اخلاق مهارکننده سیاست است


اخلاق مهارکننده سیاست است

گروه سیاست و اقتصاد- یک مدرس علوم سیاسی گفت: در فلسفه سیاسی اسلام، سیاست امری مادی و خشن است که با قدرت سروکار دارد و برای مهار آن باید از اخلاق استفاده کرد.

اخلاق مهارکننده سیاست است

به گزارش ایکنا از اصفهان، درباره رابطه میان اخلاق و سیاست، چهار نظریه با نام‌های جدایی اخلاق از سیاست، تبعیت اخلاق از سیاست، نظریه دو سطحی اخلاق و سیاست و یگانگی اخلاق و سیاست از سوی صاحبنظران مطرح شده است. دیدگاه اول که ماکیاولی آن را نمایندگی می‌کند، دخالت اخلاق در سیاست را برنمی‌تابد. دیدگاه دوم چون هویت و اصالتی برای اخلاق قائل نیست، نامعتبر است. دیدگاه سوم معتقد به دخالت اخلاق در سیاست بوده و طبق دیدگاه چهارم، اخلاق و سیاست از مظاهر حکمت عملی‌اند و میان آنها نوعی اتحاد برقرار است که بر اساس آن می‌توان اخلاق را سیاست فردی و سیاست را اخلاق جمعی دانست. در فلسفه سیاسی غرب، به جز دوره تسلط کلیسا، در هیچ دوره دیگری اعتقاد به دخالت دین و اخلاق در سیاست وجود نداشته؛ ولی در فلسفه سیاسی اسلام، چون همه شئون اجتماعی با یکدیگر ارتباط تنگاتنگی داشته و در هم تنیده‌اند، نمی‌توان اخلاق و سیاست را از هم جدا دانست. اینکه در فلسفه سیاسی غرب و اسلام، چه رابطه و نسبتی میان اخلاق و سیاست تعریف شده و چگونه می‌توان به سیاست اخلاقی دست یافت، موضوعی است که خبرنگار ایکنا در اصفهان درباره آن با احمدرضا حمصیان، استاد دانشگاه و مدرس علوم سیاسی گفت‌و‌گو کرده که متن آن را در ادامه می‌خوانید.

ایکنا: در فلسفه سیاسی غرب، چه رابطه و نسبتی میان اخلاق و سیاست وجود دارد؟ آیا فلسفه سیاسی غرب جایگاهی برای اخلاق قائل است یا خیر؟
حمصیان: نسبت میان اخلاق و سیاست در غرب را باید به چند دوره تقسیم کرد. دوره اول اصطلاحا به دوره سنت‌ها مشهور است که در آن، فلاسفه و سیاستمداران معتقد بودند اخلاق و سیاست رابطه‌ای تنگاتنگ داشته و تأثیر متقابل بر یکدیگر دارند، ولی در دوره مدرنیسم با حضور فلاسفه و اندیشمندان سیاسی نظیر ماکیاولی، نوعی جداسازی میان حوزه‌های فکری رخ داد، یعنی به معنای واقعی کلمه، دین از اخلاق و سیاست جدا شده و حوزه دین و اخلاق به عنوان حوزه‌های فردی شناخته شدند؛ به عبارت دیگر، قرار نبود بعد از این، دین و اخلاق در سیاست و سیاست نیز در دین و اخلاق دخالتی داشته باشند. از این مقطع به بعد، غرب دیگر مدعی نبود که سیاست باید به وسیله اخلاق محدود و معین شود. در دوره پست مدرنیسم، از آنجا که همه چیز نسبی دانسته شده و اعتقاد بر این است که هیچ امر مطلقی وجود ندارد و اخلاق تابع زمان و مکان و فرهنگ است، بنابراین به طور کلی، اخلاق از حوزه سیاست خارج شده و جنبه فردی پیدا می‌کند. نکته حائز اهمیت در فلسفه سیاسی غرب، مبانی هستی‌شناختی آن است که لازمه شناخت غرب محسوب می‌شود. به نظر من، در هیچ دوره‌ای از ادوار سه‌گانه سنت، مدرنیسم و پست مدرنیسم به لحاظ هستی‌شناختی، تقدم ذهن بر عین وجود نداشته است. غرب همواره- به جز دوره تسلط کلیسا- وضعیتی مادی‌گرایانه داشته و در هر سه دوره یاد شده، تقدم ماده بر معنا مطرح بوده است، بنابراین نمی‌توان پذیرفت که غرب در هیچ دوره‌ای مبتنی بر دخالت دین و اخلاق در سیاست عمل می‌کرده، به جز دوره تسلط کلیسا که اعتقاد بر ارتباط میان مبانی دینی و سیاست بوده است.

