گانگسترهای زنگ‌زده!


گانگسترهای زنگ‌زده!

شهرآرا آنلاین (/fa/component/roojanews/frame.html?href=../../) - از بچگی آرزو داشت پلنگِ محل شود؛ به اندازه اسم پلنگ، قدرتمند که همه با شنیدنش، چشم‌هایشان گِرد شود و هم درنده که موجودات دور‌و‌بر حکم طعمه را داشته باشند. مغزش بیشتر...


شهرآرا آنلاین - از بچگی آرزو داشت پلنگِ محل شود؛ به اندازه اسم پلنگ، قدرتمند که همه با شنیدنش، چشم‌هایشان گِرد شود و هم درنده که موجودات دور‌و‌بر حکم طعمه را داشته باشند. مغزش بیشتر از آرزوی پلنگ به فکر‌کردن درباره شغل و آینده دیگری قد نمی‌داد. مهندس، دکتر، استاد دانشگاه، معلم و خلاصه هر عنوان دیگری که با سروکله‌زدن در کتاب‌ها و درس و مشق حاصل می‌شد، برایش سوسول‌بازی بود و کسرِ شأن! تصور می‌کرد مغزش بیشتر از به قول خودش بچه‌سوسول‌ها کار می‌کند و آن‌ها عددی برایش نیستند. می‌گفت: این بچه محصل‌ها را در جیبم می‌گذارم. او بچه محصل‌ها را ترسو و ضعیف به حساب می‌آورد و در‌مقابل، بچه‌‌محصل‌ها هر‌چند از او می‌ترسیدند، حساب کار را پای مغز کوچک و افکار غیرانسانی او می‌نوشتند. دست آخر سهمش از آرزوی پلنگ‌بودن، عضویت در یکی از باندهای فروش مواد مخدر در یکی از مناطق پُر‌خطر مشهد شد. کسی چه می‌داند؛ شاید هنوز هم از پشت دیوارهای بلند زندان، در حسرت پلنگ‌بودن باشد که از بچگی در فکر و ذهنش پرورانده است. نامش در شناسنامه «علیرضا» است، هر‌چند این نام سال‌هاست هم برای خودش و هم آن‌هایی که او را می‌شناسند، تکرار نشده، به‌ویژه دوستان و هم‌باندی‌هایش در باند معروف به «گلادیاتور» که او را با نام «علی‌سیاه» می‌شناسند.

اکران فیلم سینمایی مغزهای کوچک زنگ‌زده، بهانه‌ای شد برای پرداختن به داستان زندگی تبهکارانی که در لایه‌های کمتر‌دیده‌شده همین شهر به زندگی با سبک خودشان مشغول هستند. داستان زندگی علی‌سیاه را هم از بین پرونده‌های خلاف‌کارانی که دستشان رو و پایشان به زندان باز شده است، انتخاب می‌کنیم. برای واکاوی تیپ شخصیتی این افراد و چگونگی عضویتشان در باندهای مخوف و خطرناک، سراغ مرکز مددکاری پلیس خراسان‌رضوی می‌رویم که با روان‌کاوی و روان‌شناسی برخی از این افراد، شناخت بیشتری از افرادی با مغزهای کوچک زنگ‌زده پیدا کنیم. آنچه در ادامه روایت می‌شود، براساس انتخاب چند شخصیت از بین پرونده‌های باندهای مخوف مشهد است که البته پلیس موفق به دستگیری آن‌ها شده است.

﷯ گلادیاتور و گله گوسفندان

رئیس باند «گلادیاتور» که علی‌سیاه هم یکی از اعضای آن بود، خودش را یک پا اِل‌ چاپو می‌دانست. تصور می‌کرد مانند ال‌ چاپو که سردسته یکی از بزرگ‌ترین و مخوف‌ترین کارتل‌های مواد مخدر جهان در مکزیک بود، بتواند با تجارت مواد در مشهد پول پارو کند. دنبال خریدن آدم‌ها بود. می‌گفت: همه آدم‌ها نرخ دارند، فقط قیمتشان فرق می‌کند؛ هر کسی را اگر بخواهم به قیمتی می‌خرم.

رئیس باند گلادیاتور با همین تفکر توانسته بود کسانی را بخرد و در باندش عضو کند؛ آدم‌هایی که انگار هیپنوتیزم کرده بود و مانند موم در دستانش نرم بودند. او بود که تصمیم می‌گرفت آدم‌هایش کی دهانشان را باز کنند و چه زمانی دهانشان را ببندند. چه بگویند و چه کاری انجام دهند. نشستن و برخاستن، راه‌رفتن، ایستادن و حتی برگشتن هم قاعده‌ای داشت که رئیس حکم می‌کرد. پاتوق آن‌ها اسماعیل‌آباد بود، یکی از مناطق حاشیه‌ای مشهد با پرونده‌های باز و بسته زیادی در‌زمینه توزیع مواد مخدر و شرارت‌ها و زورگیرها و خِفت‌گیرها.

