چیزِتازه ای نیست !
سک.ت به مهتاب رسیده است و
تاکستان ها...
درنبودِ عطش
آرام آرام
از کنارِدشت های بی باران
رفته اند
و /ما درانتهایِ غضب
تشنه را...می خندیم !
چیزِ تازه ای !؟
شب تاب ها
به ماه خیره مانده اند...و
دشنه !
برایِ شانه های ما...می خندد
و اندوه هایِ بی فرجام
در حضور ِسکوت
به مهتاب رسیده اند
...همین !؟
سک.ت به مهتاب رسیده است و
تاکستان ها...
درنبودِ عطش
آرام آرام
از کنارِدشت های بی باران
رفته اند
و /ما درانتهایِ غضب
تشنه را...می خندیم !
چیزِ تازه ای !؟
شب تاب ها
به ماه خیره مانده اند...و
دشنه !
برایِ شانه های ما...می خندد
و اندوه هایِ بی فرجام
در حضور ِسکوت
به مهتاب رسیده اند
...همین !؟