چندیست بوته ای از گریه
در انتهای حلقومم در حال روئیدنست
و من صبورانه و آرام و در خفی
با خنده هایم بدان هوا می رسانم و
گهگاه نیز با نم اشکی، آبیاری اش می کنم.
امانتیست شگفت ومیهمانیست عزیز!
گرامی اش می دارم تا هر وقت،
قصد ترک مهمانسرایش را کرد
با خودش
سوغاتی یی ببرد!
در انتهای حلقومم در حال روئیدنست
و من صبورانه و آرام و در خفی
با خنده هایم بدان هوا می رسانم و
گهگاه نیز با نم اشکی، آبیاری اش می کنم.
امانتیست شگفت ومیهمانیست عزیز!
گرامی اش می دارم تا هر وقت،
قصد ترک مهمانسرایش را کرد
با خودش
سوغاتی یی ببرد!