نصوح سیاه
مجموعه ۸ داستان کوتاه با عناوین: دیوچاه / نصوح / سیاه / دوشنبه های سنگسار / سحر مرگ / بره گرگ / وارث / رقص نحس / بهشت اجباری از داستان دیوچاه: ... همین که آفتاب جمعه، طعم صبح به خود گرفت، سید مراد مزاربان...
مجموعه ۸ داستان کوتاه با عناوین:
دیوچاه / نصوح / سیاه / دوشنبه های سنگسار / سحر مرگ / بره گرگ / وارث / رقص نحس / بهشت اجباری
از داستان دیوچاه:
... همین که آفتاب جمعه، طعم صبح به خود گرفت، سید مراد مزاربان آلو فروش، مثل همه ی روزها پوستین الاغ را بر تن خنگول کرد و رهایش ساخت تا او کنار اتوبان نیشابور - مشهد پای تابلوی بزرگ امامزاده یحیای باغشن برقصد و بچرخد و ادا در بیاورد و نگاه رانندگانی را که از مشهد می آمدند، به خود جلب نماید؛ آن هم بی آن که لحظه ای آرام بگیرد و یا بنشیند. این شرطی بود که امروز، سید مراد مزاربان آلوفروش برایش گذاشته بود.
- یک لحظه حتی یک لحظه وانمی ایستی میرقصی و میرقصی و می رقصی! شیر فهم شد، خنگول؟ - چچچششممم آقققا مممرادد!
به عوض به خنگول قول داده بود، از «آقا» که امروز به امامزاده می آمد بخواهد، چند لاخی از ریش بلند مبارکش را ببرد و آن را به خنگول ببخشد.
خنگول چاره ای جز به دست آوردن آن چند لاخ ریش را نداشت. این تنها کاری بود که می توانست برای نجات مادرش انجام دهد. مادری که چند سال قبل درست زمانی که خنگول هفت هشت سال بیشتر نداشت در شبی طوفانی توسط دیوچاه ربوده شده به درون چاهی کشیده شده بود...
دیوچاه / نصوح / سیاه / دوشنبه های سنگسار / سحر مرگ / بره گرگ / وارث / رقص نحس / بهشت اجباری
از داستان دیوچاه:
... همین که آفتاب جمعه، طعم صبح به خود گرفت، سید مراد مزاربان آلو فروش، مثل همه ی روزها پوستین الاغ را بر تن خنگول کرد و رهایش ساخت تا او کنار اتوبان نیشابور - مشهد پای تابلوی بزرگ امامزاده یحیای باغشن برقصد و بچرخد و ادا در بیاورد و نگاه رانندگانی را که از مشهد می آمدند، به خود جلب نماید؛ آن هم بی آن که لحظه ای آرام بگیرد و یا بنشیند. این شرطی بود که امروز، سید مراد مزاربان آلوفروش برایش گذاشته بود.
- یک لحظه حتی یک لحظه وانمی ایستی میرقصی و میرقصی و می رقصی! شیر فهم شد، خنگول؟ - چچچششممم آقققا مممرادد!
به عوض به خنگول قول داده بود، از «آقا» که امروز به امامزاده می آمد بخواهد، چند لاخی از ریش بلند مبارکش را ببرد و آن را به خنگول ببخشد.
خنگول چاره ای جز به دست آوردن آن چند لاخ ریش را نداشت. این تنها کاری بود که می توانست برای نجات مادرش انجام دهد. مادری که چند سال قبل درست زمانی که خنگول هفت هشت سال بیشتر نداشت در شبی طوفانی توسط دیوچاه ربوده شده به درون چاهی کشیده شده بود...