نقد و بررسی آثار اکران شده در روز پنجم جشنواره فیلم فجر/ نرگس آبیار با فیلم «شبی که ماه کامل شد» همه را شگفتزده کرد؛ یک درام پرتعلیق در دل خانوادهی ریگیها/ طلای پرویز شهبازی پایینتر از حد انتظار
دیروز یک شنبه 14 بهمن ماه جشنواره با اکران سه فیلم سینمایی و یک مستند به کار خود ادامه داد. جشنواره در روز پنجم خود شاهد اکران فیلم «شبی که ماه کامل شد» ساخته نرگس آبیار، «طلا» اثر پرویزشهبازی و «خون خدا» فیلم مرتضی علی عباس میرزایی بود. در ادامه نظر منتقدان را درباره فیلمهای روز پنجم جشنواره در رجانیوز میخوانید:
گروه فرهنگی-رجانیوز: دیروز یک شنبه 14 بهمن ماه جشنواره با اکران سه فیلم سینمایی و یک مستند به کار خود ادامه داد. جشنواره در روز پنجم خود شاهد اکران فیلم «شبی که ماه کامل شد» ساخته نرگس آبیار، «طلا» اثر پرویزشهبازی و «خون خدا» فیلم مرتضی علی عباس میرزایی بود. در ادامه نظر منتقدان را درباره فیلمهای روز پنجم جشنواره در رجانیوز میخوانید:
سینما یعنی همین!
محمدجوادکتابی
فیلم جدید نرگس آبیار را میتوان گذاشت در لیست بهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران. شبی که ماه کامل شد یک اثر کامل است. چه از لحاظ فرم و چه از لحاظ محتوا یک سرو گردن از مابقی آثار منتشر شده در این سالها بالاتر است. نرگس آبیار در چهارمین فیلم سینمایی خود به چنان پختگیای در روایت داستان و تکنیک سینمایی رسیده است که دو ساعت و نیم مخاطب را در سالن سینما میخکوب میکند. اتفاقی که خیلی به ندرت در سینمای ایران اتفاق میافتد.
آبیار این بار به سراغ یک سوژه خاص و ملی رفته است. او اینبار از دل خانوادهی ریگیها قرار است برایمان داستان عاشقانهای را تعریف کند که فرجام تلخی در انتظار آن است. آبیار برای پرداختن به موضوع تکفیریها و علی الخصوص جنایتکار معروف عبدالمالک ریگی با هوشمندی مسیر جدیدی انتخاب کرده است. او داستان واقعی عاشق شدن عبدالحمیدریگی را روایت میکند و در بستر داستان، تغییر را به بهترین شکل ممکن به تصویر میکشد. تغییر عبدالحمید ریگی از یک عاشقِ شاعر و دلسوز به یک جانی!
اینجا دقیقا جاییست که کارگردانی آبیار و نوع روایت داستانش تحسین برانگیز میشود. او ایدئولوژیکترین و شعاریترین حرفها را هم جوری در زبان کارکترهای فیلم قرار میدهد که نهتنها تصنعی از آب در نمیآیند که اتفاقا خیلی هم باور پذیر میشوند. این مسئله زمانی مهم میشود که نگاهی به آثاری با مضامین ایدئولوژیکی در این سالها بیاندازیم. اغلب فیلمها شعاری میشوند و از پس موضوع خود بر نمیآیند اتفاقی که برای فیلم جدید آبیار نمیافتد.
نرگس آبیار هم در فیلمنامه و هم در کارگردانی درجه یک ظاهر شده است. البته دوربین روی دست و سبک مستندگونه فیلم ابتدائا کمی توی ذوق میزند ولی در ادامه کار حالت بهتری پیدا میکند. فیلم چند صحنه شاخص و درخشان دارد که به جرات میتوان گفت کمتر کارگردانی از پس آنها بر میآید. آبیار نه تنها صحنههای احساسی و زنانه که صحنههای جنگی و تعقیب و گریز فیلمش را هم به زیبایی به تصویر میکشد. بازی هوتن شکیبا در نقش عبدالحمید ریگی و بازی صدرعرفایی در نقش مادر ریگیها چشمگیر شده است.
