مزاح”شوخی اصحاب امام حسین “درشب عاشورا


شوخی کردن اصحاب امام حسین درشب عاشورا درادامه خواهیدخواند:شباهت رزمندگان(شب عملیات)بااصحاب امام حسین درشب عاشورا لشکر امام حسین بعضی هاشان شب عاشورا با هم شوخی می‌کردند. بعضی هایشان هم نمازشب می‌خواندند. آدم از این چه می‌فهمد؟ شب عاشورا شب آخر عمرشان هم با هم می‌گویند و می‌خندند هم بعضی هایشان دارند نماز شب می‌خوانند این یعنی چه؟ خنده و شوخی با...

شوخی کردن اصحاب امام حسین درشب عاشورا

درادامه خواهیدخواند:شباهت رزمندگان(شب عملیات)بااصحاب امام حسین درشب عاشورا

لشکر امام حسین بعضی هاشان شب عاشورا با هم شوخی می‌کردند. بعضی هایشان هم نمازشب می‌خواندند. آدم از این چه می‌فهمد؟ شب عاشورا شب آخر عمرشان هم با هم می‌گویند و می‌خندند هم بعضی هایشان دارند نماز شب می‌خوانند این یعنی چه؟ خنده و شوخی با نماز شب چرا؟ چرا گروهی که می‌دانند فردا شهیدمی شوند چرا یک عده می‌خندند چرا یک عده نماز شبی می‌خوانند؟
چرایش این است. وقتی خط خط امام شد وقتی راه راه امام حسین شد شوخی و نماز شبش دیگر فرقی ندارد./حجت الاسلام قرائتی -درسهایی ازقرآن۱۰مهر۱۳۶۱

***

. یکی از آنها که ظاهر بریر است‌ ، با دیگری شوخی و مزاح می‌کرد ، دیگری به اوگفت امشب شب مزاح نیست‌ گفت اساسا من اهل مزاح نیستم ولی امشب شب مزاح است .
وقتی که دیگران آمدند این توابین و مستغفرین را دیدند ، می‌دانید درباره‌شان چه گفتند ؟ پس از آنکه ازکنار خیمه‌های حسین گذشتند ، گفتند ( دشمن این حرف را می‌گوید ) : لهم دوی کدوی النحل ما بین راکع و ساجد مثل اینکه انسان از کنار کندوی زنبور عسل گذشته باشد . صدای زمزمه‌-وزوز- زنبورها چگونه بلند است ؟ این صدای زمزمه حسین و اصحابش به ذکر و دعا و نماز و استغفار اینگونه بلند بود.شهیدمطهری-گفتارهای معنوی

***

حضرت در شب عاشورا شمشیر خودشان را آماده می کردند و این شعر را می خواندند: یا دهر، اف لک من خلیلی، کم لک اشراف … این نگاه زیباست و بخاطر همین همه ی اصحاب در شب عاشورا شاد بودند. و بعضی از اصحاب با هم شوخی و مزاح می کردندحجت الاسلام والمسلمین سیدحسین حسینی قمی/برنامه سمت خدا

***

شب عاشورا و شوخ طبعی یاران

در برخی از گزارشات تاریخی، از شادی و سرزندگی زاید­ الوصف برخی از یاران امام(ع)، در شب عاشورا سخن به میان آمده است. نقل شده در این شب، حبیب بن مظاهر بسیار شادمان و خرسند بود از این­رو بسیار بذله­ گو و شوخ طبع شده، با اصحاب و یاران امام(ع) شوخی می­کرد. «یزید بن حصین» به او خرده گرفت و گفت: «ای برادر! الآن چه وقت شوخی است؟» حبیب گفت: «کجا از این جا برای شادمانی سزاوارتر است؟ در حالی که تنها فاصله ما با حورالعین، حمله این قوم بر ماست تا که شمشیرها را از نیام برکشند.»خبرگزاری مهر

***

درروایت آمده که بُریر با عبدالرحمن عبدربه أنصاری، صبح عاشورا شوخی و مزاح می کرد.

عبدالرحمن به او گفت: دست از شوخی بردار، سوگند به خدا که این ساعت، موقع مزاح و باطل نیست.

بریر در پاسخ گفت: سوگند به خدا که تمام عشیره و قوم من می دانند که من اهل مزاح و سخنِ درهم و باطل نبوده ام، نه در سن جوانی و نه در سن کهولت؛ ولیکن قسم بخدا که الآن آنقدر خوشحال و مسرورم به آنچه ما به آن برخورد خواهیم کرد. سوگند بخدا که بین ما و ملاقات حوریان بهشتی هیچ فاصله ای نیست، مگر یک حمله که از طرف این قوم بشود و ما جان خود را در نصرت فرزند پیامبر اکرم(ص) فدا کنیم، و چه بسیار دوست دارم که این امر زودتر صورت گیرد.
به روایتی بریر پس از شهادت حر بن یزید ریاحی آهنگ میدان کرد و در برابر دشمن چنین رجز می‌خواند:
انا بریر و ابی خضیر لیس یروع الاسد عند الزئر
یعرف فینا الخیر اهل خیر اضربکم ولا اری من ضر
او همچنین فریاد برآورد که‌ ای قاتلان مؤمنان و فرزندان یادگاران پیامبر (ص)، پیش بیایید؛ و پس از آن‌ که سی یا ۴۰ تن از سپاه دشمن را از پای درآورد، با رضی بن منقذ عبدی به ستیز پرداخت.
پس از لختی مبارزه، رضی بن منقذ را بر زمین زد و بر سینه‌اش نشست. رضی فریاد برآورد و از یاران خود کمک خواست.
در این هنگام کعب بن جابر با نیزه به بریر حمله کرد و آن را در پشتش فرو برد و سرانجام بریر با ضربات پی در پی شمشیر کعب به شهادت رسید./در زیارت اربعین و زیارت شهدا می‌خوانیم (زیارت رجبیه) السلام علی بریر بن خضیر./فرهنگ نیوز

شباهت رزمندگان(شب عملیات)بااصحاب امام حسین درشب عاشورا

توضیح مدیریت سایت-پیراسته فر:همین اوضاع در جبهه های جنگ(۸ساله)،شبهای عملیات بود،جمعی -زیرنورفانوس چادر- دعای توسل ودیگرادعیه می خواندند وعده ای بخواندن قرآن مشغول بودند واما عده ای بزم شوخی برپامیکردند تاحدی که از تذکرواخطارازبالادستی ها«ناهیان مُمنکر» هم می گرفتند واما ول کن معامله نبودند!،ازجایگاه پامی شدند،درجای دیگربساط خودراپهن می کردند! وجالب این بود که درعملیات شجاع ترین وجسورترین افرادهمینهابودند،ودرنیل به شهادت نیزموفق تر.

