میان آینه دیدم دوباره زاده شدم
از اسب سرکش دنیای خود پیاده شدم
خیال آبی خود را کشانده ام اینجا
درون رخت سپیدم چه فوق العاده شدم
در آسیاب زمان ، گندمانه ؛ گیسویم
سپید گشت و فقط وقف خانواده شدم
نخورده ام به زمین جز به دست نااهلان
ولی دوباره چنان کوه ، ایستاده شدم
میان آینه ام سرزمین رویایی ست
برای دیدنش این بار با اراده شدم
شکار چشم کسی ، در شمال گندمزار
فرشته ای که به سر ، تاج گل نهاده شدم
کشید سمت خودش دست های سردم را
اسیر جذبه ی خاص و نگاه ساده شدم
دوباره اسب خیال و دوباره آیینه
منم که یکه سوار مسیر جاده شدم
#مهنازمحمودی