در کل باید گفت نرگس آبیار با فیلم شبی که ماه کامل شد به موفقیت بزرگی در سینما رسیده است. موفقیتی که باید دید دیگر فیلمهای مطرح جشنواره در روزهای آینده میتوانند به آن برسند یا نه.
یک زن توانمندتر از ده مرد!
داوود مرادیان
شبی که ماه کامل شد، داستان عبدالحمید ریگی است. انتخابی بسیار سختی برای یک کارگردان زن. اقلیم، جنس داستان، ایدئولوژیک بودن ذاتی داستان، خیر و شری به شدت خطکشی شده و معلوم بین تکفیر و انسانیت. عبدالحمید اما سایه میان این نور و تاریکی است. پرداختن به چنین داستانی به خودی خود خطر شعارزدگی، تک بعدی شدن و مضحکه شدن را دارد.
سوژه در اقلیم بسیار ضمخت، سنگین و نفسگیر میگذرد. پرداخت چنین سوژهای برای هر فیلمسازی کشنده است. میتواند فیلم اول و اخر او باشد. اما نرگس آبیار تمام عقبه و تجربه نویسندگیاش را به میان کشیده و روی انبوهی از پژوهش ایستاده و کاری خلق میکند شایسته. داستان سقوط عبدالحمید عاشق از عشق تا جنایت آنقدر آرام آرام صورت میگیرد که انگار خنجری در تنگنای سینه مخاطب فرو کردهاند و آرام عقب و جلو میکنند. همه اینها که گفتم یعنی کارگردانی. یعنی یک روایت یکدست و عاری از هرنوع بازی اضافی فرمی. حتی دوربین روی دست آزار دهنده هم جزیی از شکنجه است. شکنجه عبدالحمید برای ما.
برعکس فیلمهایی که سعی میکنند ریتم را با تقطیع و نابودی محتوا تولید کنند آبیار ریتم را در تکتک حرکات دوربین ایجاد میکند. فیلم ریتمی ذاتی دارد. انگار طپشهای قلب فائزه و حمید در تکتک پلانها دمیده میشود. کارگردانی پلانهای اکشن دیدنی است اما آنچه در کارگردانی حیرتانگیز است بیرون کشیدن خوی لطیف و عشق شورانگیز عبدالحمید است. فرشته درون دیوی را بیرون کشیدن جادوگری است. آبیار در این فیلم در روابط انسانی جادوگری کرده است.
هوتن شکیبا کمنظیر نقش آفرینی کرده است. عبدالحمید بازی خورده را خلق مجدد کرده بیآنکه تحت تاثیر لیسانسهها باشد اما فرشته صدرعرفایی بینظیر است. دست نیافتنی است. به هرحال باید صبر کرد و دید آیا فیلم رقیبی دارد یا نه. بیتردید نرگس آبیار را باید از الان بر قله سینمای ایران دید. سیمرغ که قابل نیست.
وفاداری به درام
حامد یامین پور
همواره این سوال مطرح بوده که چرا با وجود ماجراهای دراماتیک فراوانی که در اطراف ما و در همین سال های پس از انقلاب اسلامی به وقوع پیوسته اند فیلمسازان ما به دنبال سرهم کردن قصه های نصف و نیمه از اطراف خود هستند. آثاری که در این سال ها نشان داده چندان مورد اقبال عمومی هم قرار نمی گیرند.
یکی از فیلمساز هایی که تلاش کرده از این الگو فاصله بگیرد و اتفاقاً به دنبال رویداد های دراماتیک پس از انقلاب اسلامی برود «نرگس آبیار» است. آبیار در سه فیلم اخیر خود نشان داده که کار در حوزهی ادبیات به عنوان قصه نویس و خاطره نگار را به عنوان یک سرمایهی گران بها با خود به سینما آورده است. احترام به قصه و خلق درام در سینما اکنون در سومین اثر مهم او این فیلمساز را از دیگران متمایز کرده است.