بُرَیر بن خُضَیر هَمْدانی مِشْرَقی، قاری سرشناس کوفه بود که در مسجد کوفه به تدریس قرآن اشتغال داشت

***

راوی گوید: چون صبح روز دهم گردید حضرت سیدالشهداء علیه السّلام فرمان داد که خیمه بر پا نمودند و امر فرمود که کاسه بزرگی که عرب آن را (جفنه ) می گویند، پر از مُشک فراوان و نوره کردند. پس آن جناب داخل آن خیمه گردید از برای آنکه نوره بکشد. شوخی و شادمانی اصحاب در شب عاشورا چنین روایت است که بُریر بن خُضَیر همدانی و عبدالرّحمن بن عبد ربّه انصاری بر در همان خیمه ایستاده بودند تا آنکه بعد از امام حسین علیه السّلام ، آنها نیز نظافت نمایند. در آن حال (بریر) با عبدالرحمن شوخی می نمود و او را به خنده می آورد. عبد الرحمن به او گفت : ای بریر! این ساعت ، وقت خندیدن و بیهوده گویی نیست ، در این حالت چگونه می خندی ؟! بریر گفت : کسان من همه می دانند که من نه در هنگام جوانی و نه در حال پیری ، سخنان باطل و بیهوده را دوست نداشتم و این شوخی من از جهت اظهار خرّمی و بشارت است به آنچه که به سوی آن خواهیم رفت ؛ به خدا سوگند، نیست مگر آنکه یک ساعت به شمشیرهای خویش با این قوم به کار جنگ کوشش بیاوریم و بعد از آن با حور العین هم آغوش خواهیم بود./باشگاه خبرنگاران جوان

***

در شب یا روز عاشورا بعضی ازاصحاب با دیگری مزاح و شوخی می‌نمودند؛ وقتی که به ایشان اعتراض کردند که این زمان ، زمان خنده و باطل نیست، در پاسخ گفتند: لقد علم قومی ما أحببت الباطل کهلا و لا شابّا ولکنی مستبشر بما نحن لاقون. و به نقلی گفتند: و أی موضع أحقّ بالسرور من هذا؟ ما هو الا أن یمیل علینا هؤلاء بأسیافهم فنعانق الحور./ ۸. مقتل الحسین، ص ۲۱۶؛ مع الرکب الحسینی، ج ۴، ص ۱۴۴؛ اختیار معرفه الرّجال، ص ۷۹، رقم ۱۳۳.

در روایات آمده که حضرت در شب و روز عاشورا منازل اصحاب را در بهشت به ایشان نشان دادند و فرمودند: مرگ برای شما نیست مگر مانند پلی که از آن عبور می‌کنید و به این نعمتهای الهی می‌رسید. و اصحاب حضرت از شوق نعمتهای بهشتی با شور و شوق به استقبال مرگ می‌شتافتند./ ۹. بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۲۹۷، ح ۱ و ۲ و ۳.

***

حال وروز اصحاب امام حسین(ع) در شب وروز عاشورا

عصر روز تاسوعا، لشکر کوفه به فرمان عمر بن سعد آماده نبرد با سپاه امام(ع) شد؛ اما با درخواست امام(ع)، عمر بن سعد یک شب به امام(ع) و یارانش فرصت داد تا شب را به نماز و راز و نیاز سپری کرده، در ضمن در کار خود بیندیشند. پس جنگ تا روز عاشورا به تعویق انداخته شد و سپاه کوفه به اردوگاه خود بازگشتند.

در شامگاه تاسوعای محرم ۶۱ امام حسین(ع) یاران خود را گرد آورده خطاب به اصحاب و یارانش فرمودند: «ستایش خدای را است ستایشی نیکو، و برگشایش­ها و سختی­ها، او را سپاس می­گویم. پروردگارا تو را ستایش می­کنم که ما را به نبوت گرامى داشتى و قرآن را به ما آموختى و در دین، ما را دانا ساختى، و گوش­هاى شنوا و دیده‏هاى بینا و دل­هاى آگاه به ما ارزانى داشتى. خدایا ما را از مشرکان قرار نده.

اما بعد؛ همانا من اصحابی باوفاتر از یاران خود سراغ ندارم و بهتر از ایشان نمی­ شناسم و خاندانى نیکوکارتر و مهربان­تر از خاندان خود ندیده‏ام، خداوند از جانب من به شما پاداش نیکو دهد. آگاه باشید که من دیگر گمان یارى از این مردم ندارم، آگاه باشید که من بیعتم را از شما برداشتم و به همه شما اجازه رفتن دادم، پس همه شما آزادید که بروید و این شب که شما را در بر گرفته مَرکب خویش قرار داده هر کدامتان، دست مردى از خاندانم را بگیرد و در دشت­ها و شهرهایتان، پراکنده شوید تا خداوند برای­تان گشایشى قرار دهد که این مردم، در پىِ من هستند و اگر به من دست یابند، در پىِ دیگران نخواهند رفت.»

سخنرانی یاران

پس از پایان سخنان امام(ع)، اصحاب و یاران حضرت(ع) یکی پس از دیگری به پا خاستند و ضمن تأکید بر حمایت همه جانبه خویش از امام(ع)، بر وفاداری به بیعت خود پای فشردند و سخنانی را در استواری خود در بیعت خویش بیان داشتند. در این میان عباس بن على(ع) نخستین کسی بود که آغاز به سخن کرد و گفت: «براى چه این کار را بکنیم براى اینکه پس از تو [چند صباحی بیشتر] زنده بمانیم؟ هرگز؛ خداوند آن روز را براى ما پیش نیاورد.» پس از سخنان ابوالفضل العباس(ع)، برادران و فرزندان و دیگر جوانان اهل بیت(ع) نیز از ایشان پیروى کرده سخنان مشابهی را بر زبان جاری ساختند.

سپس امام(ع) رو به فرزندان عقیل کرده خطاب به آنان فرمود: «اى پسران عقیل، کشته شدن مسلم برای شما کافی است، پس شما بروید من اجازه رفتن به شما دادم» آنان گفتند: «سبحان اللَّه! مردم درباره ما چه می گویند؟ آیا بگویند که ما بزرگ و سرور و پسر عموهای مان را که بهترین پسر عموها بودند رها کردیم و با او شمشیر نزدیم و در حمایت از او تیری نینداختیم و به همراه او نیزه ای نزدیم و نمی دانیم چه کردند؟ به خدا قسم چنین نمی کنیم جان و مال و کسان خویش را فدای شما می کنیم و همراه شما می جنگیم تا به هر جا که درآمدى ما نیز به همانجا درآییم، خداوند زندگانی پس از شما را زشت گرداند.»

