سردار ملی؛ احیاگر اندیشه عیاران
امروز سالروز مردی به نام ستارخان است که با رهبری آزادیخواهان آذربایجان و منطقه قفقاز هنگام محاصره شهر تبریز به مدت 11 ماه توسط قشون دولتی قاجار، به حمایت از مشروطیت تهران قیام کرد و در مقابل هزاران قشون اعزامی شاه قاجار ایستاد.
نام ستارخان حداقل برای آنان که سیر تاریخی مشروطه را دنبال کردهاند، آشناست. مسیری که پر از تلاطم و دگرگونیهای شخصیتی برای این سردار ملی بود تا به یک چهره مؤثر در تاریخ تحول سیاسی کشور تبدیل شود.
ستارخان از سرداران جنبش مشروطه و ملقب به سردار ملی در 28م مهر 1245ش. در منطقه قره داغ(ارسباران) به دنیا آمد. پدرش حاج حسن به غیر از ستار سه پسر دیگر نیز داشت. نخستین پسر وی، اسماعیل، به فرمان مظفرالدین میرزا در تبریز کشته شد. دوران کودکی ستار در کوه های سرسخت قره داغ و دشت های گسترده آن و در کنار پدری دل شکسته از مرگ فرزند بزرگ سپری شد.
اولین برخورد مستقیم ستارخان با محمدعلی شاه و حکومت او به سال ۱۲۶۶ هجری شمسی برمیگشت که اطرافیان بدرفتار محمدعلی میرزا در تعقیب دو خانزاده محلی قرهداغ به باغ پدر ستارخان حمله کردند و در جریان درگیری و دفاع ستارخان از پناهندگان، وی از ناحیه پا تیر خورد و سپس به دژ نارین قلعه اردبیل منتقل و محبوس شد.
او و دو برادر بزرگ ترش اسماعیل و غفار از کودکی علاقه وافری به تیراندازی و اسبسواری داشتند و در این میان اسماعیل فرزند ارشد خانواده شب و روزش به اسبتازی، تیراندازی و نشست و برخاست با خوانین و بزرگان سپری میشد. همین سرکشیها سبب شد تا سرانجام و در پی اعتراض به حاکم وقت دستگیر و محکوم به اعدام شود. گفته شد اسماعیل به ارتباط و پناه دادن به فردی به نام قاچاق فرهاد که از مخالفان و ناراضیان بود، متهم است و به همین جرم کشته شد. این امر کینهای در دل ستارخان ایجاد کرد که بعدها به تقویت روحیه مقاومتش در برابر قاجار کمک کرد. وقتی اسماعیل به دست نیروهای دولتی کشته شد، ستارخان به همراه خانواده خود به تبریز مهاجرت کرد و در محله امیرخیز اقامت گزید و در زمره لوطیان تبریز قرار گرفت.
ستارخان؛ احیاگر اندیشه عیاران
اعتقاد اصلی و غالب اهالی تاریخ بر این است که ستارخان در این بازه زمانی به عیاری پرداخته بود که احیاگر اندیشه عیاران است. در واقع او از ثروتمندان میگرفت و به فقیران عطا میکرد و چارهای جز مبارزه با جبر زمانه خود نداشت. با گذشت زمان به درخواست علما و مجاهدین حضور در انجمن حقیقت و انجمن ایالتی تبریز لحظه رسمی شدن حضور او به همراه باقرخان در جرگه مشروطهخواهان بود تا داستان درگیریاش با رحیمخان و شجاعالدوله نقطه اوجی در جریان مشروطیت باشد. مقاومت ١١ماهه او و اهالی تبریز به یک موفقیت بزرگ ختم میشود. اسماعیل امیرخیزی در کتاب قیام آذربایجان به چهار نبرد مهم و اساسی ستارخان اشاره میکند. نبردهای قراملک، الوار، خطیب و حکمآباد مقاومت را به نتیجه میرساند تا همین روند جریان مشروطیت را به شهرهای دیگر منتقل کند تا قزوین ضربه پایانی مشروطیت بر پیکره محمدعلیشاه قاجار باشد و ١٧ ربیعالثانی برگ سبزی برای مجاهدین نام گیرد و محمدعلیشاه موافقت خود را با اعطای مشروطیت و افتتاح مجلس شورای ملی اعلام کند.
قیام مردم تبریز به همراه ستارخان
بیاعتنایی محمدعلی شاه قاجار به مشروطیت و مخالفت با مشروطهخواهان و سرکوبی آنان و نیز به توپ بستن مجلس شورای ملی، مردم ایران را به شورش واداشت و در این راه، مردم تبریز از دیگران پیشی گرفتند. در این ستارخان (سردار ملی) و باقرخان (سالار ملی) به جمع مردم پیوستند و به رهبری قیام مردمی پرداختند. این دو با همراهی مردم، در مقابل قشون عظیم محمدعلی شاه قاجار به مدت 11 ماه مقاومت کرده و از ورود نیروهای دولتی به شهر ممانعت کردند. در اواخر، چون کار اهالی تبریز به خاطر محاصره و نرسیدن آذوقه سخت شده بود، پس از مذاکره با نمایندگان روس و انگلیس و تصویب آن دو دولت، قرار بر این شد که عدهای از نیروهای روس وارد تبریز شوند. با ورود نیروهای روسیه به تبریز، محاصره این شهر پایان یافت و قشون غارتگر محمدعلی شاه از اطراف تبریز متفرق شدند.