امسال «شبی که ماه کامل شد» نشان می دهد که آبیار به صورت اتفاقی در دو فیلم قبلی خود به سراغ قصه هایی از درون تاریخ معاصر ایران نرفته است. از فیلم «شیار143» که در مورد مادر یک شهید جاویدالاثر بود و «نفس» که به نوعی ادای دین به انقلاب، دفاع مقدس و رنج ستم کشیدهی ایران بود و این فیلم که باز هم روایت است از درون زندگی همین مردم و اتفاقاتی که نه چندان دور به وقوع پیوسته و تاثیر مستقیم بر زندگی آن ها دارد.
آبیار در فیلم اخیر خود به سراغ سوژه ای سخت رفته و قصه ای دشوار برای روایت انتخاب کرده است. به تصیر کشیدن زندگی عبدالحمید ریگی برادر عبدالمالک ریگی تروریست مشهور همان قدر که به لحاظ سینمایی میتواند قصه ای جذاب محسوب شود در ساخت دشواری هایی برای تیم سازنده به همراه دارد.
این چالش ها صرفاً مسائل مربوط به تولید و فراهم کردن شرایط ساخت نیست. اقتباس از یک داستان واقعی و خلق شخصیت های در یک فیلم سینمایی و انتخاب درست موقعیت ها برای همراه کردن مخاطب کم از تولید این فیلم سختی ندارد.
فیلمساز اما در به تصویر کشیدن یک زندگی موفق بوده است. ما یک لحظه از ماجراهای فیلم جدا نمیشوی و هر لحظه اتفاقی برای کشش بیشتر اثر گنجانده شده تا فارغ شده از قصه در طول فیلم به راحتی ممکن نباشد. وقتی آبیار از زاویه ی عشق به ماجرای ریگی ورود کرده شما ناخودآگاه قلاب توجهتان به صورت عاطفی به این زندگی جذب می شود و این دقیقاً چیزی است که فیلمساز می خواهد.
آبیار تلاش کرده تا آنچه بر سر فائز همسر عبدالحمید آمده به خوبی در ذهن مخاطب نقش ببندد. اینکه چگونه یک عشق تبدیل به نفرت می شود و عبدالحمید عاشق چگونه با القائات برادر خود عبدالمالک تبدیل به یک جنایتکار می شود مسیر برگزیده شدهی فیلمساز برای نمایش این ماجراست.
بدون شک همچنان ماجراهایی در دل همین قصه هستند که مستقلاً قابلیت فیلم شدن داشته باشند اما این نگاه زنانهی آبیار بود که با محترم شمردن عشق از این زاویه به ماجرا نگاه کرد.
حتماً فیلم زندگی خود عبدالمالک ریگی و مسیری که او تا دستگیری طی کرد میتواند فیلمی جذاب باشد اما این فیلم فیلم فائز و عبدالحمید است و باید به انتخاب فیلمساز احترام گذاشت.
انتظارات با این فیلم از آبیار خیلی بیشتر از گشته بالا رفته. اگر چه او میگوید که دوست دارد فضاهای مختلفی را تجربه کند و شاید در فیلم بعدی به کلی از این فضاها فاصله بگیرد اما شاید اغراق نباشد که بگویم ادامهی این مسیر توسط او به شرط حفظ همین کیفیت از وی فیلمسازی ماندگار خواهد ساخت.
طلا
نا امیدکننده!
محمدجوادکتابی
طلای پرویز شهبازی میخواهد در مسیر سینمای قصهگو باشد؛ اتفاقی که البته در آن موفق نمیشود. فیلم خط داستانی ابتداییاش مشخص است و از فرم قابل قبولی هم بهره میبرد. داستان طلا داستان چند جوان است که میخواهند یک کارو کاسبی جدید راه بیاندازند. در این بین اما کارکتر منصور با بازی هومن سیدی مشکل مالی دارد و برای همین دوست دخترش به او کمک میکند و داستان به همین شکل جلو میرود.