پس از سخنان اهل بیت امام(ع)، مسلم بن عوسجه اولین کسی بود که از میان اصحاب امام(ع) به پا خاست و به ایراد سخن پرداخت. او به امام(ع) عرض کرد: «ما شما را به کدامین عذر و بهانه رها کنیم؟ به خدا قسم من از شما جدا نخواهم شد تا نیزه ام را در قلب دشمن بشکنم و تا هنگامی که دسته شمشیرم در دستم است، دشمنانت را می کشم و اگر سلاحی برای جنگ نداشته باشم، با سنگ با آنان به مبارزه بر می خیزم»، «به خدا قسم دست از تو برنمی دارم تا خدا بداند که ما حرمت پیغمبرش را درباره تو رعایت نمودیم، به خدا قسم اگر بدانم که کشته خواهم شد، سپس زنده شوم آنگاه مرا بسوزانند و دوباره زنده‏ام کنند و خاکسترم را به باد دهند و تا هفتاد بار دیگر کشته شوم و سپس زنده شوم از تو جدا نخواهم شد تا اینکه مرگ خویش را در یارى تو دریابم، چگونه این کار را نکنم با اینکه جز این نیست که کشتن یک بار بیش نیست، و پس از آن کرامتى است که هرگز پایانی ندارد.»

سپس سعید بن عبدالله حنفی برخاست و گفت: «به خدا سوگند شما را رها نخواهیم کرد تا که خداوند بداند که در دوران غیبت رسول او در حفظ و حراست شما کوشا بوده ایم، آگاه باش ای عزیز، به خدا سوگند اگر بدانم که در رکاب شما کشته می شوم، سپس زنده شده بار دیگر بسوزم و سپس زنده شوم و تا هفتاد بار دیگر کشته شوم و سپس زنده شوم از تو جدا نخواهم شد تا اینکه خونم را نثارت کنم و چرا این گونه نکنم در حالی که کشته شدن بیش از یک بار نیست و پس از آن کرامتی است که هرگز پایان ندارد.»

پس از او زهیر بن قین برخاست و گفت: «به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم، سپس زنده شوم، و سپس کشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خداوند تو و اهل بیت را از کشته شدن در امان دارد!»
سپس دیگر یاران حضرت(ع) نیز سخنانی مشابهی گفتند و یک صدا فریاد زدند: «به خدا قسم ما از تو جدا نمی شویم و جان خویش را فدایتان می کنیم ما با سر و دست و سینه تو را حفظ می کنیم و آنگاه که کشته شدیم وظیفه خویش را انجام داده و به پایان رساندیم.»

پس از این سخنان، امام (ع) خطاب به اصحاب خود فرمودند: «به درستی که من فردا کشته خواهم شد و تمامی شما که همراه من هستید نیز کشته خواهید شد.» اصحاب حضرت(ع) گفتند: «الحمدلله الذی أکرمنا بنصرتک و شرفنا بالقتل معک أولا ترضی ان نکون معک فی درجتک یا ابن بنت رسول الله؛ خدا را شکر که ما را به یاری تو عزت بخشید و ما را به واسطه شهادت همراه شما شرف بخشید؛ ای پسر دختر رسول خدا(ص) آیا راضی نمی شوید که ما نیز با شما در یک درجه از بهشت باشیم.» پس امام(ع) به آنان ملاطفت کرده و برای شان دعای خیر کرد. در این هنگام برادرزاده اش – قاسم بن حسن(ع)- برخاست و گفت: «آیا من هم کشته خواهم شد». پس امام(ع) از باب دلسوزی به او فرمود: «ای پسر برادرم! مرگ در نزد تو چگونه است؟» گفت: «یا عم احلی من العسل؛ ای عمو مرگ در نزدم شیرین تر از عسل است.» امام(ع) فرمود: «عمو به فدای تو باد؛ بله به خدا قسم مرگ شیرین است. آری تو نیز کشته خواهی شد آن هم پس از رنجی سخت، و پسرم عبدالله[رضیع] نیز کشته خواهد شد.»

قاسم گفت: «ای عمو! مگر لشکر دشمن به خیمه ها هم حمله می کنند که عبدالله شیرخوار هم شهید می­شود؟» امام(ع) فرمود: «عمو به فدایت؛ عبدالله زمانی کشته خواهد شد که دهانم از شدت عطش خشک شود و به خیمه ها آمده آب یا شیر طلب کنم و چیزی نیابم، فرزندم عبدالله را طلب می کنم تا از رطوبت دهانش بنوشم، چون او را نزد من آورند قبل از آنکه لبانم را بر دهان او بگذارم، شقاوت پیشه ای از لشکریان دشمن، گلوی فرزند شیرخوارم را با تیر می درد و خونش بر روی دستانم جاری می شود، در آن هنگام دست به آسمان بلند کرده از خداوند طلب صبر و بردباری می نمایم و به ثواب مصیبت او دل می بندم، در این حال نیزه های دشمن مرا به سوی خود خواهد خواند و آتش از خندق پشت خیمه ها زبانه خواهد کشید و من بر آنها حمله خواهم کرد و آن لحظه، تلخ ترین لحظه دنیاست و آنچه خدا خواهد، واقع خواهد شد.»
یاران امام(ع) همگی با شنیدن این سخنان گریستند و بانگ شیون و زاری از خیمه ها بلند شد.

روایت امام سجاد ازشب وروز عاشورا

از امام سجّاد(ع) روایت شده که پس از سخنرانی امام حسین(ع) و جواب پرشور یاران آن حضرت(ع)، امام(ع) در حقّ آنها دعا کردند و فرمودند: «سرهایتان را بلند کنید و جایگاه خود را ببینید. پس یاران و اصحاب امام(ع) نظر کرده و جایگاه و مقام خود را در بهشت مشاهده کردند. امام(ع) جایگاه هر کدام از یاران را به آنها نشان می داد و می فرمود: ای فلانی این منزل تو است و ای فلانی این منزل توست. پس یاران امام(ع) با سینه و صورت به استقبال شمشیر و نیزه می رفتند تا زودتر به درجات و منازلی که دیده بودند برسند.»