علی‌سیاه گفته است: از وقتی چشم باز کردم، در خانه ما صحبت از بی‌پولی و بدبختی و بیچارگی بود. برای خانواده‌ ما پول‌درآوردن خیلی سخت بود، اما برای مواد‌فروش‌ها خیلی آسان. بقالی سر کوچه‌مان در ظاهر قفسه‌ها را با خرت‌و‌پرت و خوراکی پر کرده بود، اما مشتریانش برای خرید مواد سراغش می‌رفتند. چند تا از همسایه‌ها هم که اسماً در پیک موتوری کار می‌کردند، رسماً به‌جای جابه‌جایی مسافر، از اسماعیل‌آباد مواد به مناطق دیگر مشهد می‌بردند. بین همه‌ آن‌ها هر کسی قُلدرتر و زورگوتر بود، راحت‌تر توی محله‌ زندگی می‌کرد.

جرقه پلنگ‌شدن شاید از کودکی و در آن وضعیت خانوادگی و محلی بود که در ذهن علی‌سیاه زده شد. اول اسمش را تغییر داد. کم‌کم برای نشان‌دادن خودش وارد دعواها شد. دست آخر رفتارش مورد‌پسند رئیس باند گلادیاتور قرار گرفت تا به او حق عضویت در باندش را بدهد.

دو سال تمام کار علی‌سیاه، چوب‌زدن زاغ‌سیاه آدم‌ها بود؛ او باید صبح تا عصر آمار آدم‌هایی را که نزدیک پاتوق گلادیاتور می‌شدند، می‌گرفت و مخابره می‌کرد. بعد از دو سال ارتقا پیدا کرد و شد مسئول جا‌به‌جایی مواد. شاید این رؤیا را در سر می‌پروراند که رئیس بعدی باند گلادیاتور اوست، اما وقتی دستگیر شد، یک توزیع‌کننده مواد ناقابل بیش نبود و در اوج جوانی به زندان افتاد.

﷯ شغلم آدم‌کُشی است!

٢٢ اردیبهشت امسال، چهره اعضای باند «گانگسترهای هالیوودی» در‌حالی آشکار شد که در روز روشن و بدون نقاب، پیش چشم رهگذران میدان تلویزیون مشهد شروع به تیراندازی با وینچستر کردند. سرکرده مخوف این باند، دو جوان را داخل خودرو به گلوله بست و از صحنه گریخت. در‌نهایت با رد‌زنی‌های پلیس به دام افتاد، اما با آنچه بعد از دستگیری در اظهاراتش گفت، رد هر چیزی را می‌شد در او زد، جز هوش.

او شغلش را «آدم‌کُشی» اعلام کرد. به غیر از تیراندازی منجر به قتل در میدان تلویزیون، قبلا نیز چندین قتل مسلحانه را به شیوه گانگسترهای هالیوودی انجام داده بود و جزو متهمان سابقه‌دار به شمار می‌رفت که از سال٩٢ در قتل‌های مسلحانه دست داشت. نامش در شناسنامه مهدی بود، اما به چند اسم گانگستر هالیوودی، سیاه و پلنگ معروف بود.

مهدی‌پلنگ قبل از بازسازی صحنه تیراندازی‌اش گفته بود: آدم‌کشی برایم مثل آب خوردن است. حال و حوصله توضیح‌دادن درباره کشتن آدم‌ها را هم ندارم. او حتی اعتراف کرده بود که خیلی از افرادی را که کشته، اصلا نمی‌شناخته است. وظیفه او حذف هدف بود و هدف برای او هر‌کسی می‌توانست باشد. شیوه کارش هم دو جور بوده؛ رفاقتی و پولی. البته خودش گفته است: بیشتر رفاقتی آدم می‌کشتم. کسانی را که موی دماغ باند رفقای ما می‌شدند، از سر راه برمی‌داشتم. فکر‌کردن و استفاده از مغز برای عواقب آدم‌کُشی، معنایی برای مهدی‌پلنگ نداشت. اگر استفاده‌ای از مغز می‌کرد، فقط برای سپردن تصویر مقتول در حافظه و نشانی جایی بود که باید او را آنجا پیدا می‌کرد.

