شیرین
مجموعه داستانهای ح. م. حمید از متن کتاب: سرگذشت «شیرین» نیز از سرگذشتهایی است که خیال نمی کنم بزودی از یادم بیرون رود زیرا که هم شگفت آور و دلکش است و هم بسیاری از اشخاص آن هنوز زنده اند، در شهر ما زندگی...
مجموعه داستانهای ح. م. حمید
از متن کتاب:
سرگذشت «شیرین» نیز از سرگذشتهایی است که خیال نمی کنم بزودی از یادم بیرون رود زیرا که هم شگفت آور و دلکش است و هم بسیاری از اشخاص آن هنوز زنده اند، در شهر ما زندگی میکنند و هیچ هفته نیست که یکی دو تن از آنانرا یکی دوبار در کوچه و خیابان نبینم. البته من خود شاهد این سرگذشت نبودم ؛ آنرا بی کم و زیاد از یکی از آشنایانم شنیدم و یقین دارم که او نیز اگر چیزی از حوادث داستان را نا گفته نگذاشته باشد چیزی بر آن نیفزوده است.
آن آشنا را چندی بود که خیلی مشغول و متفکر می دیدم، تند راه میرفت، نگاهش بجاهای مجهول دوخته می شد، در راه با خود حرف می زد، سر و دستش را می جنباند، چیزهایی از خیابان و بازار م یخرید و خود بخانه می برد؛ چون هیچگاه بدینگونه ندیده بودمش. فکر می کردم که زندگیش تغییرات تازه ای یافته و حوادثی باو روی نموده است. اتفاقاً یک روز در اطاق انتظار یک پزشک دیدمش، قدری صحبت کردیم و من با آنکه موقع و محل مقتضی نبود بتحریک حس کنجکاوی گفتم:
- از چند ماه باینطرف شما خیلی عوض شده ئید؟ معلوم می شود گرفتاریهائی برای خود فراهم آورده ئید؟ بارها در کوچه و بازار سلامتان کرده ام و ملفت نشده ئید.
- خیلی معذرت می خواهم. راست میگوئید، گرفتاریهائی پیدا کرده ام ...
- انشاالله خیر است ! ...
از متن کتاب:
سرگذشت «شیرین» نیز از سرگذشتهایی است که خیال نمی کنم بزودی از یادم بیرون رود زیرا که هم شگفت آور و دلکش است و هم بسیاری از اشخاص آن هنوز زنده اند، در شهر ما زندگی میکنند و هیچ هفته نیست که یکی دو تن از آنانرا یکی دوبار در کوچه و خیابان نبینم. البته من خود شاهد این سرگذشت نبودم ؛ آنرا بی کم و زیاد از یکی از آشنایانم شنیدم و یقین دارم که او نیز اگر چیزی از حوادث داستان را نا گفته نگذاشته باشد چیزی بر آن نیفزوده است.
آن آشنا را چندی بود که خیلی مشغول و متفکر می دیدم، تند راه میرفت، نگاهش بجاهای مجهول دوخته می شد، در راه با خود حرف می زد، سر و دستش را می جنباند، چیزهایی از خیابان و بازار م یخرید و خود بخانه می برد؛ چون هیچگاه بدینگونه ندیده بودمش. فکر می کردم که زندگیش تغییرات تازه ای یافته و حوادثی باو روی نموده است. اتفاقاً یک روز در اطاق انتظار یک پزشک دیدمش، قدری صحبت کردیم و من با آنکه موقع و محل مقتضی نبود بتحریک حس کنجکاوی گفتم:
- از چند ماه باینطرف شما خیلی عوض شده ئید؟ معلوم می شود گرفتاریهائی برای خود فراهم آورده ئید؟ بارها در کوچه و بازار سلامتان کرده ام و ملفت نشده ئید.
- خیلی معذرت می خواهم. راست میگوئید، گرفتاریهائی پیدا کرده ام ...
- انشاالله خیر است ! ...