پس از پایان جلسه، «بریر بن خضیر» از حضرت(ع) اجازه خواست تا برود و عمر بن سعد را موعظه کند، امام(ع) پذیرفت. آنگاه بریر نزد عمر بن سعد رفت و به چادرش وارد شد و بدون آنکه سلام کند نشست. عمر خشمگین شد و گفت: «ای برادر همدانی چه چیز تو را از سلام کردن بر من باز داشت؟ آیا مسلمان نیستم و خدا و رسولش را نمی شناسم و به حق گواهی نمی دهم؟» بریر گفت: «اگر آن طور که تو می گویی خدا و پیغمبر شناس بودی عازم کشتن خاندان پیامبر(ص) نمی گشتی وانگهی این فرات زلال است که امواجش مانند شکم مار درهم می پیچد و حیوانات عراق از آن می نوشند؛ اما حسین بن علی(ع) – و برادران و زنان و خاندانش- از تشنگی می میرند. تو آنان را از نوشیدن آب فرات مانع گشته ای و فکر می کنی که خدا و رسول(ص) او را می شناسی؟» عمر سعد اندکی سر به زیر انداخت و آنگاه سرش را بلند کرد و گفت: «ای بریر به خدا قسم یقین دارم که هر کس با آنان بجنگد و حقشان را غصب کند ناگزیر در آتش است؛ ولی ای بریر آیا از من می خواهی که ولایت ری را واگذارم که به دیگری برسد؟ به خدا سوگند نفس من چنین چیزی را نمی پذیرد.» آنگاه گفت: «عبیدالله به جای قوم خویش مرا به اجرای نقشه ای فرا خواند که اینک در پی انجام آنم به خدا سوگند، می دانم و سرگردانم و میان دو خطر خویش اندیشناکم آیا ملک ری را رها کنم، در حالی که آرزوی من است یا آنکه گناه قتل حسین(ع) را به گردن گیرم؟ در کشتن حسین(ع) آتشی است که جلوگیری از آن ممکن نیست و ملک ری نور چشم من است.» پس بریر نزد امام(ع) بازگشت و گفت: «ای فرزند رسول خدا(ص)، عمر بن سعد در برابر ملک ری به کشتن تو رضایت داده است.»

تأکید مجدد یاران امام حسین بر عهد و پیمان خود

نقل شده که در نیمه های شب، امام حسین(ع) جهت بازدید و بررسی تپه ها و گردنه های اطراف خیام از خیمه خارج شد. «نافع بن هلال» امام(ع) را دید و از ترس اینکه نکند حادثه ای برای حضرت(ع) رخ دهد آهسته به دنبال ایشان به راه افتاد. امام(ع) متوجه حضور نافع شدند پس از او پرسیدند: «چرا از خیمه بیرون آمدی؟» نافع گفت: «ای فرزند رسول خدا(ص)! خروج شما از خیمه گاه به طرف این سپاه طغیانگر، مرا به وحشت انداخته است.» امام(ع) فرمود: «من از خیمه بیرون آمدم تا پیش از حمله فردا، از این تپه ها و بلندی ها و پستی ها بازدید کنم.» پس از انجام بازرسی های لازم، حضرت(ع) به سوی خیمه برگشتند.

ایشان در حالی که دست نافع را گرفته بود به او فرمود: «آیا نمی خواهی در این شب تار از بین دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟» نافع خود را به روی قدم های امام(ع) انداخت، و در حالیکه بر آن بوسه می زد گفت: «انّ سیفی بالفٍ و فرسی مثله، فوالله الّذی منّ بک علیّ لا فارقتک حتّی یکلا عن فریٍ و جریٍ؛ شمشیری دارم که به هزار درهم می ارزد و اسبی دارم که به همین اندازه می ارزد، پس به آن خدایی که بر من به حضور در رکاب شما منت نهاد سوگند، هرگز تا هنگامی که شمشیرم به کار آید از شما جدا نمی شوم.»

پس از آن گفتگو امام(ع) به اردوگاه برگشتند و وارد خیمه خواهرش زینب(س) شدند. نافع بن هلال نیز در کنار خیمه به انتظار امام(ع) نشسته بود. در این هنگام نافع شنید که حضرت زینب(س) به امام(ع) عرض کرد: «آیا شما یارانتان را آزموده اید؟ از این نگرانم که آنان نیز به ما پشت کنند و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن کنند»، امام(ع) در پاسخ فرمود: «والله لقد بلوتهم فما وجدت فیهم الا الاشوس الاقعس یستأنسون بالمنیّه دونی، استیناس الطّفل الی محالب امّه؛ به خدا سوگند، اینها را امتحان کرده ام پس آنان را مردانی یافتم که سینه سپر کرده اند، به گونه ای که مرگ را به گوشه چشمانشان می نگرند و به مرگ در راه من چنان شیرخواره به سینه مادرش انس دارند.»

نافع با شنیدن این سخن گریان شده نزد حبیب بن مظاهر رفت و داستان گفت و گوی امام(ع) و خواهرش را برای او باز گفت. حبیب گفت: «به خدا سوگند، اگر منتظر امر امام(ع) نبودم، همین حالا با این شمشیرم به سپاه دشمن حمله ور می شدم» نافع به حبیب گفت: «من نزد خواهرشان بوده ام! گمان می کنم باید خاطر بانوان حرم را از وفاداری خود آسوده سازیم. آیا می توانی یارانت را جمع کنی تا نزد آنها رفته خیالشان را آسوده کنیم؟» «حبیب» از جای برخاست و فرمود: «ای یاران مردانگی! ای شیران! چون شیران شرزه از خیمه گاهتان به در آیید»، سپس به بنی هاشم گفت: «به خیمه های خویش باز گردید(امیدوارم که) چشمانتان بیدار مباد»، بعد از آن به اصحاب خود نظر کرد و آنچه را که از نافع شنیده بود، بازگو کرد. همگی گفتند: «به آن خدایی که بر ما منت نهاد که در این جایگاه قرار بگیریم، اگر انتظار فرمان حسین(ع) نبود، اکنون با شتاب بر آنان حمله می کردیم تا که جان خویش را پاک و چشم را روشن سازیم».

حبیب از خداوند بر آنان طلب خیر کرد و گفت همراه من بیایید تا که نزد بانوان حرم برویم و خاطرشان را آسوده سازیم. او به راه افتاد و یاران، از پی اش به راه افتادند. حبیب به نزدیک حرم اهل بیت(ع) رسیده و فریاد زد: «ای حریم رسول خدا(ص)! این شمشیرهای جوانان و جوانمردان شماست که به غلاف نخواهد رفت تا اینکه گردن بدخواهان شما را بزند. این نیزه های پسران شماست، سوگند یاد کرده اند که آن را تنها در سینه کسانی که از دعوتتان سر بر تافته­اند فرو برند»، در این هنگام زنهای حرم از خیمه هایشان گریان خارج شدند و گفتند: «ای پاکان! از دختران رسول الله(ص) و نوامیس امیرالمؤمنین(ع) حمایت کنید» در آن حال همه منقلب و گریان شده بودند و به دنبال این سخن، همه اصحاب گریستند.