﷯ باند دالتون‌ها با ٨برادر

مروری بر شرارت‌های پرونده باند دالتون‌ها در مشهد، سکانس‌‌هایی از فیلم مغزهای کوچک زنگ‌زده را به یاد می‌آورد. این فیلم قصه سه برادر به نام‌های شکور، شاهین و شهروز است. شکور برادر بزرگ‌تر آشپزخانه تولید مواد مخدر دارد و بچه‌های بی‌خانمان را می‌خرد تا بعدتر در خدمت تولید باشند. برادرش شاهین هم در همین آشپزخانه مواد کار می‌کند. کوچک‌ترین برادر که نوجوان است و شهروز نام دارد، باوجود سن کم، جنم و جربزه‌اش را در خلاف‌کاری نشان می‌دهد؛ آن‌چنان‌که آخر فیلم، او رئیس باند و در تعبیر فیلم، چوپان بعدی گله گوسفندان می‌شود. شرارت، زورگویی، زورگیری و رعب و وحشت باند دالتون‌های مشهد با عضویت ٨برادر، شباهت زیادی به داستان این ٣برادر در فیلم هومن سیدی داشت، با این تفاوت که باند دالتون‌ها به‌جای تولید مواد، با زورگیری پول به جیب می‌زدند.

شهریور امسال باند دالتون‌ها در مشهد متلاشی شد تا گروهی از آدم‌هایی با مغزهای زنگ‌زده، پشت دیوارهای بلند زندان بیفتند. این باند درقالب شبکه‌ای گسترده دست به اقدامات مجرمانه می‌زد و برای زهرچشم‌گرفتن از دیگران و همچنین ایجاد جو رعب و وحشت، نزاع‌هایی با استفاده از سلاح‌های سرد و گرم به راه می‌انداخت. ٨عضو این باند با یکدیگر برادر بودند که به همین منظور و به‌خاطر شرارت‌های متعدد و زورگیری به «دالتون‌ها» معروف شده‌اند.

﷯ عنکبوت‌ها و عقرب‌ها زیر پوست شهر

در پرونده‌های باندهای خلاف‌کار که دست به هر شرارتی زده‌اند، هیچ نشانی از عقل و فکر و وجدان انسانی نیست. یکی دیگر از این پرونده‌ها، مربوط‌به باند عنکبوت سیاه است. این باند در همت‌آباد مشهد فعال بود که دست آخر پلیس توانست زمین‌گیرش کند. پاگذاشتن در برخی کوچه‌های این منطقه، دل و جرئت می‌خواست. یا باید از مشتریان پرو‌پا‌قرص شیشه و کریستال و دیگر مواد مخدر این باند می‌بودید، یا باید قید وسایل و پولی را که در جیب داشتید، در گذر از این کوچه‌ها می‌زدید. تلکه‌کردن آدم‌ها جزئی از کار روزانه اعضای باند عنکبوت سیاه بود. خرابه‌های داخل کوچه هم پاتوقی برای تزریق و مصرف مواد. برخی از مشتریان این باند، معتادان متجاهر بودند که در همان محل مواد می‌خریدند و همان‌جا هم مصرف می‌کردند. زن‌های معتاد اگر پول نداشتند، باید خود را در‌اختیار اعضای باند قرار می‌دادند تا موادشان تأمین شود. بدتر از همه اجیر‌کردن پسرهای چهارده‌پانزده‌ساله برای فروش مواد بود. آن‌ها را کم‌کم با شرارت‌ها و نزاع‌های خیابانی هم آشنا کرده بودند. باند عنکبوت‌ سیاه،‌ چشم دیدن رقیب را هم نداشت؛ برای همین با باند دیگری که برای توزیع مواد مخدر در همت‌آباد فعال شده بود، درگیری خونینی راه انداخت. در این دعواها کار به قمه‌کِشی، عربده‌کشی و زد و خورد رسید و اعضای باند باید بدون چون و چرا، طبق دستوری که از رئیس گرفته بودند، می‌زدند تا باندشان کماکان حرف اول را در منطقه بزند.

اعضای باند باید مثل گوسفندهایی که چوپان آن‌ها را به هر طرفی می‌خواهد هدایت می‌کند، گوش به فرمان رئیس می‌بودند تا پایان راه از گرسنگی نمیرند. دست آخر قمه‌کِشی باند عنکبوت‌ها با باند عقرب‌ها پای پلیس را وسط کشاند و هر دو باند متلاشی شد. کوچه‌های همت‌آباد از قُلدری این دو باند مواد مخدر و شرارت‌هایشان رهایی یافت، اما این پایان کار نیست. دوباره چوپان‌هایی از دل آسیب‌ها و مرض‌های اجتماعی سربرمی‌آورند و دوباره گوسفندانی جدید، می‌شوند گله این چوپان‌ها.

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه اجتماعی

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


40 عکس نقاشی دخترانه جدید، ساده، زیبا، فانتزی و آسان برای پروفایل