هایی را تشکیل دهید گفت:« بله ولی من نه با امام نه با مراجع در نمی افتم و برای اینکه منو در معذوریت قرار ندهند به شما قول می دهم که هممین امشب از تهران بیرون می روم».
صبح عاشورای ۱۳۴۲ جمعیت زیادی جمع شده بود پلیس از ابتدای صبح مسجد را در محاصره گرفته بود، اما سیل جمعیت آنان را به وحشت انداخت و نتوانستند مقاومتی کنند و بدون اعتنا به آنها به سمت دانشگاه تهران حرکت کردیم .
ناصر جیگرکی با یک دسته آدم که حسین حسین می گفتند به سمت ما نزدیک شدند و مهدی عراقی بچه ها را فرستاد که به ناصر جیگرکی بگویند این دسته برای حاج آقا روح الله است و آنها هم رفتند.
دقیقا یادم است در چهارراه مخبرالدوله مرحوم مهدی عراقی بالا رفت و گفت: «کجایند آنها که دم از رفراندوم قلابی می زنند؛ بیایند و از نزدیک گوشه ای از این رفراندوم حقیقی ملت را بنگرند.»
این جمعیت و این عاشورا کم سابقه بود و مانند عاشورای سالهای قبل نبود؛ بعد از ظهر همان روز زمانی که رفتیم خدمت حضرت امام و گزارش دادیم امام فرمودند : که می خواهند به مدرسه فیضیه بروند.
شخصی به نام تشکری عامل ما بود که یک ماشین باری داشت و هرچیز مخفی ای که داشتیم زیر بارهایش برای ما می برد و می آورد به تشکری گفتیم که برای منبر امام باتری بیاورد چرا که ساواکی ها ممکن است برق را قطع کنند؛ در نهایت «امام خمینی» شروع کردند به سخنرانی و گفتند:« آقا! ۴۵سالت است شما؛ ۴۳سال داری، بس کن، نشنو حرف این و آن را؛ یک قدری تفکر کن، یک قدری تامل کن! یک قدری عواقب امور را ملاحظه بکن! یک قدری عبرت ببر! عبرت از پدرت ببر.»
ساعت سه نیمه شب پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ بود که کماندوهای ارتش منزل امام را محاصره کردند و ایشان را دستگیر و به تهران بردند ؛ امام خمینی پس از نوزده روز حبس به زندانی در عشرت آباد منتقل شد و در بازجویی در پاسخ به سوال آنها گفت: شما صلاحیت اینکه بخواهید مرا محاکمه کنید، ندارید.
ابوالفضل توکلی بینا(متولد ۱۳۱۲) ازمبارزان قبل وبعدازانقلاب-ازمؤسسین”مؤتلفه”/۱۷ بهمن ۱۳۹۶مصاحبه با ایسکانیوز
نمازمیت شهیدعراقی راامام خمینی خواند
شهیدمهدی عراقی(متولدمتولد ۱۳۰۹) حاج آقا وقتی شهید شد ۴۸ سال داشت
بعد از مراسم تدفین، ما رفتیم منزل امام و در آنجا سخنرانی معروف امام درباره پدرم ایراد شد که گفتند نباید شهید عراقی در رختخواب از دنیا می رفت. باید شهید می شد و اینگونه شد.
بعد از آنکه از خانه امام رفتیم، از مرحوم توسلی شنیدیم که گفت امام آخر شب به صحن حرم حضرت مصعومه رفتند و سر مزار پدرم حدود ۲۰ دقیقه ای نشسته بودند.
به نظرم عشق عجیبی بین امام و حاج مهدی عراقی بود. حاج مهدی عاشقانه امام را دوست داشت و این ماجرا نشان می دهد که این علاقه دوسویه بوده است.
حتی در برخی خاطرات شنیده و خوانده ام که در بعضی موارد حتی حاج احمد آقا اگر از گفتن چیزی به امام خجالت می کشید یا ابا داشت، موضوع را با حاج مهدی مطرح می کرد تا او به امام بگوید. به نظر یک رابطه مراد و مریدی بین امام و حاج مهدی وجود داشت.
امیر-فرزند«شهیدمهدی عراقی»
وی پس از پیروزی انقلاب به ایران بازگشت و تا قبل از شهادت سه حکم مسئولیت در زندان قصر، بنیاد مستضعفین و روزنامه کیهان را از امام خمینی دریافت کرد.
پدر در چهارم شهریور سال ۱۳۵۸ در حالی که با برادر۱۸ساله «حسام» همراه بود در خودرو شخصی اش توسط عوامل گروهک فرقان(یوسفی) ترور شد و به شهادت رسید.
بعدازپیروزی انقلاب،حکم اولی که برای (پدر)شهید عراقی صادر شد، مسئولیت زندان قصر بود. هر جا که دردسر بود، حاج آقا آنجا حاضر می شد ولی در زندان قصر بیشتر از دو یا سه ماه نماند و با حکم امام، به عنوان عضو شورای مرکزی بنیاد مستضعفان منصوب شد./مصاحبه۶ شهریور ۱۳۹۵خبرگزاری مهر
امیر۴سال ازحسام بزرگتربود
آقای توکلی شما از چه زمانی به نوفل لوشاتو رفتید و به امام پیوستید؟