گفتگوی امام حسین و زینب کبری

از امام سجاد(ع) روایت شده که: «در آن شبى که فرداى آن، پدرم به شهادت رسید در خیمه نشسته بودم و عمه‏ام زینب(س) از من پرستارى می­کرد، در آن هنگام پدرم از یارانش کناره گرفت و به خیمه خود رفت و جوین‏[۱] – غلام ابوذر غفارى- نزدش بود و سرگرم تعمیر و اصلاح شمشیر آن حضرت(ع) بود. در این هنگام پدرم این اشعار را بر زبان جاری ساخت:
یا دهر افّ لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاصیل
من صاحب و طالب قتیل و الدّهر لا یقنع بالبدیل
و انّما الامر الی الجلیل و کلّ حی سالک سبیلی
«ای روزگار، اف بر تو باد با این دوستی­ات؛ چه اندازه تو در صبحگاهان و شامگاهان از دوستان و خواستاران خود را به کشتن می­دهی و از آنها به عوض و بدلی هم قانع نمی­شوی. به درستی که کارها به دست خدای جلیل است و هر زنده­ای سالک این طریق است(همه فانی­اند جز ذات حق تعالی)»

ایشان دو یا سه بار، این شعر را تکرار کردند تا آن جا که فهمیدم و دانستم که منظورش چیست. پس گریه، راه گلویم را بست؛ ولى بغضم را فرو خوردم و هیچ نگفتم و دانستم که به زودی بلا، نازل خواهد شد؛ امّا عمه­ام نیز آنچه را که من شنیدم، شنید و چون مانند دیگر زنان، دلْ نازک و بی­تاب بود، نتوانست خود را نگاه دارد. پس از جا جسته و در حالى که لباسش را بر روى زمین می­کشید و سخت درمانده شده بود، خود را به امام(ع) رساند و گفت: وا مصیبتا! کاش پیش از این مرگم فرا رسیده بود. امروز، [گویى] مادرم فاطمه(س) و پدرم على(ع) و برادرم حسن(ع)، از دنیا رفته‏اند، اى جانشینِ گذشتگان و پناه بازماندگان.
[امام] حسین(ع) به او نگاهی کرد و فرمود: «خواهرم، شیطان، بردباری­ات را نبرد و شکیبایی­ات را از دستت نرباید.» زینب(س) گفت: «اى اباعبداللّه پدر و مادرم به فدایت، خود را آماده کشته شدن کرده­اى جانم به فدایت.» اشک در چشمان [امام] حسین(ع)، جمع شد و فرمود: «اگر مرغ قطا را در آشیانه‏اش به حال خود مى‏گذاردند [آسوده] مى ‏خوابید.»

زینب(س)گفت: «واى بر من؛ آیا تو به ناچارى تن به مرگ داده‏اى؟ این بیشتر دلم را می­ سوزاند، و بر من سخت‏تر و ناگوارتر است.» آن گاه، به صورت خود زد و گریبان، چاک کرد و بیهوش بر زمین افتاد. امام(ع) برخاسته آب به روى خواهر پاشید و به او گفت: «خواهرم، از خدا پروا کن و به تسلّى بخشىِ او، خاطر آسوده­دار. بدان که زمینیان، می­میرند و آسمانیان، باقى نمی­مانند و هر چیزى، از میان می­رود، جز ذات خدا که با قدرتش، زمین را آفریده است، و مردم را برمی­انگیزد تا همه، باز گردند و اوست یگانه و یکتاى بى‏همتا. جد و پدر و مادر و برادرم همگی بهتر از من بود (و همه از این دنیا رفتند) و سرمشق من و آنان و هر مسلمانى، پیامبر خدا(ص) است.»

امام(ع) خواهرش را با این سخنان و مانند آن دلدارى داد و به او فرمود: «خواهرجان تو را قسم می­دهم که در عزایم، گریبان چاک ندهی و صورت نخراشی و چون به شهادت رسیدم، ناله و فغان نکنی.»
پس از اینکه عمه ام آرام گرفت پدرم، او را نزدیک من آورد و در کنارم نشاند و آنگاه به نزد یاران خویش رفت…»

اقدامات نظامی امام در شب عاشورا

امام حسین(ع) در این شب، در کنار سایر مسائل، از انجام اقدامات مؤثر نظامی نیز غافل نبودند. نقل شده که در نیمه شب عاشورا، ابا عبدالله الحسین(ع) خود به تنهایی، از خیمه خارج شد تا از بلندی ها و پستی های اطراف بازدید کرده، تمهیدات لازم را تا پیش از حمله فردا، فراهم آورد. حضرت(ع) پس از انجام بازرسی، به سوی اردوگاه بازگشتند.

در این شب، به فرمان امام(ع)، اصحاب و یاران در اطراف اردوگاه حضرت(ع)، گودالى شبیه خندق حفر کردند و به دستور ایشان، پر از هیزم و خار و خاشاک کردند. امام(ع) به یارانش دستور دادند به محض حمله دشمن، آن چوب ها و نی ها را آتش بزنند تا در زمان اشتغال به جنگ، آتش مانع حمله دشمن از پشت سر و دست­اندازی به حرم اهل بیت(ع) شود. این تدبیر در روز عاشورا برای اصحاب امام(ع) بسیار سودمند بود.
حضرت(ع) همچنین به اصحاب دستور دادند که چادرهایشان را به هم نزدیک و طنابهای خیمه ها را در هم داخل کنند و آنها را چنان نصب کنند که خود در میان چادرها باشند و با دشمن از یک سو رو در رو گردند به طوری که چادرها پشت سر و در راست و چپ­شان واقع باشد و جز سمتی که دشمن از آنجا می آید همه طرف بسته باشد. پس از آن امام(ع) به جایگاه خویش بازگشت و تمام شب را سرگرم نماز و استغفار و دعا و تضرع بود. اصحاب وی نیز به مواضع خود برگشته شب را به نماز و دعا و استغفار به سر آوردند.

شب عاشورا، شب راز و نیاز

شب عاشورا، شب راز و نیاز امام حسین(ع) و یارانش، به درگاه الهی بود. نقل شده که امام(ع) و یارانش، تمام این شب را به راز و نیاز و رکوع و سجود و قیام و قعود و استغفار به سر آورده و در ذکر و عبادت زمزمه هایى[بدون وقفه] مانند زنبور عسل داشتند.از ضحاک بن عبداللَّه مشرقى در بیان حوادث و وقایع این شب نقل شده که می­گفت: «در شب عاشورا حسین(ع) و یارانش تمام شب را بیدار بودند و به مناجات با خداوند برخاسته نماز مى‏خواندند و آمرزش مى ‏طلبیدند.» امام حسین(ع) با صدای بلند قرآن می­خواند تا اینکه به این آیه رسید:

«وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ * ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلى‏ ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ….؛ آنها که کافر شدند(و راه طغیان پیش گرفتند) تصور نکنند اگر به آنها مهلت می­دهیم به سودشان است ما به آنها مهلت می­دهیم فقط برای اینکه بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها عذاب خوار کننده­ای(آماده شده)است*‏ چنین نبود که خداوند مؤمنان را به همان گونه که شما هستید واگذارد مگر آن که ناپاک را از پاک جدا سازد….»