ایکنا: در فلسفه سیاسی اسلام، چه رابطه‌ای میان سیاست و اخلاق تعریف شده است؟
حمصیان: در فلسفه سیاسی اسلام، میان اخلاق با همه شئون اجتماعی نظیر فرهنگ، سیاست، اقتصاد و حقوق ارتباط تنگاتنگی وجود دارد، یعنی همه شئون بشری یک مجموعه به حساب می‌آید. کسی که مسلمان است، نمی‌تواند فرهنگ را از سیاست، سیاست را از دین و دین را از اقتصاد جدا کند و قرآن همه این شئون را در قالب یک مجموعه جمع‌آوری کرده است که اگر به مبانی اصیل اسلام نگاه کنیم، می‌بینیم تمام شئون بشری در هم تنیده‌اند و قرآن جامع همه امور است؛ بنابراین اخلاق و سیاست نیز در هم تنیده به حساب می‌آیند و حتما باید سیاست را با اخلاق و اخلاق را با سیاست جلو برد. اگر به سیره پیامبر اسلام(ص) نگاه کنیم، می‌بینیم ایشان همان‌طور که زاهد شب بودند، شیر روز نیز بودند. فلسفه سیاسی اسلام معتقد است که سیاست امری دنیوی، مادی و خشن به شمار می‌رود که با قدرت سروکار دارد و برای مهار آن باید از اخلاق استفاده کرد؛ به عبارت دیگر، سیاست را باید با ابزار اخلاق در یک چارچوب مقید کرد. اگر سیاستمداران اخلاق‌مدار باشند، وجه زهرآگین و خشن سیاست به وسیله اخلاق کنترل و مهار می‌شود. از طرف دیگر، فرد برای متخلق شدن به اخلاق الهی نیازمند گوشه‌نشینی و جدایی از اجتماع است، ولی سیاست فرد را از قالب‌های فردی، انزواطلبی و صوفی‌گری خارج کرده و او را به فردی فعال و اجتماعی تبدیل می‌کند. در واقع رابطه‌ای متقابل و متوازن میان اخلاق و سیاست وجود دارد.

ایکنا: چگونه می‌توان از اخلاق سیاسی به سیاست اخلاقی گذر کرد تا برایند آن این باشد که سیاست در خدمت تعالی بشر قرار گیرد؟
حمصیان: برای داشتن سیاست اخلاقی، اسلام مجموعه‌ای بسیار زیبا را مطرح کرده است، مبنی بر اینکه سیاستمداران حتما باید افرادی باتقوا باشند. فرد باتقوا کسی است که بتواند خود را به جای دیگران فرض کند، مثلا اگر کسی به شخصی دیگر ظلم می‌کند، یکی از دلایلش می‌تواند این باشد که نسبت به وضعیت آگاه نیست، یعنی نمی‌داند که به دیگری ظلم می‌کند، ولی اگر خود را جای او بگذارد، شرایط آن فرد برایش روشن شده و می‌فهمد که وی در چه وضعیتی قرار دارد، بنابراین وقتی شرایط دیگری را درک می‌کند، دو حالت پیش می‌آید؛ یا حاضر به محبت و همدردی نسبت به آن فرد می‌شود یا نمی‌شود. اگر حاضر به همدردی شود که بحثی نیست و اگر حاضر به انجام این کار نباشد، موضوع تقوا مطرح می‌شود. خداوند به ما دستور می‌دهد که تقوا پیشه کرده و در دوراهی انتخاب میان حق و باطل، جانب حق را بگیریم، بنابراین وقتی فرد مسلمان خود را جای دیگری قرار داده و شرایطش را درک کند، به وی کمک می‌کند. از طرف دیگر، در فلسفه سیاسی اسلام، آموزه مهمی وجود دارد که به رابطه میان سیاست و اخلاق بسیار کمک می‌کند و آن این است که برای دیگران چیزی را بپسند که برای خود می‌پسندی و آنچه را برای خود نمی‌پسندی، برای دیگران نیز مپسند. بنابراین از این طریق، انسان مسلمان هم با وضعیت دیگران آشنا می‌شود و هم با آنها همدردی و همراهی می‌کند. در واقع می‌توان نتیجه گرفت که راه برون‌رفت از مشکلات اجتماعی، همدردی، همراهی و کمک به دیگران از راه تقوا است.

