اینجا همه ی خیابانها چمدان در دست
آواز بیبرگی میخوانند
سارها
سردی زمستان را بر سر آسمان میکوبند
و من نداشتن را مزهمزه می کنم
سالهاست که رفتهای
اما جاگذاشتهای
دلت را، عشقت را، مهرت را
و من میترسم
نه از نبودنت
که از بازگشتنت
که تو بازگردی
و این خیابان های باکره
هنوز بوی رفتن بدهد
که سارها هنوز از نبودن بخوانند
که سوغات چمدانها مهربانی نباشد
هیوا جان
اینجا هنوز همه کتابها
کوچ را مرور میکنند
و ناقوسها تنهایی را هجی !
و من هنوز میترسم
میترسم از نبودنت
میترسم از بازگشتنت
اینجا هنوز و همیشه
معنی همه کلمات ”بی تو بودن” است
#یادداشتهای_روزکی شماره #۹۶۱۱۱۳