خیانت به ستارخان و شهادت او
پس از عقب نشینی روس ها از تبریز ، ستار خان به دنبال تلگراف مرجع عالیقدر تشیع ، حضرت آیت الله العظمی ملامحمدکاظم خراسانی برای ساقط کردن محمدعلی شاه قاجار ، به همراه « باقر خان » به سمت تهران حرکت کرد. در همین ایام بود که از سوی دولت مشروطه به او لقب «سردار ملی» داده شد همان دولتی که چندی بعد کمر به قتل وی بست.
ستار خان و یارانش هنگام ورود به تهران با استقبال گسترده مردم مواجه شد. نیمی از شهر برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزیینات، و طاق نصرتهای زیبا و قالیهای گران قیمت و چلچراغهای رنگارنگ گستردند. در سرتاسر خیابانهای ورودی شهر، تابلوهای زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده میشد. تهران آن روز سرتاسر جشن و سرور بود. او مدت یک ماه مهمان دولت مشروطه بود اما حقیقت این بود که وجود هزاران مجاهد مسلمان تبریزی ، آن هم تحت رهبری آزاده مردی که وفاداری خود را به مرجعیت و روحانیت شیعه آشکارا ابراز می کردسرانجام نااهلان و منافقان ، با تحریک عوامل بیگانه دست به کار تدارک توطئه ای دردناک شدند و تصمیم به خرد کرده «اسطوره مسلمان آذربایجانی» گرفتند.
بعدازظهر اول شعبان ۱۳۲۸ه ق قوای دولتی، که جمعا سه هزار نفر میشدند به فرماندهی یپرم خان ارمنی (قاتل شیخ فضل الله نوری) ، «باغ اتابک» (محل استقرار ستار خان و یارانش ) را محاصره کردند و جنگ بین مزدوران دولتی و مجاهدین مسلمان آذربایجانی آغاز گشت. پس از ۴ ساعت، ۳۰۰ نفر از همرزمان ستار خان کشته شدند و خود وی نیز از ناحیه پا مورد اصابت گلوله قرار گرفت. به این ترتیب ، بزرگ ترین مانع برای قلع و قمع مشروطه خواهان مدافع اجرای شریعت از سر راه برداشته شد و عملا میدان برای جولان مذهب ستیزان خالی گردید.
بعد از این وقایع، ستارخان خانه نشین شد و تلاش برای درمان زخم پای او به به جایی نرسید و سرانجام ، عفونت این زخم در تاریخ ۲۸ ذی الحجه ۱۳۳۲هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴م) باعث شهادت ستار خان گردید. جنازه او با تشییع هزاران نفر از اهالی تهران در باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیم حسنی در شهرری به خاک سپرده شد. ستار خان به هنگام شهادت حدود ۵۳ سال داشت.
روزی که ستارخان گریه کرد
گفتنی است که ستارخان در خاطرات خود گفته است که من هیچوقت گریه نمیکنم چون اگر اشک می ریختم، آذربایجان شکست میخورَداما در مشروطه دوبار آن هم در یک روز اشک ریختم. حدود ۹ماه بود که تحت فشار بودی؛ بدون غذا، بدون لباس. از قرارگاه آمدم بیرون؛ چشمم به یکزن افتاد با یکبچه در بغلش. دیدم که بچه از بغل مادرش آمد پایین و چهاردستوپا رفت به طرف بوته و علف.
غلف را از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشهها را خوردن. با خودم گفتم الان مادر آن بچه به من فحش میدهد و میگوید که لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته. اما مادر کودک آمد طرفش و بچهاش رو بغل کرد و گفت: عیبی ندارد فرزندم. خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم. آنجا بود که اشکم دراومد». ستارخان این نماد هویت ایرانی، بهواقع هم خاک خورد و رنچج دوران کشید اما خاک ایران را نداد.
آرمان اصلی ستارخان
تفاوت قیام ستارخان با دیگر شورشها یا آشوبهای تاریخ معاصر همین نکته ایرانگرایی او است. میدانیم که شخصی چون پیشهوری نیز به بهانه واهی عدالت، مترصد جدایی مناطق آذربایجان از ایران و پیوست آن به شوروی بود که البته در نهایت با مقابله مردم تبریز مواجهه شد. در حقیقت مردم تبریز میتوانند نشان عدالتجویانه خود را در افکار ستارخان جستوجو کنند زیرا آنها سالها بعد و در غائله پیشهوری نشان دادند که ذرهای و لحظهای از تمامیت ارضی خود کوتاه نمیآیند و با هر زبان، گویش یا فرهنگی خود را ایرانی میدانند. هنگامی که ستارخان به دفاع از انقلاب مشروطه برخاست، میدانست که در انگیزههای مشروطه اهدافی چون استقلال، وحدت ملی و آگاهی ملی وجود دارد.
به معنای آنکه مشروطه میخواست که با عنصر استقلال حضور فیزیکی یا اندیشهای دولتهای بیگانه را به پایان رساند و با عنصر وحدت ملی به یک دولت منسجم و متمرکز دست یابد. هنگامی که اندیشه مشروطیت بر چنین خاستگاههایی استوار بود، دفاع ستارخان از این چنین اندیشههایی خط بطلانی بر تفکرات قومی است. از سوی دیگر همانطور که گفته شد، ملیگرایی یکی از عناصر جدانشدنی از انقلاب مشروطیت است و ستارخان نیز بهعنوان یکی از افراد مهم و موثر در این انقلاب پرچمدار چنین گفتمانی است.
ستارخان چهرهای محبوب باقی خواهد ماند؛ محبوب برای مردم به خاطر زندگی برای آنها و محبوب برای اهالی مذهب به خاطر تمکین به دستورات آنها. به واسطه او، تبریز سمبل مقاومت ملی شد تا همه سال نام این شهر با سردارانی مانند او عجین شود.