شب عاشورا و شوخ طبعی یاران

در برخی از گزارشات تاریخی، از شادی و سرزندگی زاید­ الوصف برخی از یاران امام(ع)، در شب عاشورا سخن به میان آمده است. نقل شده در این شب، حبیب بن مظاهر بسیار شادمان و خرسند بود از این­رو بسیار بذله­ گو و شوخ طبع شده، با اصحاب و یاران امام(ع) شوخی می­کرد. «یزید بن حصین» به او خرده گرفت و گفت: «ای برادر! الآن چه وقت شوخی است؟» حبیب گفت: «کجا از این جا برای شادمانی سزاوارتر است؟ در حالی که تنها فاصله ما با حورالعین، حمله این قوم بر ماست تا که شمشیرها را از نیام برکشند.»

پیوستن گروهی از یاران عمر بن سعد به امام

روایت شده که پس از رد پیشنهادهای امام(ع) از سوی سران سپاه کوفه و قطعی شدن جنگ، ۳۲ نفر از لشکریان عمر بن سعد به این امر اعتراض کرده شبانه از لشکر ابن سعد جدا شدند و به سپاه امام(ع) پیوستند.

رؤیاى امام در سحرگاه عاشورا

سحرگاهان امام(ع) پس از زدن چرتی کوتاه بیدار شد و فرمود: «آیا می­دانید که اینک در خواب چه دیدم؟» اصحاب گفتند: «چه دیده­ای یابن رسول الله(ص)؟» فرمود: «سگانی را دیدم که به من حمله کردند تا مرا پاره پاره نمایند. در میان این سگها، سگی بود دو رنگ که بیش از همه به من حمله می­برد گمان دارم کار کشتن مرا مردی پیسی از میان این قوم بر عهده گیرد. پس از آن جدم رسول خدا(ص) را دیدم در حالی که گروهی از اصحابش با وی بودند او به من فرمود: فرزندم تو شهید آل محمدی و به اهل آسمان و عرشیان مژده آمدن تو را داده­اند امشب به هنگام افطار نزد من خواهی بود، شتاب کن و کار را به تأخیر مینداز! این فرشته­ی اجل است که از آسمان فرود آمده است تا خون تو را گرفته و در شیشه­ای سبز قرار دهد.این بود تمام آنچه را که من در خواب دیدم پس بی­تردید اجل نزدیک شده و هنگام رحیل و کوچ از این جهان فانی فرا رسیده است.»/خبرگزاری مهر

***

نزدیک شب عاشورا، امام حسین علیه السلام یاران خود را به گرد خود آورد، امام سجاد علیه السلام می فرماید: من با اینکه بیمار بودم، نزدیک شدم ببینم پدرم به آنان چه می گوید، شنیدم رو به اصحاب کرد و پس از حمد و ثنا فرمود:

«اما بعد و انی لا اعلم اصحابا اوفی ولا خیرا من اصحابی و لا اهل بیت ابر ولا اوصل من اهل بیتی فجزا کم الله عنی خیرا … ».

برادران و پسران و برادر زادگان و پسران عبدالله بن جعفر و زینب علیها السلام به پیش آمدند و گفتند: برای چه این کار را بکنیم؟ برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ هرگز، خداوند آن روز را برای ما پیش نیاورد.

حضرت عباس علیه السلام به عنوان نخستین نفر سخنانی به این مضمون گفت، و بعد از او دیگران نیز چنین گفتند.

امام حسین علیه السلام به پسران عقیل رو کرد و فرمود:«ای پسران عقیل! کشته شدن مسلم علیه السلام بس است، پس شما بروید، من اجازه رفتن به شما دادم ».

آنها عرض کردند: «سبحان الله!» آنگاه مردم درباره ما چه می گویند، ما بزرگ و آقا و عموی خود را که بهترین عموهایمان بود به خود واگذاریم و یک تیر باهم نینداختیم و یک نیزه و شمشیر به کار نبردیم، و ندانیم که به سرشان چه آمد؟ نه هرگز ما چنین کاری نخواهیم کرد، بلکه ما جان و مال و زن و فرزند خود را فدای تو می سازیم، و در رکاب تو می جنگیم تا به هر جا رفتی ما نیز همراه تو باشیم.

«فقبح الله العیش بعدک ».

در میان یاران غیر بنی هاشم، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آیا ما از تو دست برداریم؟ آنگاه ما چه عذر و بهانه ای در مورد حق شما به پیشگاه خدا ببریم؟ آگاه باش به خدا دست از تو بر نمی دارم تا نیزه به سینه دشمن بکوبم، و آنها را به شمشیر بزنم تا قائمه شمشیر در دستم می باشد و گرنه سنگ به سوی آنها پرتاب کنم، سوگند به خدا دست از تو بر نمی دارم تا خدا بداند که ما حرمت پیامبرش را درباره تو رعایت نمودیم و اگر مرا هفتاد بار در راه تو بکشند و بسوزاند و زنده کنند تا دم آخر با تو هستم تا چه رسد به اینکه یک کشتن بیش نیست، و آن کشتن در راه تو کرامتی است که هرگز پایان ندارد.

پس از او «زهیر بن قین » برخاست و گفت: «سوگند به خدا دوست ندارم کشته شوم سپس زنده گردم، دوباره کشته شوم تا هزار بار و خدا به وسیله کشته شدن من از کشته شدن تو و جوانان از خاندانت جلوگیری نماید».

گروهی از یاران نیز همین گونه سخن گفتند، امام از همه تشکر کرد و برای همه دعا نمود و به خیمه خود بازگشت. (۱)

نیز روایت شده: امام حسین علیه السلام به یاران خود فرمود: خداوند جزای خیر به شما عطا فرماید، و جایگاه آنها را در بهشت به آنان نشان داد، آنها در شب عاشورا مقام ارجمند خود را در بهشت دیدند، و به یقینشان افزوده شد، از این رو از شمشیر و نیزه و تیر، احساس درد و رنج نمی کردند و آنچنان در سطح بالائی از روحیه شهادت طلبی بودند، که برای وصول به مقام شهادت از همدیگر پیشدستی می کردند». (۲)

امام سجاد علیه السلام می فرماید: من شب عاشورا نشسته بودم و عمه ام نزد من بود و از من پرستاری می کرد، در آن هنگام پدرم به خیمه خود رفت و جون (یا جوین) غلام ابوذر در نزد آنحضرت سرگرم اصلاح شمشیر آنحضرت بود و پدرم این اشعار را (که حاکی از بی اعتباری دنیا است) خواند:

یا دهر اف لک من خلیل کم لک بالاشراق و الاصیل من صاحب او طالب قتیل والدهر لا یقنع بالبدیل و انما الامر الی الجلیل و کل حی سالک سبیلی

امام حسین این اشعار را دو یا سه بار خواند، من آن اشعار را شنیدم و مقصود امام را دریافتم، گریه گلویم را گرفت، اما خود را نگه داشتم و خاموش شدم و دانستم بلا فرود آمده است.

