نمایشنامه سایکوگرام
نمایشنامه ای که پایان بندی کمدی دارد، نمایشنامه ای روانشناختی با سه پرسوناژ از متن کتاب: صحنه؛ اتاق روان درمانی. نور ملایم و رنگهای گرم، حس آرامش می دهد. یک مبل راحتی در وسط اتاق و یک میز کوچک کنار آن قرار...
نمایشنامه ای که پایان بندی کمدی دارد، نمایشنامه ای روانشناختی با سه پرسوناژ
از متن کتاب:
صحنه؛
اتاق روان درمانی. نور ملایم و رنگهای گرم، حس آرامش می دهد. یک مبل راحتی در وسط اتاق و یک میز کوچک کنار آن قرار دارد. روی میز چندین دفتر یادداشت و یک جعبه دستمال است. صدای ملایم موسیقی کلاسیک از پشت در شنیده می شود. همه کاراکترها در حال صحبت با روانشناس هستند.
(زن با نگاهی غمگین به گوشه اتاق خیره شده، دستمالی از جعبه بیرون می آورد و با دقت به آن نگاه می کند. صدایش آرام است.)
زن: می دونید، همیشه یه چیزی توی زندگیم بود که باعث می شد هیچ وقت احساس امنیت نکنم. انگار که همه چیز یه جوری شکسته بود، یا در حال شکستن بود. اون شب... (کمی فکر می کند) هنوز می شنوم صدای موسیقی رو. یه آهنگ قدیمی شاید به همین دلیل بود که هنوز احساس می کنم تو یه دنیای دیگه گیر کردم.
(چند ثانیه سکوت می کند. چشمانش را می بندد.)
یادم میاد وقتی پلیس ها وارد شدن، همگی میدونستن چه اتفاقی قراره بیفته. من، فقط یه سوال توی ذهنم بود: "این همه چی از کجا شروع شد؟" می دونید، انگار همه چیز از یه نقطه بی صدایی شروع شد.
(به آرامی انگشتانش را می چرخاند.)...
از متن کتاب:
صحنه؛
اتاق روان درمانی. نور ملایم و رنگهای گرم، حس آرامش می دهد. یک مبل راحتی در وسط اتاق و یک میز کوچک کنار آن قرار دارد. روی میز چندین دفتر یادداشت و یک جعبه دستمال است. صدای ملایم موسیقی کلاسیک از پشت در شنیده می شود. همه کاراکترها در حال صحبت با روانشناس هستند.
(زن با نگاهی غمگین به گوشه اتاق خیره شده، دستمالی از جعبه بیرون می آورد و با دقت به آن نگاه می کند. صدایش آرام است.)
زن: می دونید، همیشه یه چیزی توی زندگیم بود که باعث می شد هیچ وقت احساس امنیت نکنم. انگار که همه چیز یه جوری شکسته بود، یا در حال شکستن بود. اون شب... (کمی فکر می کند) هنوز می شنوم صدای موسیقی رو. یه آهنگ قدیمی شاید به همین دلیل بود که هنوز احساس می کنم تو یه دنیای دیگه گیر کردم.
(چند ثانیه سکوت می کند. چشمانش را می بندد.)
یادم میاد وقتی پلیس ها وارد شدن، همگی میدونستن چه اتفاقی قراره بیفته. من، فقط یه سوال توی ذهنم بود: "این همه چی از کجا شروع شد؟" می دونید، انگار همه چیز از یه نقطه بی صدایی شروع شد.
(به آرامی انگشتانش را می چرخاند.)...