نگاهی به تمایز یافتگی روانی
جنینی را تصور کنید در رحم مادر است توسط بند ناف به جسم و روان مادر تنیده شده و تغذیه میکند و به لحاظ بیولوژیکی وابسته است .با تکامل رشد و خارج شدن و قطع بند ناف اولین جداشدگی اتفاق میفتند و فرد اولین...
به گزارش میگنا رسانه سلامت روان ایران در این میان یکسری نشانه ها و سیگنال ها از سمت نوزاد مانند گریه کردن ،بی تابی به دلایل مختلف مانند گرسنگی ،وضعیت پوشک و...به سمت مادر ارسال میشود و مادر نیز با توجه به هم خوانی و حضور این نشانه ها در شبکه معنایی خویش که این نشانه ها چه معنایی میتونن داشته باشن بهشون پاسخ میدهد و بدین شکل تنش حاصل از نیاز کاهش می یابد و نوزاد ارام میگیرد.
به شکل یک سیستم مدام این نشانه ها ارسال و بازگشت دارد.
بنابراین شبکه معنایی یه کودک از همان ابتدا توسط مادر شکل میگیرد.
فردی که از حالت اول بودگی با اتصال به زیست جهان مادر به حالت سوم بودگی میرسد و سیستم شکل میگیرد این سوال مهم پیش میآید که چطور در چنین فرایندی این فرد (نوزاد ) میتواند تمایز یافته شود ؟
چطور فردی که متصل به دنیای روانشناختی مادر است و از شبکه معنا و دیتاهای مادرش متصل است میتواند فردیت خویش را درک کند و توسعه دهد ؟
تئوری توجه :توجه یکی از مکانیزم های اولیه شناختی می باشد .شکل گیری مکانیزم توجه حائز اهمیت است زیرا جهت تمایز یافتگی مکانیزم های شناختی مانند: توجه ،احساس ،حافظه،ادراک ،یادآوری کارکرد اساسی دارند .مهمترین کارکرد شناخت ایجاد تمایز یافتگی می باشد .کودک ابتدا درکی ندارند و هویتشان در امیخته و وابسته به موجود دیگریست تا در مرحله رشدی و حدود 3 سالگی که تمایز کامل تر میشه و کودک متوجه میشه که من به عنوان یک فرد مجزا وجود دارم و و از زبان اول شخص صحبت میکند و مالکیت اشیا و جسم خودش رو بیان میکند.
در این دنیا ما با استفاده از مکانیزم توجه به اطرافمون ،صحبت ها ،مسایل توجه میکنیم و با توجه انتخابی تنش ایجاد میشود و برای رفع تنش و در واقع اغنای نیاز میبایست برای اینکار به در اتصال به محرکی که توجه ایجاد کرده کانون و نقطه ای برجسته میشود و دریک حالت سیستمی مابین توجه و چسبندگی و کاهش تنش تمام وجود به سازمان می یابد و organize میشود .
حال در کودکان که اسکیزوفرن میشوند این فرایند توجه و شناخت کامل نمیشود و مادر بی وقفه در حال درگیر شدن و وابستگی و پاسخگویی است و در حالتی هم که در دسترس نباشد این فرزندی که فرایندهای شناختی اش رشد نیافته و وابسته است به دنبال توجه مادر میگردد.
در واقع نوعی اضطراب جدایی و مسایل حل نشده عاطفی ایجاد میشود که نمیتواند خودش را از سیستم مادر جدا کند و تمایزبین خود و ابژه اولیه قائل شود .
افراد سایکوتیک فردیت و عدم تمایز یافتگی را در اوایل کودکی تجربه کردند و چنان در فاز اولیه و اتصال به ابژه امیخته شدند که توانایی تشخیص فردیت و جدایی و دلبستگی ایمن رو ندارند.
چنین افرادی در بزرگسالی به دنبال ابژه ای میگردند که نقش ابژه اولیه رو برایشان ایفا کند و از نوعی اضطراب جدایی رنج میبرند .
بوئن خانواده درمانگر سیستم نظام خانواده مفهوم تمایز یافتگی یا عدم فیوژن (هم جوشی هیجانی ) را مطرح کرد بدین معنا که فردی که به سطح مطلوبی از تمایز یافتگی رسیده است میتواند بین عقل و احساس تعادل برقرار کند و در عین تماس و با دیگری بودن بتواند تمامیت ،هویت و استقلال خویش را حفظ کند . خود مختاری ،عدم وابستگی ،داشتن ارزش ها و باورهای شخصی ،قدرت استدلال و تصمیم گیری ،ثبا ت هیجانی و توانایی تحمل اضطراب همگی از ویژگی های فرد تمایز یافته هستند.
فرد تمایز نیافته بدلیل چسبندگی و عدم رشد و خودمختاری و داشتن فردیت در سیستم خانواده دچار هم جوشی و شکل گیری مثلث ها میشوند و اضطراب و آسیب و آشفتگی روانی بین اعضا بیشتر است و اغلب این افرا د با فردی هم سطح تمیاز خویش ازدواج میکنند و نظام عاطفی خانواده هسته ای شکل میگیرد.و همچینین والدین با سطح تمایز پایین به فرزندان منتقل میکنند و در چند نسل این الگو ادامه می یابد
مشاهدات مارگارت ماهلر یکی از نظریه پردازان روابط موضوعی به مساله جدایی و فردیت و تمایز یافتگی در نوزادان آرای منحصر به فردی در زمینه روابط ابژه ای و تحول عاطفی بنا نهاد.