یکی از مشکلات جدی فیلمنامهی طلا گرههایی است که در فیلم ایجاد میشوند اما هیچکدام به بحران تبدیل نمیشوند و همه به راحتی آب خوردن حل میشوند. کارکتر رضا نیاز به پول دارد و پدرش به راحتی به او پول میدهد، درست درجایی که مخاطب توقع ایجاد بحران دارد اصلا اتفاقی نمیافتد. مجوز هم به راحتی صادر میشود؛ مغازه هم آنقدرها پول نیاز ندارد و هزینهزا نیست. کارکتر لیلا برای جور کردن پول از محل کارش دزدی میکند و سر بزنگاه پول را جور کرده و هنگامی که دارد لو میرود بازی را بر میگرداند. منصور به همسر برادر خود شک میکند و با پلیس به بالای سر او میرود و بازهم به راحتی گره باز میشود و بحرانی در کار نیست.
متاسفانه داستان هرچه جلوتر میرود ایراداتش بیشتر هم میشود. فیلم تا نیمه اول از منطق روایی نسبتا قابل قبولی بهره میبرد. اما به ناگهان در نیمه دوم خود دچار یک سرگردانی عجیب میشود. پرویز شهبازی برای خلق موقعیتهای فیلمش مقدمهای دارد و تا نیمه اول فیلم هم خیلی دچار لکنت نمیشود. اما درست بعد از اتفاق مهم نیمه دوم فیلم یک بیمنطقی خاصی بر داستان حاکم میشود که باعث شده موقعیتهای جدید کاملا سست و بیمنطق به نظر بیایند.
میشود گفت اصلا اتفاقی که قرار است مقدمهی پایان بندی فیلم باشد منطقا درست نیست و اشتباه است. یعنی با یک دو دوتا چارتای ساده میشود فهمید که چندین راه ساده برای ایجاد یک پایان درست و خوش برای طلای شهبازی وجود دارد و او میرود به سراغ راه حلی که با منطق مخاطب جور در نمیآید.
به هر حال فیلم جدید پرویز شهبازی فارغ از قبحشکنی مسائل جنسی از لحاظ محتوا پایش میلنگد و تا آخر نمیتواند ریتم و منطق خود را حفظ کند. احتمالا فیلم در گیشه هم با شکست رو به رو میشود.
صعود دلار، سقوط درام
آرش فهیم
فیلم «طلا» به رغم برخورداری از ساختاری چشم نواز و روایتی پرتلاطم اما به خاطر ضعف در فیلمنامه و گرفتار شدن در برخی کلیشههای محتوایی، در حد یک فیلم متوسط باقی مانده است.
فیلم جدید پرویز شهبازی، دلار را محور درام قرار داده تا به نقد رسوخ سرمایهداری در مناسبات جامعه امروز ایران بپردازد. طوری که در داستان، همه افرادی که سر و کاری با دلار دارند، سرنوشتی تراژیک پیدا میکنند و در مقابل، آنهایی که به سمت تولید و خلاقیت میروند، رستگار میشوند؛ برخلاف اغلب فیلمهایی که ادعای اجتماعی بودن دارند و به پایان باز ختم میشوند، «طلا» دارای پایانی بسته و صاحب نتیجهگیری است.
«طلا» اما در فیلمنامه، کممایه و غیرمنطقی به نظر میرسد. یکی از عواملی که باعث شده تا داستان فیلم، پخته و کامل به نظر نرسد، عدم شخصیتپردازی دقیق و عمیق است. کاراکتر که بتواند همدلی و همذاتپنداری مخاطب را برانگیزد در فیلم وجود ندارد. کاراکترهای منفی فیلم هم انگیزههایشان چندان قابل درک نیست. این در حالی است که چنین فیلمی باید از مسیر روانکاوی آدمهای داستان پیش برود و از این راه، مخاطب را به درکی جدید و رو به جلو از موضوع خود برساند. اما مخاطب نمیتواند به کاراکترهای فیلم نزدیک شود.
