عکسی که در آینه دیدم


عکسی که در آینه دیدم

از متن کتاب: انگشتان کشیده مریم در سیاهی شب آن قدر روی میز می لغزند تا بالاخره ساعت بالای سرش را شکار می کنند. از لای پلکهایش عقربه های شبرنگ ساعت را میبیند که دو نیمه شب را نشان می دهند. از سوزش شدید و داغی...

از متن کتاب:
انگشتان کشیده مریم در سیاهی شب آن قدر روی میز می لغزند تا بالاخره ساعت بالای سرش را شکار می کنند. از لای پلکهایش عقربه های شبرنگ ساعت را میبیند که دو نیمه شب را نشان می دهند. از سوزش شدید و داغی صورتش بیدار می شود؛ انگار کسی در کاسه سرش آتش روشن کرده است. باید این سروصورت گرگرفته را آرام کند.
دستش را به دیوار می گیرد تا نیفتد. از تختخواب تا دستشویی راهی نیست؛ ولی با سرگیجه هر قدم مثل فرسنگها راه پیمایی سخت و نفس گیر به نظر می رسد، کاش حمید را بیدار می کرد. شیر فلزی آب را مثل شیء مقدسی در دستانش می فشارد. آب سرد را مشت مشت به صورتش می پاشد، سرگیجه بهتر می شود؛ ولی خارش صورتش آن قدر شدید است که ناخنهای بلندی که تا نیمه در گوشتش فرورفته هم تسکینش نمی دهند.
همان طور که روی شیر آب خم شده سرش را بالا می آورد، از تصویری که در آینه می بیند، نفسش حبس می شود؛ گلویش چنان خشک شده که حتی نمی تواند جیغ بزند! چشمانش را بازوبسته می کند. شاید خیالاتی شده، چشمانش را با پشت انگشتانش می مالد و دوباره به آینه نگاه می کند. صورتی که در آینه می بیند آن قدر سرخ و متورم است که انگار در آتش سوخته است، پر از برجستگیهای آبدار! بینی و دهانش مثل جزیره زیر آب رفته ای بین لایه های ورقه ورقه شده سرخ محاصره شده اند...


سفره شب یلدا سنتی با تزیینات بسیار شیک