مراحل رشد با تمرکز بر رابطه مادر کودک در 3 سال اولیه زندگی زمینه ساز حرکت از وابستگی به سمت فردیت می باشد .مراحل :اوتیسم بهنجار ،همزیستی بهنجار ،مرحله تفرد و جدایی و خرده مرحله هایش که شامل :تمایز،تمرین ،نزدیکی خواهی ،ثبات شی و تثبیت می شود.
ماهلر بیان میدارد ایجاد اسکیزوفرنی نتیجه تحریف ارتباط دوسویه مادر و نوزاد است .کودکی که نمیتواند از رابطه تنگانگ و بیمارگون وابسته فراتر رود و هویت اش هیچگاه به امنیت و فردیت نمیرسد و متمایز نخواهد شد و در یک تنیدگی و وابستگی بیمارگون دوسویه می ماند.
اضطراب جدایی مرحله ای طبیعی از رشد عاطفی کودک است و زمانی شروع میشود که کودکان تشخیص میدهند وقتی افراد و اشیا حضور ندارند وجود دارند که همان مفهوم ثبات پایداری شی میباشد .و نشاندهنده رشد سالم در بلوغ شناختی عاطفی کودک است و عموما در نوزادان 12 تا 18 ما ه اتفاق میفتد.
بنابراین مرحله ای بهنجار و اجتناب ناپدیر از رشد است که با مهارت مادر یا مراقب اصلی و پاسخدهی سالم به این مرحله که روحیه چالش گری و استقلال جویی کودک هماهنگ باشد .در غیر اینصورت این کودکان در سن مدرسه ،نوجوانی،ازدواج و سایر چرخه های زندگی با آسیب های توام با اضطراب شدید و تمایز نیافتگی و پیامدهای نامطوبش مواجه خواهند شد.
در نظریه شخصیت هنری موری که تاکیید بر انگیزش ،نیاز ها ،و تنش است ،نیاز از هر منبعی که که ناشی شود یک سطح تنش ایجاد میکند و فرد برای رسیدن به آرامش و اغنای نیازش سطحی از تنش را تجربه میکند.
وجود بدون تنش به خودی خود منبع پریشانی است.در حالت ایده آل هم انسان مقداری تش برای کاهش دادن آن دارد.در این نگاه سیستمی رسیدن به حالت بدون تنش ارضا کننده نیست بلکه فرایند عمل کردن برای کاستن از تنش ارضا کننده است .و هدف اصلی ما در زندگی همین کاهش تنش است .اگرچه ما اراده ازاد داریم در ابتدا از دل وابستگی و محیط و رابطه دوسویه با افراد تنش ها را کاهش میدهیم .
تفکر عینی ،پردازش اطلاعات ،عملکرد اجرایی،کلامی ،دقت و توجه ،حافظه ،حل مسئله از جمله نقایض شناختی بیماران اسکیزوفرنیک میباشد .همانطور که میدانید مهمترین کار شناخت ایجاد تمایز است .بنابراین این بیماران از سطح بسیار پایین تمایز یافتگی و کارکرد های شناخت برخوردارند و مسایل حل نشده عاطفی با مادر و چسبندگی و تبادل های عاطفی ناپخته مانع شکل گیری فردیت و مکانیزم ها ی شناختی ازجمله توجه در این افراد میشود .
ما از زمانیکه از دنیای دیگری به اینجا اورده میشویم در اثر اتصال و ارتباط والدینمان و نسل های دورتر بخشی از این میراث را خواسته ناخواسته میپذیریم و بخاطر بقا و نیاز به مراقبت و طی کردن مراحل رشد و رسیدن به سوم بودگی و تکامل از نظر عاطفی و شناختی در حالت طبیعی وابسته هستیم .در عبور از این چرخه و چرخش سیستمی و در هم تنیده ،حاصل تبادلات عشق ،ارضای نیازها وتحمل اضطراب ،درگیر درد و لذت توامان چالش های گرایش استقلال طلبی میشویم .و این مساله با توجه به ژنتیک ،تاریخچه نسلی ،سطح تمایز والدینمان ،محیط ،میزان هوش و ویژگی های شخصیتی هر فردی در هر فرهنگی متفاوت می باشد. گاهی این سطوح عدم فردیت و هم جوشی به میزانیست که انسان را دچار انواعی از بیماریهای اضطرابی ،دلبستگی های ناایمن ،روابط بین فردی مخرب ،اعتیاد ،مشکلات سایکوسوماتیک و اختلالات روانی میکند.
درک این موضوع فردیت و تمایز قایل شدن بین خود و دیگران به عنوان فردی مستقل ،با هم بودن در عین فردیت و باورها و ارزش های خودمان را داشتن ،توانایی حل مسایل و تنظیم هیجانی داشتن در همه ابعاد زندگی میتواندادر جهت کارکردهای سالم عاطفی رشدی شناختی موثر و مفید باشد .