خانه ای بسازم از گِل
روی پنجره اش پر از شمعدانی
سقف آن ازتن درختان جنگل
داخلش پر از مهر باشد و زندگانی
خانه ای بسازم از دِل
گوشه گوشه آن پرباشدازرنگهای سبز و سفید وارغوانی
فرشش از جنس گلیم
هنر دست یک ایرانی
با گره هایش حرفها بزنم
از نوای دل آن هنرمند سوزها بشنوم
که به وقت بافتن
جا گذاشته درد ودلهایش را
لای این تاروپودها
خانه ای بسازم از عشق
گرم کنم تن آنرا
با هُرم نفسهای آتش
آنکه روزگاری
بزرگی می کرد در کنج هر خانه ای
در حیاط خانه ی من همه چیز سبز است
و آسمانش همیشه آبی
تیرگی از آن دور است
اینجا همه محکومند به زندگی
روی پنجره اش پر از شمعدانی
سقف آن ازتن درختان جنگل
داخلش پر از مهر باشد و زندگانی
خانه ای بسازم از دِل
گوشه گوشه آن پرباشدازرنگهای سبز و سفید وارغوانی
فرشش از جنس گلیم
هنر دست یک ایرانی
با گره هایش حرفها بزنم
از نوای دل آن هنرمند سوزها بشنوم
که به وقت بافتن
جا گذاشته درد ودلهایش را
لای این تاروپودها
خانه ای بسازم از عشق
گرم کنم تن آنرا
با هُرم نفسهای آتش
آنکه روزگاری
بزرگی می کرد در کنج هر خانه ای
در حیاط خانه ی من همه چیز سبز است
و آسمانش همیشه آبی
تیرگی از آن دور است
اینجا همه محکومند به زندگی