در چنبر روایت
برگرفته از متن کتاب: از من می خواست قبل از خواب نیم ساعت در رختخواب به چیزی فکر نکنم. اما من نمی توانستم به دستورش عمل کنم. یعنی دست خودم نبود. بی خوابی همراه با فکر و خیال همزاد من بود. فکرم به خیلی جاها می...
برگرفته از متن کتاب:
از من می خواست قبل از خواب نیم ساعت در رختخواب به چیزی فکر نکنم. اما من نمی توانستم به دستورش عمل کنم. یعنی دست خودم نبود. بی خوابی همراه با فکر و خیال همزاد من بود. فکرم به خیلی جاها می رفت و بیش از همه فلاکت زندگیم را به یادم می آورد.
از من می خواست خواب هایم را بنویسم. دور از چشم او نوشته بودم. می ترسیدم نوشته هایم را به این و آن نشان دهد و پیش خانواده ها مرا سر شکسته کند.
این خوابهای ممنوعه با همه زشتی یک حریم بود و نمی خواستم کسی وارد این حریم بشود. گرچه مرا حیوانی به تمام معنا در می آورد. با این وجود خودم را دلداری می دادم و به خودم می گفتم خیلی ها مثل من این خوابها را می بینند اما از همه پنهان می کنند. پس تنها من نیستم که وجدان آلوده ای دارم. زنم با پوزخند پرسید: دیشب که خواب ندیدی؟ به دروغ گفتم: نه. زنم شانه بالا انداخت و گفت: خدا را شکر. وقتی خواب می بینی آدم از تو می ترسد. همیشه داری داد و فریاد میکنی. تو خواب هم با مردم دعوا داری. راست می گفت. چندبار پایم به تخت خورده بود و از درد از خواب بیدار شده بودم. چندبار هم به او لگد زده بودم که اتاقش را جدا کرد...
از من می خواست قبل از خواب نیم ساعت در رختخواب به چیزی فکر نکنم. اما من نمی توانستم به دستورش عمل کنم. یعنی دست خودم نبود. بی خوابی همراه با فکر و خیال همزاد من بود. فکرم به خیلی جاها می رفت و بیش از همه فلاکت زندگیم را به یادم می آورد.
از من می خواست خواب هایم را بنویسم. دور از چشم او نوشته بودم. می ترسیدم نوشته هایم را به این و آن نشان دهد و پیش خانواده ها مرا سر شکسته کند.
این خوابهای ممنوعه با همه زشتی یک حریم بود و نمی خواستم کسی وارد این حریم بشود. گرچه مرا حیوانی به تمام معنا در می آورد. با این وجود خودم را دلداری می دادم و به خودم می گفتم خیلی ها مثل من این خوابها را می بینند اما از همه پنهان می کنند. پس تنها من نیستم که وجدان آلوده ای دارم. زنم با پوزخند پرسید: دیشب که خواب ندیدی؟ به دروغ گفتم: نه. زنم شانه بالا انداخت و گفت: خدا را شکر. وقتی خواب می بینی آدم از تو می ترسد. همیشه داری داد و فریاد میکنی. تو خواب هم با مردم دعوا داری. راست می گفت. چندبار پایم به تخت خورده بود و از درد از خواب بیدار شده بودم. چندبار هم به او لگد زده بودم که اتاقش را جدا کرد...