ایکنا: در سبک حکومتداری پیامبر(ص) و حضرت علی(ع)، چه ارتباط و نسبتی میان اخلاق و سیاست وجود داشت و خروجی آن چه بود؟
حمصیان: اگر به سبک زندگی پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) نگاه کنیم، می‌بینیم که نوعی آمیختگی میان اخلاق و سیاست وجود داشت، یعنی سیاستمداران، اخلاقی و اخلاق‌مداران، سیاستمدار بودند. بحث اخلاق و سیاست، بحث ماده و معنا و دنیا و آخرت است. فرد سیاسی، فرد این دنیایی و دنبال منافع است و فرد اخلاقی، فرد آن دنیایی و دنبال معنا؛ بنابراین در اسلام، میان ماده و معنا و دنیا و آخرت ارتباط برقرار می‌شود. پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) انسان‌هایی سیاسی و در عین حال اخلاقی بودند. در دعای مشهوری که در قنوت نماز می‌خوانیم، ارتباط و پیوستگی میان ماده و معنا و دنیا و آخرت مشهود است. خروجی سبک زندگی پیامبر(ص) و ائمه اطهار(ع) این بود که انسان‌های کامل تربیت شدند. در هیچ دوره‌ای نمی‌توان شاهد تربیت انسان‌های کامل بود، مگر در زمان زندگی این بزرگواران. انسان کامل انسانی است که کثیرالوجوه باشد، یعنی چند ساختی و چند ساحتی باشد، انسانی که هم به دنیا و هم به آخرت توجه دارد. از زمان ظهور پیامبر(ص) است که انسان کامل معنا پیدا می‌کند. مسیحیت به شدت آن‌جهانی و اخلاقی است که با سیاست و ماده سروکار ندارد و همین نقطه ضعف آن محسوب می‌شود. دین یهود نیز به شدت سیاسی و این‌جهانی است و کمتر به آن جهان می‌پردازد، بنابراین ناقص است و اسلام برای این ظهور کرد که میان اخلاق و سیاست، دنیا و آخرت و ماده و معنا جمع ببندد و خروجی آن، تربیت انسان کامل در کنار دین کامل است. آیه قرآن نیز به کامل کردن دین اشاره می‌کند و آن روزی است که دین و سیاست با هم پیوند برقرار کردند. هر دینی مبدئی دارد، مبدأ مسیحت، تولد حضرت عیسی(ع) و مبدأ دین اسلام، هجرت پیامبر(ص) از مکه به مدینه است، چون در اثر این هجرت حکومت تشکیل شد، بنابراین انسان مسلمان نمی‌تواند بگوید که دین و اخلاق ربطی به سیاست ندارد. پیامبر(ص) اسلام را قبل از هجرت به مدینه عرضه کرده بودند، ولی بعد از هجرت و تشکیل حکومت، این دین کامل شد، انسان نیز با داشتن دین و اخلاق از یک طرف و سیاست از طرف دیگر کامل می‌شود.
انتهای پیام

حتما بخوانید: سایر مطالب گروه گوناگون

برای مشاهده فوری اخبار و مطالب در کانال تلگرام ما عضو شوید!


منتخب امروز

بیشترین بازدید یک ساعت گذشته


هیچگاه موز و تخم مرغ را باهم نخورید