خاطره منتشرنشده از شهید چمران/ دکتر چمران در سال اول جنگ، تاریخ پایان جنگ را چهزمانی اعلام کرد؟
منبع خبر /
فرهنگی و هنری /
02-04-1399
این خاطره برای زمانی است که دکتر چمران مجروح شده بود و یک شب هم بیشتر بیمارستان نماند، همان روزی که بعد از ظهرش عمل جراحی شد و بدون داروی بیهوشی هم ایشان را عمل کردند.
به گزارش فانوس، در جریان گفتگوی تفصیلی آبان ماه سال گذشته جهان نیوز با مهندس مهدی چمران، ایشان در پاسخ به درخواست بیان خاطره گفته نشده و یا کمتر شنیده شده ای از شهید چمران به طرح خاطرهای از اخوی شهیدشان پرداختند و گفتند: «این خاطره را شاید برای هیچ رسانه و خبرگزاری نقل نکرده باشم ولی برای بعضی از افراد تعریف کردم، خاطره جنگی هم نیست». جهان نیوز از انتشار خاطره نقل شده خودداری کرد تا در چنین روزی یعنی 31 خرداد و در سالروز شهادت این مرد بزرگ و تکرارنشدنی در گرمای خوزستان و سرزمین دهلاویه، مخاطبین عزیز را با یاد او مهمان کند.
این خاطره برای زمانی است که دکتر چمران مجروح شده بود و یک شب هم بیشتر بیمارستان نماند، همان روزی که بعد از ظهرش عمل جراحی شد و ایشان را بدون داروی بیهوشی عمل کردند. به دلیل اینکه در بیمارستان داروی بیهوشی نبود، به ایشان گفتند میتوانی تحمل کنی که بدون بیهوشی عمل شوی و ایشان هم قبول کردند.
در همان شب بستری در بیمارستان، بنده به همراه چند نفر دیگر با سلاح اطراف اتاقی که ایشان بودند کیشیک میدادیم، بیمارستان هم در و پیکر نداشت، آن هم در زمان جنگ و تصور میکردیم که هر آن دشمن آنجا را میزند. شب بعد با یک لطایف الحیلی که کسی متوجه نشود آمبولانسی آوردیم و به بهانه اینکه میخواهند ازپای دکتر عکس بگیرند ایشان را سوار آمبولانس کردیم و به جای دیگری بردیم و سپس به همان محل ستاد جنگ های نامنظم رفتیم. به دلیل اینکه پای ایشان از دو جا عمل شده بود، همان جا برای دکتر تخت زدند و حتی پرستار هم برای ایشان گرفتند و از بیمارستان هم میآمدند و باند ایشان را تعویض میکردند.
دقیقا همان شبی که دکتر چمران را از بیمارستان خارج کردیم با خمپاره اتاقی را که ایشان بستری بودند را زدند و آن اتاق سقفش ریخت و به کلی تخریب شد ولی خوشبختانه هیچ کس در آن اتاق نبود، حتی کادر بیمارستان از خالی بودن اتاق و رفتن دکتر بی خبر بود. یادم هست پرستار بیمارستان زنگ زد و با گریه میگفت، اتاق دکتر چمران را زدند من هم گفتم اتاقش را زدند ولی خودش اینجا پیش ماست نگران نباشید.
در همان ایام مجروحیت ایشان، شهید قندی، شهید عباسپور، شهید کلانتری که همه از وزرای دولت بودند به دیدار ایشان آمدند که به شدت هم به دکتر چمران علاقه داشتند. شهید قندی در آمریکا در انجمن اسلامی بود و به واسطه علاقه مندی به دکتر چمران، حتی روزهای جمعه در خانهاش برای کسانی که از آمریکا آمده بودند، جلسه میگذاشت و ایشان را هم دعوت میکرد که من هم چند بار رفته بودم. شهید قندی یک پسر خردسالی هم داشت که خیلی ریز نقش بود و دکتر به شوخی به او میگفت الکترون، البته ایشان الان یکی از داندانپزشک های خوب در تهران هستند.
خلاصه اینها آمدند پیش دکتر نشستند. یادم هست بعد از غروب بود یادم نیست کدامشان بود که از دکتر پرسید که جنگ کی تمام می شود؟ دکتر لحظه ای فکر کردند و گفتند هر وقت که ما با تقوا باشیم. اینها فکر کردند دکتر سوالشان را متوجه نشده و برای بار دوم پرسیدند، باز دکتر همان جواب قبلی را داد. بار سوم باز این سوال را پرسیدند و باز از دکتر همان پاسخ را شنیدند، آن موقع بود که اینها متوجه شدند که دکتر جدی این حرف را میزند.
دکتر معتقد بود که اصل مسئله دفاع هم بر تقوا استوار است و برای خدا باید برویم و بجنگیم و با این نیت که باشیم خدا هم ما را پیروز میکند، به دلیل اینکه آن زمان کشمکشهایی بود بین رئیس جمهور وقت(بنی صدر)، فرمانده کل و.... در خود استان، ما آنجا خیلی اذیت شدیم. خود دکتر هم خیلی اذیت شد. به طوری که من یک روز دکتر را برداشتم و آمدیم تهران پیش حاج احمد آقا چراکه تلفنی هم نمیشد این مسائل را گفت. حتی یک شب ساعت یازده رفتیم منزل آقای هاشمی رفسنجانی، دو بار هم برای این موضوع خودم رفتم مجلس پیش مقام معظم رهبری.