همچنین اتفاقات مهم در «طلا» به شکلی غیر منطقی رخ میدهند. به طور مثال، دریا (نگار جواهریان) میفهمد که منصور (هومن سیدی) درباره مبلغ پول سرقت شده از گاوصندوق دروغ گفته و عامل مرگ پدرش شده است، اما باز هم به او کمک میکند تا به هدفش یعنی گریختن از ایران برسد!
همچنین برخی از نقشمایههای کلیشهای، جنبههای مترقی محتوای فیلم را خنثی کرده است. یکی از موتیفهای شایع در سی و هفتمین دوره جشنواره فیلم فجر، نمایش چهرهای از هم گسیخته از خانواده و به ویژه منفی نشان دادن پدرهاست. پرویز شهبازی نیز از جمله همراهان این موج کاذب و کفآلود است و تحت تأثیر پروژه خانواده ستیزی در سینما قرار گرفته است. در فیلم «طلا» نیز همه خانوادهها فروپاشیده هستند، به جای خانواده، گروه دوستی مأمن و ناجی آدمهاست و به شکلی اغراقآمیز، پدرها موجوداتی منفور و در ستیز با فرزندان خود هستند. طوری که حتی یک خانواده سالم در این فیلم دیده نمیشود و دریغ از وجود یک پدر خوب! این یعنی ارتباط فیلمساز و فیلم او با واقعیت و جامعه، ضعیف است.
خون خدا
فرم بازی
محمدحسینرحیمی
دو سال قبل وقتی مرتضی علی عباس میرزایی با «انزوا» به جشنواره فجر آمده بود، همه از یک فیلم اول مهم حرف میزدند که باید دید. بعد از تماشا اما التهاب پیرامون فیلم فروکش کرد. این بار بر خلاف هر فیلم دیگری، صحبت از اشکالات فیلمنامه و بازیگری و منطق روایی و... نبود. بیشترین ضربه به «انزوا» را، شیوه دکوپاژ و بعد از آن تدوین فیلم (که در راستای تقطیع کارگردان بود) زد. عباس میرزایی این بار هم، همان مسیر را رفته است: جامپ کاتهای آزاردهنده، تغییر نسبت قابهای بیدلیل و حواس پرت کن، بازیهای رنگ و نور خودنمایانه، و بلاخره ریتم دوست نداشتنی. این بار حتی شیطنتهای کارگردان به تصویر محدود نشده و صداگذاری هم به غایت کلافهکننده است. درباره دو فیلم مرتضی علی عباس میرزایی، هیچ وقت فرصت به صحبت از فیلمنامه و بازی و روایت نمیرسد، چون پیش از فکر کردن به آنها، جلوهگریهای بیمعنا و بیدلیل کارگردان، ما را از سالن فراری میدهد. فیلمساز میخواهد در قالبها و الگوهای کلاسیک کار نکند، غافل از آنکه شکستن هر الگو و قالبی هم، الزاماً نتیجه مثبتی ندارد.
اگر موفق شویم از لابلای فرم پیچیده متکلف گیج کننده خون خدا، راهی برای دیدن داستان و شخصیتپردازی پیدا کنیم اما، باز هم نتیجه راضی کننده نیست. قهرمان ما قرار است از خاکستر بلند شود، اما نه بلند شدنش را میبینیم، نه انگیزه بلند شدنش را، نه حتی میفهمیم که چرا باید نگران سرنوشتش باشیم. نویسنده میخواهد (گویا) دریچهای تازه به فهم فلسفه عاشورا باز کند، اما نه به درک کلاسیک و معمول ما شبههای وارد میکند، نه نسخه جدیدی میپیچد. شخصیت منفی نداریم، شخصیت مثبت هم نداریم. هیئت خوب نداریم، هیئت بد هم نداریم. منطق پایانبندی نداریم (در واقع با یک پایان در ژانر کمدی ناخواسته مواجهیم) و حتی منطق آغازین هم نداریم (چرا یک نیروی غیبی باید یک چک با رقم نجومی به کارتن خوابی برساند، تا آن را بین کارتن خوابهای دیگر پخش کند؟!). اگر در فیلم قبلی فیلمساز یک داستان نیمبند داشتیم، این جا دیگر هیچ نداریم جز یک دستمایه محترم به نام عزاداری سید الشهدا(ع). و کاش فیلمساز میدانست که بد گفتن از فیلمی که چنین دستمایهای دارد، چقدر سخت است؛ درست مثل ساختن فیلم بدی با این دستمایه.