اما عمه ام زینب علیها السلام تا آن اشعار را شنید، مقصود را دریافت، نتوانست خودداری کند، گریه کنان بی تابانه به حضور امام دوید و گفت:

«وا ثکلاه! لیت الموت اعدمنی الحیوه …».

امام به او نگریست و فرمود: خواهر جان! شیطان صبر شکیبائی را از تو نرباید، این را گفت: قطرات اشک از چشمانش سرازیر گشت و فرمود:

«لو ترک القطا لنام ».

زینب عرض کرد: وای بر حال من، تو ناگزیر خود را به مرگ سپرده ای،و بندهای قبلم را گسته ای و بسیار بر من ناگوار و دشوار است، این را گفت و مشت بر صورت زد، دست بر گریبان برده و آن را چاک زد و بیهوش به زمین افتاد.

امام حسین علیه السلام برخاست و آب به روی خواهر پاشید، و او را دلداری داد و فرمود: آرام باش ای خواهر، پرهیزگاری و شکیبائی را که خدا بهره ات ساخته پیشه کن و بدانکه همه اهل زمین و آسمان میمیرند، و جز خدا هیچکس باقی نمی ماند جد و پدر و مادرم بهتر از من بودند، بردارم حسن علیه السلام بهتر از من بود (همه از دنیا رفتند) و من و هر مسلمانی باید به رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم اقتدا کنیم.

خواهرم تو را سوگند می دهم بعد از کشتن من گریبان چاک مزن، روی خود را مخراش، امام سجاد علیه السلام می فرماید: آنگاه پدرم، زینب را نزد من آورد و نشاند و خود به سوی یارانش رفت. (۳)

(شب عاشورا امام بود که زینب را دلداری دهد و لی بعد از ظهر عاشورا چه کسی زینب را دلداری داد؟!).

از وقایع شب عاشورا آنکه امام حسین علیه السلام و اصحابش مشغول دعا و تلاوت قرآن و نماز و مناجات بودند، به گونه ای که در روایت آمده:

ولهم دوی کدوی النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد.

همین آوای پر سوز که از دلهای پاکبازان و عاشقان خدا برمی خاست، باعث شد که سی و دو نفر از سربازان دشمن تحت تاثیر قرار گرفته، همان شب به سپاه امام حسین علیه السلام پیوستند. (۴)

شب عاشورا، امام حسین علیه السلام تنها از خیمه خود بیرون آمد و برای شناسایی به طرف بیابان رفت و به بررسی بلندها و گوداها و فراز و نشیبهای بیابان پرداخت، نافع بن هلال می گوید: من پشت سر امام به راه افتادم (تا اگر از ناحیه دشمن به او آسیب برسد از او دفاع کنم) امام فهمید و به من فرمود: برای چه بیرون آمده ای؟ عرض کردم: «از اینکه تنها بیرون رفتی پریشان شدم چرا که لشکر این طاغوت، در همین نزدیکی است ».

امام فرمود: برای بررسی فرازها و گودالهای این بیابان آمده ام، تا هنگام حمله دشمن و حمله ما، میدان و کمینگاههای میدان را بشناسم.

نافع می گوید: سپس امام بازگشت و دستم را گرفت و فرمود: همان واقع می شود و وعده خدا خلاف ناپذیر است!! سپس به من فرمود: «آیا نمی خواهی شبانه بین این دو کوه بروی و جان خود را از این گیر و دار نجات دهی؟».

نافع تا این سخن را شنید، روی دو پای امام افتاد و بوسید و با سوز و گداز می گفت: «مادرم به عزایم بنشیند (که بروم) شمشیرم معادل هزار درهم، و اسبم نیز معادل هزار درهم است، خداوند افتخار همسوئی با تو را به من عطا کرده، از تو جدا نگردم تا در راه تو قطعه قطعه شوم ».

سپس امام به خیمه زینب علیها السلام وارد شد، نافع در مقابل خیمه در انتظار امام ایستاد، شنید زینب به برادر می گوید: آیا اصحاب خود را امتحان کرده ای، من ترس آن دارم که هنگام خطر تو را تنها بگذارند.

امام فرمود: «سوگند به خدا آنها را آزمودم دیدم همه آماده و استوار هستند و همانند اشتیاق کودک به پستان مادرش، اشتیاق به مرگ دارند».

نافع می گوید: وقتی که این سخن از زینب علیها السلام شنیدم، گریه کردم، و نزد حبیب بن مظاهر آمدم و آنچه را شنیده بودم به او گفتم.

حبیب گفت: سوگند به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود هم اکنون با شمشیر به سوی دشمن حمله می کردم.

گفتم: من گمان می برم بانوان حرم با حضرت زینب علیها السلام این گونه سخن بگویند و پریشان گردند، مناسب است که اصحاب را جمع کنی و نزد خیمه زینب علیها السلام برویم و با گفتار خود، قلب آنها را گوارا و استوار سازیم.

حبیب، اصحاب را جمع کرد، و سخن نافع را به آنها گفت، همه گفتند: اگر انتظار فرمان امام نبود، هم اکنون به دشمن حمله می کردیم، چشمت روشن و خاطرت آرام باشد که ما استوار هستیم.

حبیب برای آنها دعا کرد، و با هم کنار خیام بانوان آمدند و صدا زدند: «ای گروه بانوان و حرم های رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم این شمشیرهای جوانمردان شما است که سوگند یاد کرده اند در غلاف نکنند مگر اینکه گردن دشمنان را بزنند، و این نیزه های جوانان شما است که قسم خورده اند به زمین نیفکنند مگر اینکه به سینه های دشمن فرو کنند».

بانوان با گریه و ندبه از خیمه ها بیرون آمدند و گفتند: «ای پاکبازان، از حریم دختران رسولخدا و بانوان منسوب به امیر مؤمنان علیه السلام حمایت کنید و دریغ منمائید».

