ای خندههایت بخیهیِ زخمِ فراموشی
ژرفِ تُهی! تنهاییِ بعد از هماغوشی!
در عشق، گاهی چارهای غیر از خیانت نیست؛
گاهی اگر سودابه هم باشی، سیاووشی...
یک عمر جادو کرد و جنبل، آخرش دیدیم
بیرون نیامد از کُلاهِ عشق، خرگوشی
این شیرِ بییال و دُم و اِشکَم، خودش ماندهست
در دامها، چشمْانتظارِ مُعجِزِ موشی!
من پنجمین دیوارِ زندانِ خودم هستم
دیگر نمان٘د، ای اسمِشب! نه چشم و نه گوشی
دیوانهام کردهست این دلتنگیِ کافر
آه ای غمات ذکرِ تکلّمهایِ خاموشی!
شد سجده طولانی، گمان کردی مسلمانم؟
سُبحانَ مَن...، سُبحانَکَ ....، آه از فراموشی!
ژرفِ تُهی! تنهاییِ بعد از هماغوشی!
در عشق، گاهی چارهای غیر از خیانت نیست؛
گاهی اگر سودابه هم باشی، سیاووشی...
یک عمر جادو کرد و جنبل، آخرش دیدیم
بیرون نیامد از کُلاهِ عشق، خرگوشی
این شیرِ بییال و دُم و اِشکَم، خودش ماندهست
در دامها، چشمْانتظارِ مُعجِزِ موشی!
من پنجمین دیوارِ زندانِ خودم هستم
دیگر نمان٘د، ای اسمِشب! نه چشم و نه گوشی
دیوانهام کردهست این دلتنگیِ کافر
آه ای غمات ذکرِ تکلّمهایِ خاموشی!
شد سجده طولانی، گمان کردی مسلمانم؟
سُبحانَ مَن...، سُبحانَکَ ....، آه از فراموشی!