بازگشت به عقب!
احسانسالمی
مرتضیعلی عباسمیرزایی که در اولین ساخته سینمایی خود یعنی «انزوا» نشان داده بود که علاقه بسیاری به استفاده از بازیهای فرمی در فیلمهایش دارد، در «خون خدا» دقیقا به همان مسیر ادامه داده است؛ با این تفاوت که این بار در کنار استفاده پرحجم از موسیقی و صدا و بازی با نور، به سراغ استفاده از «نمادها» رفته است و دقیقا همانگونه که پافشاری او بر استفاده از بازیهای فرمی در فیلم اولش، مانع از ارتباط مخاطب با جهان خاص سینمایی او میشود، اصرار فیلمساز در استفاده از نمادها در «خون خدا» در کنار همان بازیهای فرمی مورد علاقه او، ملغمهای ساخته که هم مانع از ارتباط مخاطبان با جهان مورد نظر فیلمساز شده و هم «خون خدا» را از منظر هنر کارگردانی یک پله عقبتر از «انزوا» برده است. استفاده بدون منطق فیلمساز از آواهای عاشورایی در جریان روایت قصه و تبدیل بخشهایی از فیلم به کلیپ و موزیکویدئوی مذهبی، بیشتر از آن که «خون خدا» را تبدیل به اثری متفاوت در ژانر مذهبی سینمای ایران کند، آن را به تلهفیلمی مناسبتی شبیه کرده است.
هر چند که نگارنده همواره جسارت عباسمیرزایی در زمینه دست زدن به خلاقیتهایی نو در فیلمسازی را مورد تحسین قرار میدهد، اما به نظر میرسد او در هر دو اثر سینمایی خود به ویژه در «خون خدا» فراموش کرده که اجرای ایدههای نو همچون استفاده از روشهای غیرمرسوم در فیلمبرداری و مونتاژ و بازی با نور و صدا و یا بازیگری که هیچ دیالوگی نمیگوید، در شرایطی میتواند برای مخاطب جذاب باشد که بنمایه اثر که همان «قصه» است، از حداقل جذابیتهای دراماتیک برخوردار باشد وگرنه این بازیهای فرمی نه تنها عاملی برای قویتر کردن جاذبه فیلم نمیشود، بلکه تحمل تماشای آن را برای مخاطب سخت میکند.
فیلم درواقع قصه یک معجزه است اما مسئله اصلی آن است که تمرکز بیش از حد فیلمساز بر افزایش جذابیت اثرش به وسیله ابتکارات فرمی و کارگردانی خودنمایانه آن (حتی با این فرض که این ابتکارات تا حدی توانسته برای مخاطب اثر جذاب باشد) مانع از ارائه یک قصه منسجم و باورپذیر برای مخاطبان شده است؛ به همین خاطر هم هست که اساسا معجزه «خون خدا» کارکرد اصلی خود که همان تلنگر به مخاطب و دعوت او به تامل در دنیای پیرامونش است را در لابلای این ظهور و بروز خودنمایانه کارگردان در تکتک اجزای فیلم از دست داده و حتی استفاده پررنگ از تصاویر عزاداری ماه محرم و آواهای عاشورایی هم در نهایت نمیتواند تلنگری درست و حسابی به مخاطب بزند.