اصحاب همه صدا به گریه و شیون بلند کردند (که آری ما عاشقانه از شما حمایت می کنیم و اشک شوق می ریزیم). (۵)

از وقایع شب عاشورا اینکه امام حسین علیه السلام فرزندش علی اکبر را با سی سواره و بیست پیاده برای آب آوردن (به سوی فرات) فرستاد، آنها در شرائط بسیار خطرناک رفتند آب آوردند، امام به یاران فرمود: «برخیزید و از آب بنوشید و وضو بسازید و غسل کنید و لباسهای خود را بشوئید تا کفن شما باشند». (۶)

نیز در مقاتل نقل شده:امام حسین علیه السلام برادرش عباس علیه السلام را (شب تاسوعا یا عاشورا) با سی نفر سواره و بیست نفر پیاده برای آوردن آب، روانه فرات کرد، بیست مشک همراه آنها بود، آنها در تاریکی شب خود را به آب فرات رساندند عمرو بن حجاج فرمانده نگهبانان آب فرات وقتی که آنها را شناخت به آنها گفت: حق آشامیدن آب دارید ولی حق بردن آن را ندارید.

عباس علیه السلام و همراهان، مشکها را پر از آب کرده و روانه خیام شدند، دشمنان سر راه آنها را گرفتند و جنگ سختی درگرفت، جمعی از دشمنان کشته شدند، ولی از اصحاب عباس علیه السلام کسی کشته نشد، و آنها مشکهای آب را به خیمه رسانیدند، امام حسین علیه السلام و سایر اهلبیت علیه السلام از آن آب آشامیدند.

«فلذا سمی العباس سقاء».

امام حسین علیه السلام به اصحاب فرمود: خیمه های خود را نزدیک هم کنند و خیمه های مردان را در جلو خیمه های زنان قرار دهند، و در پشت خیمه ها گودالی کندند و هیزم و نی در آن ریختند و آتش افروختند تا لشکر دشمن نتواند از پشت خیمه ها به سوی خیمه ها هجوم بیاورد. (۷)

امام در نزدیک سحر شب عاشورا، در سرا پرده مخصوص بدن خود را نوره کشید که آن را با بوی مشک معطر کرده بودند، در آن وقت بریر بن خضیر و عبدالرحمان کنار آن خیمه به نوبت ایستاده بودند که بعدا خود بدنشان را پاک و خوشبو سازند، بریر با عبدالرحمان شوخی می کرد، عبدالرحمان به او گفت: امشب هنگام شوخی نیست:

بریر گفت: قوم من می دانند که من نه در جوانی و نه در پیری هل شوخی نبوده ام، اکنون که می بینی شادی می کنم از این رو است که می دانیم شهید می شودم و بعد از شهادت، حوریان بهشت را در بر خواهم گرفت و از نعمتهای بهشت بهره مند می شوم. (۸)

از حضرت زینب علیها السلام نقل شده فرمود: در شب عاشورا، نصف شب به خیمه برادرم حضرت عباس علیه السلام رفتم دیدم جوانان بنی هاشم به دور او حلقه زده اند و او مانند شیر ضرغام با آنها سخن می گوید، و به آنها می فرماید: «ای برادرانم و ای پسر عموهایم! فردا هنگامی که جنگ شروع شد، نخستین کسانی که به میدان رزم می شتابد، شما باشید، تا مردم نگویند: بنی هاشم جمعی را برای یاری خواستند، ولی زندگی خود را بر مرگ دیگران ترجیح دادند …».

جوانان بنی هاشم پاسخ دادند: «ما مطیع فرمان تو می باشیم ».

حضرت زینب علیها السلام می گوید: از آنجا به خیمه «حبیب بن مظاهر» رفتم دیدم با یاران (غیر بنی هاشم) جلسه مذاکره تشکیل داده و به آنها می گوید: «فردا وقتی که جنگ شروع شد، شما پیشقدم شوید و نخست به میدان بروید، و نگذارید که یک نفر از بنی هاشم، قبل از شما به میدان برود، زیرا که بنی هاشم، از سادات و بزرگان ما می باشند …».

اصحاب گفتند: «سخن تو درست است » و به آن وفا کردند. (۹)

هنگام سحر شب عاشورا، امام حسین علیه السلام اندکی خوابید و بیدار شد، و به حاضران فرمود: در خواب دیدم، سگانی به من روی آوردند تا مرا بدرند، در میان آنها سگی دو رنگ دیدم که از همه بر من سخت تر بود، و گمان دارم کشنده من از میان دشمن، مردی مبتلا به پیسی است، باز در عالم خواب رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم را با جمعی از اصحاب دیدم، فرمود: «ای پسرک من، تو شهید آل محمد هستی، و اهل آسمانها از آمدن تو شادی می کنند و امشب افطار تو در نزد من باشد، تاخیر مکن، این فرشته ای است که از آسمان فرود آمده تا خون تو را بگیرد و در شیشه سبزی نگهدارد».

این خوابی را که دیده ام حاکی است که اجل نزدیک است و بدون شک هنگام کوچ کردن فرا رسیده است. (۱۰

امضاء شهادتنامه

امشب شهادتنامه عشاق امضاء میشود فردا زخون عاشقان این دشت دریا میشود امشب کنار یکدگر نشسته ال مصطفی فردا پریشان جمعشان چون قلب زهرا میشود امشب بود برپا اگر این خیمه ثاراللهی فردا بدست دشمنان برکنده از جا میشود امشب صدای خواندن قرآن بگوش آید ولی فردا صدای الامان زین دشت برپا میشود امشب کنار مادرش لب تشنه اصغر خفته است فردا خدایا بسترش آغوش صحرا میشود امشب رقیه حلقه زرین اگر دارد بگوش فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا میشود امشب به خیل تشنگان عباس باشد پاسبان فردا کنار علقمه بیدست سقا میشود امشب گرفته در میان اصحاب اما خویش را فردا عزیز فاطمه بی یار و تنها میشود امشب سر سر خدا بر دامن زینب بود فردا زینبین خولی و دیر نصاری میشود خدا کند نرود امشب و سحر نشود که شام زینب غمدیده تیره تر نشود خدا کند نشود صبح این شب عاشورا خدایا کند که سحرگاه جلوه گر نشود

پی نوشتها:

۱- ترجمه ارشاد مفید ج ۳ / ص ۹۳ – ۹۵٫

۲- منتهی الآمال ج ۲ / ص ۲۴۷٫

۳- ترجمه ارشاد مفید ج ۲ / ص ۹۷٫

۴- بحار ج ۴۴ / ص ۳۹۴ – نفس المهموم ص ۱۱۸٫

۵- مقتل الحسین مقرم ص ۲۶۲ – ۲۶۳٫

۶- نفس المهموم ص ۱۱۷٫

۷- همان مدرک.

۸- مثیر الاحزان ابن نما ص ۵۴ – لهوف ص ۸۴ – بحار ج ۵ ص ۱٫

۹- کبریت الاحمر ص ۴۷۹٫

۱۰- نفس المهموم ص ۱۱۹٫ ..حوزه .نت



بیشترین بازدید یک ساعت گذشته

موسسه خیریه رائفی پور چگونه به حزب سیاسی تبدیل شد؟